به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانیِ چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «هدفی که دیروز توی جلسه انتخاب کرده بودند، محدوده کاخ ریاستجمهوری صدام در بغداد بود. ولی همان موقع هم احتمال دادند که شاید این هدف مورد تأیید قرار نگیرد. حسنآقا بعد از خداحافظی گوشی را گذاشت. سریع رفت سراغ نقشه عراقی که با چند پونز طلایی به دیوار وصل شده بود. حدسش درست بود، برد موشک از کرمانشاه به موصل نمیرسید. با حاجیزاده مشغول بررسی شدند و عاقبت کرکوک و العماره را به عنوان هدفهای قابل دسترس به حسینیتاش پیشنهاد کردند.
دستور پرتاب موشک جمهوری اسلامی، عصر روز یکشنبه ۱۹ اسفند به حسنآقا ابلاغ شد. حسن عجیبی بود. همه چیز امتحان نشده و بکر بود، همه کسانی که به نوعی مسئول بودند، توی ذهنشان درگیر سوالات لاینحلی بودند که جوابش را فقط آینده تعیین میکرد. آیا بعد از این همه تلاش و دوندگی، واقعاً ایران میتوانست موشک هوا کند؟ نکند بر اثر فرسودگی موشکهای قذافی یا نقلوانتقالهای زیاد، موشک روی زمین منفجر میشد و یا اصلاً پرتاب نمیشد، نکند لیبیاییها شیطنت میکردند و جای دیگری را هدف میگرفتند؟ حتی اگر در این طرف همه چیز درست پیش میرفت، باز هم خیال کسی آسوده نمیشد.
عکسالعمل عراق در این مورد زیاد قابل پیشبینی نبود. یعنی موشک میتوانست جلوی حملات وحشیانه عراق به مردم بیگناه شهرها را بگیرد یا فقط او را گستاختر و جریتر میکرد؟ حسنآقا بارها و بارها به این سوالات فکر کرده بود و هر بار به جز دعا و ضخیمتر کردن نخ توکلش، به نتیجه جدیدی نرسیده بود. از لحظه مشخص شدن هدف جدید تا صدور دستور پرتاب، چند ساعتی طول کشید. هدف جدید پالایشگاه کرکوک بود. شهر کرکوک با اینکه ۲۵۰ کیلومتر از بغداد فاصله داشت، اما همراستای آن بود و میتوانست در محدوده برد ۳۰۰ کیلومتری اسکاد قرار بگیرد. ازآنجاکه ۴۰ درصد از صادرات نفت عراق از ذخایر نفتی این شهر صورت میگرفت، کرکوک یکی از شهرهای مهم عراق به شمار میرفت. درواقع اصابت موشک به پالایشگاه این شهر نفتی میتوانست شوک بزرگی به آنها که هرگز انتظار چنین چیزی را نداشتند، وارد کند.
حسنآقا به محض دریافت دستور، پروژه عملیات را کلید زد، چیزی تا تاریک شدن هوا نمانده بود. احمد و گروهی از نیروهای جدید توی موضع بودند. نواب هم چند ساعت پیش ماشین آهن را برداشته بود و رفته بود دنبال تیم نقشهبرداری. لیبیاییها خودشان خواسته بودند که مختصات موضع را دوباره بررسی کنند. حسنآقا بیسیم زد که احمد برگردد. برای انتقال موشک و آن هم دم و دستگاه، علاوه بر تاریکی شب، تیم حفاظت مستحکمی لازم بود. انتقال بعضی گروهها نه نیاز به اسکورت داشت و نه پوشش شبانه میخواست؛ مثلاً میتوانست گروهان هواسنجی را زودتر از بقیه راهی کند. حسنآقا توی بیسیم حیدریجوار را صدا زد. حیدری جوار بلافاصله جواب داد: به گوشم برادر!
- مهمونا را تا موضع همراهی کنین. مفهومه؟
- مفهومه. الان حرکت میکنیم.
صدای اذان مثل همیشه از سمت پادگان آموزشی بلند شد. کمکم رد قرمز و بنفشی که از رفتن خورشید گوشه آسمان مانده بود، زیر لایه سیاهی شب ناپدید میشد. با رفتن خورشید انگار به یکباره سوز سرمای شبانه هم از راه میرسید. حسنآقا با آب یخی که از شیرهای عایقبندی شده دستشوییها میآمد، وضو گرفت. خوشحال بود که میتواند در آرامش و قبل از حرکت به سمت موضع نمازش را بخواند. حاجیزاده و چند نفری که آن اطراف بودند، در کاخ سفید جمع شدند. یکیشأن به اصرار حسنآقا جلو ایستاد و همه به او اقتدا کردند. همگی با لباس فرم و آماده حرکت آماده بودند. نمازشان به نظر کمی بیشتر از همیشه طول کشید. بعد از نماز، حسنآقا دستهایش را بلند کرد: خدایا، تو شاهدی که ما برای عزت دادن به دین تو و نجات مردم بیگناه و خوش حالی امام و شهدا عازم چنین مأموریتی هستیم. خدایا، دستمان را بگیر و هر آنچه که خیر ماست بر ما نازل کن…»
نظر شما