به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «شب حاجیزاده و زاهدی و حیدریجوار و احمد به صرف چای و جلسه توی کاخ سفید جمع شده بودند. برف قطع شده بود، اما سوز سرما از تمام درزهای کلبه به داخل نفوذ میکرد.
حسنآقا همان طور که نشسته بود، سینی چای را به همه شأن تعارف کرد و بدون مقدمه رفت سراغ اصل مطلب: بچهها! انگار قراره به لطف و کمک خدا، یه خبرایی بشه. امروز نزدیکای ظهر برای توپخانه اعلام عملیات کردن. هشدار زدن بصره هم از عصری داره واسه مردم عراق پخش میشه، ولی به ما هم آماده باش نسبی دادن، میدونین که منظور چیه دیگه؟
بچهها به چشمهای همدیگر نگاه میکردند. برقی از هیجان و نگرانی توأم توی چشمهای همهشان بود. حسنآقا به حرفهایش ادامه داد: من امروز از پذیرش نیرو خواستم چهل تا نیروی خوب و توجیه برامون بفرسته. اگه بخوایم عملیات کنیم حتماً نیرو لازم داریم. احمدآقا! شما حتماً سلیمان رو احضار کن برگرده و تا من اجازه ندادم کسی از لیبیاییها از منطقه خارج نشه. با این هوا، باید بدین برای همه ماشینا زنجیر چرخ ببندن. با ترابری هم هماهنگ کردم که یه تریلر تیتان تو کرمانشاه آماده باشه.
شما بهتر از من میدونین که ما چقدر برای سری موندن کارمون زحمت کشیدیم. برا همین تو همه کارا دقت کنین. از لحظهای که آماده باش رو به نیروها ابلاغ کردین، کسی حق تماس و خروج و مرخصی ساعتی نداره. کار خرده زیاد داریم ولی با لطف خدا میتونیم همه چی رو تو یکی دو روز روبه راه کنیم. خدا با ماست. انشاء الله زحمتای ما نتیجه بدن و بتونیم با وسیلهای که خدا برامون جور کرده، جبهه اسلام و ایران رو از این وضعیت نجات بدیم.
نزدیک ظهر بود که حسنآقا از بازدید موشکها و وضعیت تونل برگشت. چند نفری که دنبالش گشته و پیدایش نکرده بودند، از سرما توی هایس سفیدی که جلوی کاخ سفید پارک شده بود پناه گرفته بودند. به محض ورود حسنآقا به داخل ساختمان به نوبتی که رسیده بودند از ماشین پیاده شدند و یکی یکی پیش حسنآقا رفتند: حسنآقا چهل پاسدار جدید برامون فرستادن. دیشب اومدن و دژبانی پادگان راهشون نداده. شب رو برگشتن کرمانشاه تو مسجد ترکها خوابیدن. حالا این جان ولی ما جا نداریم که حسنآقا. کجا اسکانوشن بدیم؟
حسنآقا لبخندی زد و با خوشحالی گفت: چه زود رسیدن! بعد هم با خط خوش توی کاغذی که روی زمین بود، چیزی نوشت و داد دستش: این و میبری میدی فرمانده همین پادگان آموزشی همسایه اگه جا داشتن اینا رو تو آسایشگاهها اسکان بدن. اگه جا نداشتن یه چند روز تو نماز خونهشون نگه دارن تا ما اینور براشون جا درست کنیم. هماهنگ کن غذاشون رو هم همون جا بخورن. اونا که واسه هزار و دویست نفر غذا درست میکنن. چهل نفرم روش!
نفر بعدی که منتظر ملاقات با حسنآقا بود، احمد بود: سلام حسنآقا به خاطر بدی هوا پرواز سلیمان لغو شده و معلوم نیست اولین هواپیما کی بتونه اینجا بشینه، چی کار کنیم؟ تهران کسی رو میشناسی بتونه زمینی بیاردش؟ کسی که الان دستش خالی باشه و تهران باشه، نمیشناسم. انگار بوی عملیات میاد که همه خودشون رو رسوندن منطقه. کسی شهر نمونده.
پس چارهای نیست. اون ماشین خوبه، تو بفرست بره بیاردش. به هوا که امیدی نیست. تا احمد برود و نفر بعدی بیاید، حسنآقا تلفن را برداشت و شماره دفتر توپخانه در اهواز را گرفت. شفیعزاده هنوز از منطقه برنگشته بود. دیشب توپخانه سپاه و ارتش اهداف صنعتی بصره را با موفقیت زده بودند، تا این اندازه را خبر صبحگاهی رادیو اعلام کرده اما حسنآقا تا صدای خود شفیعزاده و اعلام رضایتش را نمیشنید، آرام نمیشد. گوشی تلفن را گذاشت. زاهدی بعد از احمد آمده بود و کنار علاء الدین مشغول گرم کردن خودش بود.
- نمیشینی؟ نه حسنآقا کار دارم باید برم. نقاط نقشهبرداری رو دادم به مسئول لیبیایی. میگه از کجا معلوم که درست باشن؟ آخه آدم حرصش میگیره، حیفه اون همه زحمت که ما برا اون نقاط کشیدیم. دلم میخواست یه کشیده میزدم به گوشش. حسنآقا خنده کوتاهی کرد و زانو به زانو شد. البته کشیده حقشونه، ولی تو خون خودتو کثیف نکن. نقاط رو بده بهشون بگو همینیه که هست. دوست دارن خودشون برن چک کنن. ایرادی نداره که برا شما هم بهتر میشه. اگه چند تاشو امتحان کنن و ببینن درسته به کار شما اعتماد پیدا میکننن و بقیه کاراتوننم قبول میکنن. درست نمیگم؟»
نظر شما