به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «ساعت هشت شب بود که کاروان موشکی راه افتاد. یک کمرشکن تیتان و یک هایس سفید و یک آهوی آبی و یک تویوتا استیشن خاکی و یک ماشین آتشنشان قرار بود در مسیر ۶۵ کیلومتری منتظری تا موضع، پشت به پشت هم حرکت کنند.
احمد با استفاده از بقیه نیروهای جدید، تیم اسکورتی متشکل از چهار خودروی سواری ترتیب داده بود. یکی از ماشینها قرار بود پنج شش کیلومتر جلوتر از کاروان موشکی باشد و اوضاع جاده را گزارش بدهد. دو ماشین همراه گروه و یک ماشین هم با کمی فاصله در عقب کاروان حرکت کنند. البته تصور احمد و بچهها آن بود که در آن سوز سرما و تاریکی، گرگ بیابان را هم بزنند، بیرون نمیآید، اما همان ابتدای مسیر، قبل از اینکه از محدوده پادگان خارج شوند، ستون پیادهای از نیروهای آموزشی پادگان همسایه غافلگیرشان کرد!
معلوم نبود خشم شبانه زده بودند یا فرماندهشان به عنوان تنبیه آنها را مجبور به پیادهروی کرده بود. هر چه بود، دو گروه موشکی سواره و آموزشی پیاده در حالی که با تعجب به همدیگر نگاه میکردند، از کنار هم گذشتند. از دست کاری کسی بر نمیآمد. احمد بیاختیار چند تا و جعلنا خواند و فرستاد سمت تیتان.
هرچند بار سری تیتان را طوری پوشانده بودند که شکلش پیدا نبود، اما اگر کسی کمی تیز بود همین ترکیب ماشینها برایش معنادار میشد. هرچه بود، گذشت. دیگر چارهای نبود جز اینکه دعا کنند کسی از آن جوانهای صفر کیلومتر پاسدار توی آن سرما و تاریکی حس کنجکاویاش گل نکرده باشد.
جاده خلوت بود، به جز دو اسکورت جلویی و عقبی، همه ماشینهای کاروان پشت هم کیپ کرده بودند و با سرعت لاکپشتی تیتان حرکت میکردند. همپای تیتان، مسیری را که به راحتی میشد در کمتر از یک ساعت طی کرد، سه ساعته طی کردند و بالاخره ساعت حدود یازده شب پیچیدند داخل فرعی مورد نظری که آنها را به موضع میرساند.
دردسر تازه شروع شده بود. وضعیت جاده فرعی برای عبور ماشینهای معمولی قابل قبول بود، اما کسی فکرش را نکرده بود که تیتانی که بار چند تنی دارد قادر نیست به راحتی از دستاندازهای طبیعی و غیر طبیعی جاده عبور کند. راننده تیتان دستاندازهای کوچک را به سختی اما با مهارت رد کرد.
جایی از جاده نرسیده به قبرستان، آبراهه کوچکی بود که محلیها برای انتقال آب کشاورزی از این سمت جاده به آن سمت ایجاد کرده بودند. اتوبوسها و ماشینهایی که جلوتر از تیتان توی فرعی پیچیده بودند، از آن عبور کردند، اما تیتان به آنجا که رسید متوقف شد. فکر اینجا را نکرده بودن. راننده تیتان و سرنشینان ماشینهای عقبی پیاده شدند.
باد سرد و تندی که میآمد، راه رفتن و حتی ایستادن را مشکل میکرد، اما چاره دیگری نبود. بعد از یک مشورت کوتاه هرکدام توی بیابان پخش شدند تا هر چیزی که پیدا کردند، بیاورند و چاله را پر کنند. مشکل تاریکی مطلق بیابان را با چرخاندن ماشینها به سمت برهوت و انداختن نور چراغهایشان حل کردند اما برفی که روی زمین بود، کار را مشکل میکرد.
چندین و چند بار رفتند و آمدند تا بالاخره توانستند آبراهه را هم سطح جاده کنند. تیتان با سلام و صلوات از روی مانع رد شد و با سرعتی که دوچرخه هم میتوانست از آن جلو بزند، همراه آن جاده ناهموار پیچ خورد و پیچ خورد تا عاقبت لابهلای کوهها ناپدید شد.»
نظر شما