تیر ضدهوایی‌ها!

«موشک قبلی با یک کیلومتر خطا به هدف خورده بود. معلوم نبود این موشک هم درست توی خال بزند یا خطا داشته باشد، ولی اطراف کاخ صدام به شعاع یکی دو کیلومتر پر از مکان‌های مهم بود. از سفارت‌خانه‌ها و وزرات‌خانه‌ها گرفته تا بانک‌های مهم و مراکز تجاری معتبر پایتخت، کار تعیین مختصات تمام شده بود.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «همه چیز نسبت به پریشب بهتر بود. نیروهای اضافه نیامده بودند. نگهبان‌ها توجیه بودند و لیبیایی‌ها هم استرس کمتری داشتند. حسن‌آقا شخصاً وارد گردان هدایتشان شده بود و بر فرایند تعیین مختصات هدف که کاخ صدام بود، نظارت می‌کرد.

موشک قبلی با یک کیلومتر خطا به هدف خورده بود. معلوم نبود این موشک هم درست توی خال بزند یا خطا داشته باشد، ولی اطراف کاخ صدام به شعاع یکی دو کیلومتر پر از مکان‌های مهم بود. از سفارت‌خانه‌ها و وزرات‌خانه‌ها گرفته تا بانک‌های مهم و مراکز تجاری معتبر پایتخت، کار تعیین مختصات تمام شده بود.

این بار نیازی نبود. کسی را برای دعای توسل جمع کند. بچه‌ها خودشان جمع شده بودند و منتظر حسن‌آقا بودند. ساعت از دوازده نیمه شب گذشته بود. سرما نسبت به روزهای پیش تفاوت محسوسی نکرده بود. آرزوی زدن بغداد چیزی بود که یک سال پیش حسن‌آقا می‌توانست به عنوان یک رؤیای دست‌نیافتنی از آن یاد کند؛ ولی حالا امشب می‌توانست در دل زمستان و در برهوت کوهستان با فکر کردن به آن گرم شود.

یعنی چه می‌شد اگر این موشک می‌توانست صدام را بکشد؟ دل چند مادر و همسر و فرزند شهید با این کار آرام می‌شد؟ یاد مادر افتاد که از بعد از شهادت علی همیشه نفرین کردن صدام جزو تعقیبات نمازش بود. خانم لشگریان، مادر عبدی از مادر هم اساسی‌تر نفرین می‌کرد. مثلاً کافی بود کسی کوچک‌ترین زخمی برداشته باشد چنان از ته دل می‌گفت: خدا بکشو صدامو، چی شده مادر؟ که آدم دردش یادش می‌رفت!

دلش برای خانم لشگریان تنگ شد از بعد از شهادت عبدی هر بار که با فراغت چند روزه می‌رفت تهران و به او هم سر می‌زد چادرش را می‌گرفت و به سروصورتش می‌مالید و می‌خواست که برایش دعا کند.

دعای توسل را به یاد علی و عبدی شروع کرد. حال دیگری داشت که دلش نمی‌خواست دعا تمام شود. حالش به بقیه بچه‌ها هم منتقل شده بود. کسی دیگر سرما را احساس نمی‌کرد، بعد از دعا دست‌هایش را بالا برد: خدایا تو شاهدی که ما نمی‌خواهیم مردم عراق رو بکشیم. ما می‌خواهیم شقی‌ترین مردی که روی زمین تو می‌شناسیم رو از بین ببریم. خودت این موشک رو توی فرق سر صدام بزن.

همه الهی آمین بلندی گفتند و با خنده و شوخی متفرق شدند. حسن‌آقا آمد کنار موشکی که عمود شده بود. دست‌هایش را دور موشک حلقه کرد و صورتش را چسباند به سردی موشک. بلالی رویش را آن قدر پر کرده بود که جای خالی نمانده بود" الموت لصدام الموت لامریکا الموت لاسرائیل و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی" چند لحظه‌ای با آن سلاح سرد و زمخت خلوت کرد.

تیم لیبیایی‌ها نزدیک شدند. مراحل نهایی کار آماده انجام بود. حسن‌آقا با اکراه از موشک دور شد. نگاه سلیمان هنوز هم بی‌اعتماد و سرد بود. این بار دکمه فایر را خود حسن‌آقا فشار داد. ساعت دو و چهل دقیقه نیمه شب بود. دیرتر از پریشب آماده بودند، ولی مراحل آماده‌سازی را در زمان کمتری طی کرده بودند. کنده شدن موشک از زمین و پروازش به همان اندازه پریشب با شکوه و پر هیبت بود. بچه‌ها با همان هیجان و ذوقی که آن شب هم داشتند شروع به تکبیر گفتن کردند.

لیبیایی‌ها دیگر به آن حالت فرار از موضع نبودند، اما معلوم نبود که برای رفتن عجله دارند. فراهانی دوربین فیلم‌برداری بزرگ را روی پایه گذاشته بود و فیلم‌برداری می‌کرد. صدای ضدهوایی‌ها قطع نمی‌شد. پریروز بچه‌ها بر سر اینکه آیا امکان دارد تیر این ضد هوایی‌ها به موشک بخورد یا نه به توافق نرسیده بودند.

برای همین بعضی‌ها هنوز نگران موشک بودند. این اولین موشکی بود که به سمت بغداد می‌رفت. امیدوار بودند حتی اگر به کاخ صدام هم نخورد در پیشبرد جنگ و موفقیت عملیاتی که در منطقه هور و شرق دجله در حال انجام بود، اثر خوبی داشته باشد. نزدیک اذان صبح بود که برگشتند پادگان. تن‌ها همگی خسته و چشم‌ها نگران و چهره‌ها بشاش بود…»

کد خبر 631028

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.