به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «شرایط به گونهای بود که هر زمان که آقای هاشمی دستور پرتاب میداد، تیم موشکی باید به طرف موضع پرتاب حرکت میکرد، اما قبل از آن مراحل وقت گیر آمادهسازی موشک و سوار کردنش بر روی سکو بود که در داخل خود پادگان قابل انجام بودند.
حسنآقا به محض اینکه دیروز عصر اعلام آمادهباش کامل گروه حدید را دریافت کرد، دستور آمادهسازی موشکها را هم داد. چند ساعت هم که جلو میافتادند، غنیمت بود. شرایط آمادهباش کامل دیروز بعد از صحبتهای مهمی که آقای خامنهای توی خطبههای نماز جمعه بیان کرد، اعلام شد: این افتخار نیست که از چند صدر کیلومتری، مناطق مسکونی و شهرها را بمباران و کشتیهای نظامی را هدف قرار میدهند. ما در این زمینه بارها به سازمان ملل و جهان اسلام اعلام کردهایم که نگذارید صدام این شرارتها را ادامه دهد.
ما میل نداریم یک نفر از مردم آسیب ببینند و هر جا را که از عراق زدهایم، مراکز اقتصادی بوده است. ما مشت را با مشت محکمتری پاسخ میدهیم. اگر رژیم عراق وقاحت را از اندازه بگذارند، هدفهای مهمتر از بصره را در هم میکوبیم. مردمی که در دانشگاه تهران توی صفهای نماز جمعه نشسته بودند، با شنیدن این حرفها همگی دستها را مشت کردند: رئیسجمهور ما، موشک جواب موشک! رئیسجمهور ما موشک جواب موشک!
صدایشان هماهنگ و بلند بود. انگار که شعار را از اعماق وجودشان رها میکردند. البته این شعار، شعار جدیدی نبود. از همان زمان بنیصدر و دفعات اولی که عراق موشک باران شهرها را شروع کرد، این شعار هم روی زبان مردم افتاد؛ اما از لحظهای که امام گفت: جنگ ما یک جنگ مکتبی است و ما اجازه نداریم هر کاری بکنیم. دیگر کسی این شعار را از زبان مردم نشنید. ولی دوباره بعد از موافقت مشروط امام برای مقابل به مثل محدود، این شعار جای خود را مابین شعارهای رنگارنگ و حماسی مردم باز کرد و باقی ماند.
حالا با شرارتهای جدید صدام و این حرفهایی که از زبان رئیسجمهور خود شنیده بودند، نقش این شعار پررنگتر هم شده بود. گو اینکه کسی نمیدانست که آیا واقعاً ایران موشک دارد که جواب موشکهای عراق را بدهد یا نه.! صبح نوزدهم هوا سردتر از روزهای قبل بود. آرامش نسبی دوباره در پادگان برقرار شده بود. ماشین آتشنشانی فرودگاهی مجهزی که از فرودگاه مهرآباد خواسته بودند، رسیده بودند و تیتان آمادهباشی که توی کرمانشاه بود، به داخل پادگان منتقل شده بود، از دیروز حاجیزاده چندین جلسه با نیروها برگزار کرده و وظایف و مسئولیتهای هر کدام در صورت انجام عملیات تقسیم کرده بودند؛ البته نیروهای جدید هنوز چیزی در مورد کاری که قرار بود بکنند، نمیدانستند.
زنگ زدن و خروج از پادگان و هر گونه مرخصی ممنوع بود. موشکهای آماده کارشان تمام شده بود و لیبیاییها توی قرارگاه به حالت آمادهباش بودند. حسنآقا توی اتاقش مشغول تنظیم نامه و هماهنگیهای نهایی بود. چهرهاش آرام به نظر میرسید؛ اما به نسبت کمحرفتر شده بود. حاجیزاده کنار بیسیم نشسته بود و از بچههایی که گوشه و کنار دنبال کارهای مختلف فرستاده بود، سراغ میگرفت. سرش که خلوت شد، رو به حسنآقا کرد و گفت: حتی اگه الانم دستور بیاد مجبوریم صبر کنیم تا شب موشک رو ببریم تو موضع. این طور نیست؟
- آره دیگه. با این کارناوالی که ما آماده کردیم، توی روز که نمیشه شصت کیلومتر تو جاده بین همه حرکت کنیم.
- همه پادگان از پنج صبح بیدارن. نصفه شب وسط عملیات خوابشون نگیره؟
- راست میگی. به بچهها بگو انرژیشون رو بیخودی هدر ندن. هرکی دستش خالیه. بگیره بخوابه.
صدای تلفن صحبتشان را قطع کرد. حسنآقا خودش گوشی را برداشت. حسینیتاش بود. بعد از سلام و پرسیدن میزان آمادگی گروه و خوشوبشهای اولیه گفت: امام اجازه زدن بغداد رو ندادن، پیشنهاد فرماندهان موصله…»
نظر شما