به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «امسال عجب سال سختی بود. شهرها زیر بمباران و خاموشی و استرس و ترس. خودشان این طور و منطقه هم که درگیر عملیات و کشوقوسها فراوان انگار اخبار جالبی هم به گوش نمیرسید.
از سه روز پیش که خبر شهادت مهدی باکری را شنیده بود، مدام یاد او میافتاد و از نبودنش به شدت متأثر میشد. باکری در نظر او از شجاعترین و باتقواترین فرماندهان جنگ بود. درست همان حالی را داشت که بعد از شهادت زینالدین به او دست داده بود. از دست رفتن صاحب یک قدرت فرماندهی کمنظیر و یک تفکر و تحلیل عمیق و یک معدن تجربه جنگی، یعنی کسی مثل مهدی باکری، آن هم در این شرایط حساس و وسط عملیات به آن مهمی که خسارت جبرانناپذیری بود.
بارها پیش آمده بود که با مهدی توی جلسات فرماندهان و توی قرارگاه خاتم دمخور شده بود و در سفرهای مشهد که جلسه فرماندهان سالی یک بار آنجا برگزار میشد با او هم سفر شده بود و هر بار از قدرت تحلیل قوی و نفوذ کلام و برندگی نگاه و تقوای خالصانه او کیف کرده بود. حتی یک بار مهدی را همراه فرماندهان دیگر برای خوردن شام به منزل مادر برده بود قورمهسبزیهای مادر حرف نداشت. تا مدتها همه فرماندهان وقتی او را میدیدند از دست پخت خوب مادرش حرف میزدند.
در طول این یک ماه، شاید مسائل زیادی اتفاق افتاد. سال جدید را در حالی شروع کردم که بیشتر فکرم به حسن بود. تمام وجودم سراسر در فکر بود. نمیدانستم واقعاً امسال چه سالی است. آیا امسال ما پیروزی را خواهیم دید یا نه؟ در حالی که دعای سال تحویل از رادیو پخش میشد، قطرات اشک در چشمانم اجازه دیگر نمیداد. دوست میداشتم در این هنگام خودم تنها بودم و میتوانستم این سال جدید را با قرائت قرآن و دعا شروع کنم. هیچ سالی مثل امسال نیست، چرا؟ از سال تحویلش معلوم است. فکر میکنم یکی از پرحادثهترین روزهایم همین روزها باشد. چرا که خاموشیها و قرمز شدن وضعیت و صدای ضد هواییها مسائل جدیدی را در کشور به خصوص در تهران به وجود آورده است.
اولین موشک سال جدید در اولین ساعات بامداد پنجم فرودین به روال قبل به موضع برده شد و حدود ساعت چهار صبح به سمت عراق شلیک شد. این موشک با اینکه به قصد زدن ساختمان رادیو تلویزیون نشانهگیری شده بود اما انگار مأموریت مهمتری داشت و چند دقیقه پس از پرتاب، در داخل مجتمع مسکونی افسران در منطقه ابوجابیه واقع شده بود و طی این انفجار صد و سی افسر ارتشی که بیست نفر از آنها جزو فرماندهان بلندپایه بودند، به هلاکت رسیدند. کشته شدن این تعداد نظامی مؤثر آن هم در دژ امن بغداد و در داخل ساختمانهایی که لایههای مختلف امنیتی از آنها محافظت میکردند، چیزی نبود که به سادگی از کنارش عبور کرد و به خواست خدا یک نتیجه مهم برای ایران به ارمغان آورد.
فردای آن روز دستور پرتاب هشتمین موشک و آخرین آنها از محموله اول موشکهای لیبیایی به گروه موشکی ابلاغ شد. چند ساعتی دیرتر از همیشه به موضع رسیدند. دیگر سرمای هوا مثل دو هفته قبل استخوان سوز کلافهکننده نبود. نماز صبح را مابین کارهای آمادهسازی خواندند و منتظر اعلام آمادگی لیبیاییها ماندند. دوباره انگار مشکلی توی پرتاب پیش آمده بود. حسن آقا سلیمان را کنار کشید و با او صحبت کرد.
ظاهراً نقص بزرگی وجود نداشت، اما اختلافی میان اعضای تیم فنی به وجود آمده بود. یکی از آنها مدعی شده بود که شخص دیگر کارش را درست انجام نداده، اگر ادعای او درست میبود، فرستادن آن موشک از نظر علمی ریسک بزرگی محسوب میشد. ولی فرد مورد اتهام خطایی را به گردن نمیگرفت. پی بردن به درستی ماجرا و انجام دوباره تستهای موشک به این راحتی نبود. باید تمام کاروان به همراه موشک به پادگان بر میگشتند. آن هم با توجه به روشن شدن هوا منتفی بود…»
نظر شما