به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است:
«حسنآقا هم مثل سلیمان مردد ماند. میدانست که به خاطر اقرار رسمی عراق به موشک داشتن ایران، پرتاب این موشک مهمتر از موشکهای قبلی است. از طرفی، اگر اصرار بر پرتاب موشک میکرد و خدایی ناکرده اتفاقی میافتاد و موشک همان جا منفجر میشد یا به خطا میرفت، چه؟
بدون هیچ اظهارنظری از سلیمان جدا شد. خورشید کمکم از پشت کوهها پیدا میشد. پرسش و انتظار توی صورت نیروها موج میزد. با اشاره حسنآقا بچهها دوباره جمع شدند با اینکه بعد از نماز صبح زیارت عاشورایش را خوانده بود، اما دوباره خواست که بچهها زیارت عاشورا بخوانند.
دعای توسل را قبل از اذان صبح خوانده بودند و حالا این زیارت عاشورا توی روشنی روز، کنار یک موشک آماده پرتاب به سمت دشمنان امام حسین (ع) حال خاصی داشت.
مثل همیشه ابر چشمانشان بارید و با دعا و توسل و تضرع مراسمشان را تمام کردند. برای صبحانه چیزی به جز کمپوت میوه نداشتند. کمپوتها بین بچهها پخش شد و جمع بچهها توی موضع پراکنده شدند. سلیمان به حسنآقا امیدواری داده بود که خودش یک طوری موضوع را حل میکرد.
ترمینال مسافربری بغداد، همیشه خدا قروقاتی بود. آن روز اما یک روز معمولی نبود و ترمینال شلوغتر از هر روز به نظر میآمد. ۳۰۰ سرباز تازهنفس و آموزشدیده مصری با حدود ۱۰ اتوبوس از راه رسیده بودند تا جای خود را با سیصد سرباز خسته و مجروح مصری عوض کنند.
دولت مصر از همان ابتدا ایران را تهدید کرده بود که به صورت مستقیم در جنگ دخالت خواهد کرد و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده بود. از همان ابتدای جنگ، مصر نه تنها کانال مطمئنی برای فروش سلاحهای ناتو به کشور عراق شده بود، بلکه نیروهای آموزشدیدهاش را هم به طور مستمر روانه عراق میکرد.
نه تنها مصر که سایر کشورهای عربی مثل اردن، سودان، سومالی و کشورهای حاشیه خلیج فارس هم به عراق نیرو اعزام میکردند، اما حسنی مبارک از همه بیشتر جوش عراق را میخورد تا جایی که به کارگران مصری ساکن عراق که تعدادشان کم هم نبودند دستور داده بود که جذب ارتش عراق شوند و دوشادوش عراقیها با ایران بجنگند!
از هر فرصتی هم برای تشویق سایر کشورهای عربی به حمایت از عراق استفاده میکرد. شاید یک گوشمالی کوچک برای تنبیه اولیه و درس عبرت شدن برای بقیه، برنامهای بود که خدا برایشان تدارک دیده بود.
نزدیک ظهر شده بود، اما سلیمان و حسنآقا هنوز به نتیجه قطعی برای پرتاب موشک یا لغو عملیات نرسیده بودند، حسنآقا با ته مانده آب توی کلمن وضو گرفت.
تنهایی به سمت استیشن خاکی رنگ رفت و توی ماشین نشست؛ قرآن کوچکش را از توی داشبورد ماشین برداشت، آن را بوسید و روی چشمهایش گذاشت، بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفت و لای قرآن را باز کرد: "یا ایها الذین آمنوا مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض".
حسنآقا با خوشحالی پیاده شود و به سمت گردان هدایت دوید. لیبیاییها هر کدام مایوسانه یک طرف نشسته بودند. سلیمان را پیدا کرد: حرق الصاروخ یا اخی! لا تخف ان الله معنا.
سلیمان با تردید سری تکان داد و رفت. به نظر میرسید خودش هم منتظر کوچکترین محرکی برای تصمیمگیری بود. کمتر از یک ساعت بعد موشک وسط موضع عمود شد بود. حسنآقا با اطمینان دکمه فایر را فشار داد. نفسها در سینه حبس شده بودند. آنهایی که در جریان ماجرای تأخیر پرتاب بودند، بیشتر از بقیه اضطراب داشتند.
بالاخره موشک چند تنی به صدای بلند و آتش زیاد از جا کنده شد و به سمت هدف مشخصی در بغداد روانه شد، اما هدفی که خدا برای آن تعیین کرده بود و با هدف برنامهریزی شده فرق داشت، ترمینال مسافری بغداد بود.
جایی که در آن لحظه سیصد نیروی آموزش دیده و تازه نفس مصری در حال تعویض با سیصد نیروی دیگرش بودند. اگر آن سفیر مرگ نیم ساعت دیرتر یا زودتر به همان هدف میخورد دیگر روزنامههای فردا صبح نمیتوانستند این تیتر را بزنند که هلاکت ششصد سرباز مصری در ترمینال بغداد توسط موشک جمهوری اسلامی ایران…»
نظر شما