به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «ساختمان مرکزی بانک رافدین، بزرگترین بانک دولتی عراق، یک ساختمان هجده طبقه در خیابان الرشید بود. خیابانی که منتهی به کاخ صدام میشد و ساختمان بیشتر مراکز سیاسی و اقتصادی مهم عراق در آنجا قرار داشت.
اسناد و مدارک تجارت خارجی عراق در این بانک نگهداری میشد. علاوه بر آن مرکز استراق سمع سازمان اطلاعات و امنیت شهر عراق هم در بالاترین طبقه آن مستقر بود. تمامی عملیات واردات و صادرات و گشودن اعتبار بازرگانی برای بازرگانان بخش خصوصی و دولتی عراق در این ساختمان انجام میشد و در واقع یکی از مراکز اصلی سیستم اقتصادی عراق بود.
موشک ایران در قلب بغداد فرود آمده بود. حسن آقا و بچههای پادگان ساعت دهونیم از خواب بیدار شدند. خبر خراب شدن بانک رافدین را قبل از اخبار ایران، از رادیو بغداد شنیدند. خبری که در انتهای آن تاکید میشد: شواهدی که به دست آمده نشان میدهد که عامل انفجار بمبی بودکه توسط عمال ایرانی در آسانسور این ساختمان کار گذاشته بود.
بچهها از این اعتماد به نفس عراقیها تعجب کرده بودند. دیگر همه میدانستند که این سطح تخریب و جنس کار فقط میتواند اثر یک موشک باشد. کمی که تحلیلها و پیش بینیها فروکش کرد، حسن آقا بچهها را فرستاد دنبال کارها. به حیدری جوار هم زنگ زد که گردان فنی و تست لیبیاییها را بفرستند منتظری.
دوباره باید چند موشک را آماده میکردند با این اوصاف بدیهی بود تا زمانی که عراق به توانمندی موشکی ایران اعتراف نکند، باید به کارشان ادامه بدهند. هرشب ممکن بود دستور عملیات دریافت کنند. آمادگی بچهها و لیبیاییها برای پرتاب خوب بود. تنها نگرانی حسن آقا محدودیت تعداد موشکها بود. از آن هشت موشک، حالا فقط شش تا مانده بود.
کاروان موشکی با یک شب استراحت دوباره راه افتاد و یک موشک دیگر از آن شش موشک کم شد. این موشک در منطقه الکراده فرود آمد. الکراده به کاخ صدام از رافدین نزدیک تر بود.
***
کاروان موشکی دیرتر از هر شب به راه افتاد و یک موشک دیگر کم شد. حالا فقط چهار موشک مانده بود. این بار موشک درست روبه روی کاخ صدام به زمین خورد.
***
کاروان موشکی نزدیک اذان صبح به سمت موضع راه افتاد و نزدیک اذان ظهر، یک موشک دیگر را به سمت بغداد شلیک کرد. در چنین شرایطی زدن بغداد از نظر روانی ارزش فوقالعادهای داشت، چرا که نیروهای ایرانی در خلال عملیات بدر عقبنشینی کرده بودند و روحیهشان تحلیل رفته بود.
صداوسیما هم دست و دلش به دادن خبرهای بد از جبهه نمیرفت. در این شرایط اعلام خبر مقابله به مثل ایران، هم برای مردم خوشحال کننده بود و هم به رزمندهها روحیه میداد. مخصوصاً اینکه کسی نمیدانست فقط سه موشک دیگر مانده است.
شب یک کاروان به سمت موضع حضرت زینب (س) و یک هایس سفید به سمت تهران حرکت کرد. وظیفه زدن ششمین موشک بر عهده کاروان و وظیفه تحویل گرفتن موشکهای ارسالی از لیبی، بر عهده نیروهای داخل هایس بود. پنج و بیستوهفت دقیقه صبح بود که موشک ششم به سمت بغداد روانه شد.
** سینی، سکه، سنگ، سنجد، ساعت، سالنامه و سیب زمینی، همه چیزهایی بود که تا یک ربع مانده به تحویل سال توانسته بودند جور کنند. هنوز در حالت آمادهباش کامل بودند. همه با لباس نظامی کامل داخل پادگان میگشتند و هنوز هم هر نوع مرخصی و تماس تلفنی ممنوع بود. هر آن ممکن بود دستور پرتاب برسد و حرکت کنند سمت موضع.
عراق با اینکه شش موشک خورده بود هنوز هم حملههای موشکی را انکار میکرد برای بچهها خیلی زور داشت عراق هم میدانست که اگر خبر دستیابی ایران به موشک پخش شود در روحیه سربازان عراقی و مردمش تأثیر بدی میگذارد. در طول این مدت به وضع دستشوییها و آفتابههایی با آبهای یخزده عادت کرده بودند، اما هرچه میکردند نمیتوانستند به حمامها عادت کنند.
حمامهای پادگان صحرایی بودند و با اینکه آب گرم داشتند، اما توی آن سرما هرکس که حمام میرفت باید پیه سرماخوردگی را هم به تنش میمالید. حتی اگر شانس میآورد و سرما نمیخورد، لرزی که به جانش میافتاد تا چند ساعت از تنش بیرون نمیرفت. برای همین خیلیها از خیر حمام رفتن و تمیز بودن سر سال تحویل گذشته بودند.
وقتی به آنهایی فکر میکردند که الان حمامشان را رفتهاند و کنار بخاری یا زیر کرسی با پیراهن و شلوار اتو خورده، سر سفره هفت سین دور هم نشستهاند، دلشان برای خانه و خانوادهشان تنگ میشد. از طرفی هم وقتی به دوستانشان فکر میکردند که الان در کشاکش عملیات بدر در منطقه هور در حال جنگیدن یا عقبنشینی و یا جان دادن بودند از وضعیت شاهانهای که داشتند خجالت میکشیدند.
حسنآقا از سرما گرمکن ورزشی را روی لباس فرمش پوشید و کنار چیزهایی که بچهها توی سینی به عنوان هفت سین برایش آورده بودند، نشست. به چیزهای توی سینی نگاهی کرد و خندهاش گرفت. ساعت مچیاش را از بین سیبزمینی و سکههای یک تومانی و سنگریزههای کوچک و تقویم جیب و این چیزها برداشت و ورانداز کرد. کی ازش کش رفته بودند که نفهمیده بود؟ چند دقیقه بیشتر به زمان سال تحویل نمانده بود.
علاء الدین دوباره پت پت میکرد. اگر میرفت دنبال نفت ممکن بود سال بعد برگردد! هرکس رفته بود توی کلبه خودش که با هماتاقیهایش سال را تحویل کنند. حسنآقا تنها بود. حاجیزاده برای تحویل گرفتن موشکها رفته بود تهران و خبری هم از او نبود. پیچ رادیو را چرخاند. گوینده داشت از بهار و زنده شدن طبیعت حرف میزد. به سوزی که از درز در و پنجرهها میآمد و هر لحظه داخل کلبه را سردتر میکرد فکر کرد و خندید…»
نظر شما