به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «حاجمحسن نگاهی به کتابچههای تمیز و صحافی شده روی میز انداخت: مبارکه حسن! به این میگن یه بیس آموزشی محکم و مدون! حسنآقا خندهای کرد و کاغذ پرس شدهای را که میان کتابها قرار داده بود، بیرون کشید: بفرمائید! حاجمحسن کاغذ را گرفت. رویش نوشته بود: تقدیم به پدر موشکی، حاجمحسن رفیقدوست!
من که کاری نکردم! شما سختیهاشو کشیدین. قیافه حسنآقا کمی جدی شد و نگاهش را از حاجمحسن گرفت. چه فایده حاجی. وقتی نتونیم ازش استفاده کنیم به چه دردی میخوره؟ وقتی هر روز جلو چشممون بزنن زن و بچه و کوچه خیابون و شهرها رو داغون کنن و ما اجازه پرتاب نداشته باشیم، زحمتامون چه ارزشی دارن؟ به خدا الان همه چی آمده ست. موضع پرتاب، پادگان، موشکا، مختصات و هرچی که میشه گفت مقدمات کاره، تا حالا بچهها شبانهروزی زحمت کشیدن که به اینجا برسیم. حالا که رسیدیم چرا میگی هنوز به این زودیها شاید دستور پرتاب نداشته باشیم؟ مگه چه جنایتی بالاتر از این کارایی که کرده باید بکنه ما زهر چشم بگیریم؟
به خدا هر موشکی که میزنه دل من آتیش میگیره حاجی. دیگه رنگ توپخانه براش حنایی نداره. حسنآقا راست میگفت آن طور که به نظر میرسید عراق دیگر از حملات توپخانه ایران به بصره واهمهای نداشت. روشی که هر بار توانسته بودند برای مدت هرچند کوتاهی جلوی حمله عراق به شهرها را بگیرد، این بار اصلاً جواب نداده بود.
انگار صدام از بصره چشم پوشیده بود. یکی دو روز بعد از حمله ۲۳ بهمن توپخانه، شش موشک اسکادبی به اندیمشک و مسجد سلیمان و بهبهان خورده بود. هم زمان هواپیماهای عراق ایلام و اسلامآباد و گیلان غرب و آبادان و خرمشهر را بمباران کرده و خوش و خرم برگشته بودند. تلفاتی که در آن یک روز از شهرهای ایران گزارش شده بود، شاید به اندازه تلفات یک عملیات زمینی بود. در حالی که طی آن شاید از دماغ یک عراقی خون هم نیامده بود، اما اگر ایران میتوانست بغداد را بزند، صدام این قدر راحت توی کاخش نمینشست و دستور قتلعام مردم بیگناه را صادر نمیکرد.
حسنآقا این را هم میدانست که هرچه با سیاست و تأمل بیشتری درباره زمان پرتاب موشکها تصمیم گرفته شود، نتیجه بهتری میدهد، اما مثل کسی بود که دزد به خانهاش زده و او پشت در برای ضربه زدن کمین کرده، دیدن صحنه غارت خانه دلش را خون میکرد. حاجمحسن از پشت میزش بلند شد و آمد طرف حسنآقا دستش را روی شانه او گذاشت و کنارش نشست: میزنیم حسن، مطمئن باش که میزنیم. تو فقط همیشه آمده باش. هستیم حاجی، هستیم.
***
شفیعزاده اخبار خوبی نداشت. چند ساعت پیش هواپیماهای عراقی اهواز را بمباران کرده بودند. این خبر یک خبر معمولی نبود. خبر شروع دوباره حمله به شهرها بود. چرا که از روز ۲۶ بهمن که هواپیماهای ایرانی به تلافی بمباران و موشک باران ۲۴ بهمن مناطق صنعتی و نظامی عراق را بمباران کرده بودند، عراق دوباره ترسیده بود و ضمن مقدمه چینی طولانی اعلام کرده بود که ما علیرغم برتری نیروی دریایی و هوایی و زمینی و موشکی که داریم، طرح پیشنهادی سازمان ملل را درمورد خودداری از گلولهباران مراکز مسکونی پذیرفتیم، زیرا قبول چنین پیشنهادی بیانگر علایق صلح دوستانه ما بوده و با سیاست صلحطلبانه عراق هماهنگی دارد!
شفیعزاده هنوز پشت خطر بود. فکرکنم ما دوباره باید بریم عروسی. حسن آقا چند لحظهای به فکر فرو رفت. ماه قبل که توپها را بردند عروسی هیچ نتیجهای نگرفتند. به نظرش هیچ بعید نبود که این بار هم زدن بصره و جابه جایی توپها دردی را دوا نکند. حسین در درونش میگفت که این بار دیگر نوبت موشک است. یعنی با پیش آمدن شرایط موجود و از حد گذشتن وقاحت صدام، ضرورت یک گوش مالی حسابی هر روز بیشتر از روز قبل احساس میشد. ولی فکر کنم که این بار نوبت ماست که بریم عروسی. مطمئنی؟ نه فقط حدس زدم، بذار ببینم چی می شه. توکل به خدا.»
نظر شما