به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «لیبیاییها دور موشک را گرفته بودند و به هیچکس اجازه نزدیک شدن به آن را نمیدادند، هر کس را به نحوی جواب کرده بودند، تنها سیدمهدی بود که از رو نمیرفت، دوربین عکاسیاش را انداخته بود دور گردنش. پانچوی دیشبی را هم تنش کرده بود. چند بار به بهانه عکس گرفتن و سوال پرسیدن نزدیکشان شد تا از کارشان سر در بیاورد. یکی از آنها سیدمهدی را کشید کنار: نحن صدیقین، نعم؟
- نعم، نعم یا اخی!
- فاذهب و لاتخف. نحن صدیقین.
ناچار سیدمهدی هم عقبتر آمد. حالا یک موشک یازده متری روسی را که دور دنیا را گشته بود، عمود بر زمین موضع ایستاده بود و ده پانزده نفر مستشار خارجی هم دورش در رفت و آمد بودند. حسنآقا با دیدن این صحنه افسوس میخورد. دوست داشت بچههای خودش با آن ایمان و اعتقاد و نیت قلبی خودشان اولین موشک جمهوری اسلامی را پرتاب میکردند، اما به هر حال همین هم خوشحالکننده بود.
همین که احتمال میداد پرتاب موشک بتواند حمله عراق به شهرها را کم یا قطع کند، خودش بزرگترین پیروزی بود. یاد عملیاتی افتاد که حسینیتاش میگفت امشب شروع شده است. یعنی الان بچهها و فرماندهان در چه حالی بودند؟ خودش در بسیاری از عملیاتها حضور داشت. حال و هوای شبهای عملیات را خوب میشناخت. هم اضطراب و پیگیری و توسل جاری در قرارگاه کربلا و خاتم را دیده بود و هم حالوهوای بچههای پیاده خطمقدم و شرایط دیدهبانها و بچههای ادوات و توپخانه را میشناخت. اما زدن موشک مسئله جدیدی بود که تا حالا کسی تجربه نکرده بود.
کارگردان پرتاب حدود ساعت دو و نیم تمام شد. سلگی با اشاره حسنآقا گوسفند را زمین زد و قربانی کرد. لیبیاییها همه را از اطراف موشک دور کردند. سلیمان و فرمانده گردان پرتاب و حسنآقا و حسینیتاش در یک قسمت ایستادند. دکمه فایر بینشان به تعارف دست به دست گشت، عاقبت به اصرار حسنآقا، قرار شد حسینیتاش دکمه را فشار دهد: " و ما رمیت اذ رمیت و لکن ان الله رمی یا زینب! " سیزده ثانیه طول میکشید تا فرایند پرتاب شروع شود.
دل توی دل هیچکس نبود، صدایی هم از کسی درنمیآمد. یعنی واقعاً تا چند ثانیه دیگر این موشک چند تنی از زمین کنده میشد و چند دقیقه بعد جایی در سیصد کیلومتری این نقطه فرود میآمد؟ همه با فاصله زیادی از موشک جاگیر شده بودند. فقط سیدمهدی بود که دوربین به دست داخل موضع ایستاده بود تا از لحظه بیرون آمدن آتش از پایین موشک تا بلند شدن و دور شدنش را عکس بگیرد. اصرارهای لیبیاییها برای دور کردن او افاقه نکرده بود. لحظات حساسی بود. چشمهای همه به موشک خیره شده بود. ثانیهها کش میآمدند و به یک نمیرسیدند. عقربه ساعتها روی سه و بیست و یک دقیقه بامداد ۲۱ اسفند ایستاده بودند و تکان نمیخوردند.
- پنج، چهار، سه، دو، یک!
آتش با صدای بلند از انتهای موشک زبانه زد و نور شدیدی چنان موضع و اطراف آن را روشن کرد که چشمها از نگاه کردن مستقیم به آن اذیت شدند. چند لحظه بعد آن لوله یازده متری چند تنی، به نرمی یک موشک کاغذی از زمین کنده شد و صدای مهیبش در میان صدای الله اکبر بچهها گم شد. سیدمهدی همچنان داشت عکس میگرفت.
بلافاصله بعد از بلند شدن موشک در چند ثانیه آن سکوت و تعلیق و انتظار به صحنه عجیبی تبدیل شد. همه نیروهای ایرانی تکبیرگویان به وسط موضع آمدند. همدیگر را از خوشحالی بغل میکردند و رد موشک را به همدیگر نشان میدادند. حتی حسنآقا و سلیمان هم روبوسی کردند و به همدیگر تبریک گفتند.
همزمان صدای تمام ضدهواییهای اطراف بلند شده بود. آن هم به خیال آنکه آن نور درخشان در حال گذر، هواپیمای جنگی یا جاسوسی دشمن است. ماشین آتشنشانی نزدیک آمده بود و آتشنشانها مشغول خنک کردن قنداق سکو بودند. سیدمهدی در کمتر از یک دقیقه یک حلقه سیوششتایی فیلم را تمام کرده بود و از اینکه فیلمی نداشت که از خوشحالی بچهها عکس بگیرد، ناراحت بود…»
نظر شما