به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «یک ساعت بعد، سکوی موشکی از روی تیتان پایین آمده بود و وسط سطح صاف و خاکی موضع قرار گرفته بود. هرکس به کاری مشغول بود. گروهان نقشهبرداری در حال تعیین مختصات هدف بودند و گردانهای دیگر که هنوز کاری نداشتند، با غرغر گوشهای نشسته و در حال خوردن کمپوت بودند. شامشان را هم توی راه خورده بودند. گودرزی و زاهدی به دستور حسنآقا دوروبر گروهان نقشهبرداری میپلکیدند و به بهانه بردن پتو و جمع کردن ظرف کمپوتهای خالی و این چیزها میرفتند و میآمدند. سیدمهدی وسط پتو را سوراخ کرده بود و آن را به حالت پانچو پوشیده بود و مشغول عوض کردن فیلم دوربین عکاسیاش بود. باقریان دو مأمور آتشنشانی را کناری کشیده بود و تمام حوادثی را که ممکن بود بعد از شلیک موشک اتفاق بیفتد، طبق چیزی که در سوریه یاد گرفته بود، مو به مو برای آنها توضیح میداد. سیدمجید بادگیرهای سفیدی را که آورده بودند، بین همه پخش میکرد و نواب باقی مانده کمپوتهایی که لیبیاییها نخورده بودند، برای گوسفندی که دیروز از روستاهای اطراف کرمانشاه خریده بود و به سختی پشت ماشین آهو تا اینجا آورده بود، میریخت. حسنآقا احمد را صدا زد: از حلقه حفاظتی که اینجا گذاشتی چه خبر؟
- ساعت سه بعد از ظهر شیفتشون عوض شده، هنوز اون بالان.
- نیرو داری با اونا تعویض بشن؟
- نه حسنآقا، نیرومون کجا بود؟ تازه شم اونا اگم عوض شن کی ببردشون پادگان؟ اینجا که نمیتونن بمونن.
- پس به حیدریجوار بگو از اون کنسرو و کمپوتایی که برا لیبیاییها آورده بهت بده، بچههایی که هنوز کار دستشون نیست رو جمع کن و برین به تک تکشون سر بزنین.
- رو چشم حسنآقا.
به سیدمجید بگو از او بادگیرا سفیدا هم بده که براشون ببرین. حتی اگه به اینجاییها نرسید. اشکال نداره. بالا بادش شدیدتره.
احمد، باقری را به تپههای جنوبشرقی فرستاد و خودش هم از تپههای شمال غرب موضع بالا رفت. در هر پست نگهبانی دو یا سه نفر با تجهیزات کامل ایستاده بودند. احمد به هر کدامشان میرسید کمپوت و بادگیرها را میداد و توصیههای لازم و ریز وظایف را برایشان توضیح میداد: بچهها شاید تا الان خودتون متوجه شده باشید که اینجا کجاست. اینجا یه موضع پرتاب موش که و شمام از این به بعد نیروهای موشکی سپاه محسوب میشین. مأموریت محرمانهای که بهتون گفته بودم محافظت از اینجاست. در مورد محافظت از اطلاعات و دیدهها و شنیدههاتون هم که دیگه سفارش نکنم. قبلاً به اندازه کافی گفتهام. دعا کنین که به لطف خدا و کمک و هشیاری شما این مأموریت به خوبی و موفقیت انجام بشه. برادرا دقت کنین! از این لحظه، حق آتیش روشن کردن و سروصدای اضافی ندارین. باید کاملاً حواستون جمع باشه.»
نظر شما