آژیر قرمز

«از روزی که ایران آمده بودند حتی صدای یک انفجار هم به گوششان نخورده بود، برای همین بدجوری آژیر قرمز را جدی گرفته بودند. تا سفید شدن وضعیت، زاهدی و گودرزی کنار ماشین پلکیدند و گوششان به رادیو بود. اثری از ترس در چهره و حرکاتشان دیده نمی‌شد ولی به شدت عصبانی و نگران بودند...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «دستگاهی که لیبیایی‌ها برای تعیین مختصات جغرافیایی آورده بودند، اندازه یک فلاسک چای بود. آن طور که می‌گفتند قرار بود مختصات یک نقطه را از چند ماهواره بگیرد و روی صفحه‌اش نشان دهد.

زاهدی و گودرزی با کنجکاوی و تعجب تمام خیره شده بودند به دستگاه و منتظر نشان داده شدن مختصات بودند. به نظرشان اگر آمدن لیبیایی‌ها هیچ نکته مثبتی نداشت لااقل به ساده کردن فرایند مختصات‌یابی که سختی‌هایش را دورادور از زبان این و آن شنیده بودند، کمک می‌کرد، اما هرچه می‌ایستادند و به دستگاه نگاه کردند، خبری از مختصات نشد. دو افسر مسئول چند بار همه چیز را چک کردند. حتی باتری‌های دستگاه را هم عوض کردند. اما همچنان از مختصات خبری نبود، زاهدی سرش را بلند کرد و نگاهی به ساعتش انداخت. نزدیک دوساعت بود که توی سرمای سوزدار بیابان ایستاده بودند. پشت دست‌هایش سرخ شده بود و روی گونه‌هایش احساس سوزش می‌کرد.

لودرها و بولدرزهای تیم مهندسی قرارگاه در فاصله کمی از آن‌ها در حال کندن و خالی کردن دل کوه بودند. آن طور که از پیشرفت کار معلوم بود هنوز یک هفته‌ای تا آماده شدن موضع وقت لازم بود. سکوی سطح صاف خاکی را هم هنوز درست نکرده بودند. دوباره نگاهی به لیبیایی‌ها انداخت. از قرمزی بینی و صورت و دست‌هایشان معلوم بود که آن‌ها هم سردشان شده است، برای آن‌ها که از گرمای تمام نشدنی لیبی آمده بودند، تحمل سرمای زمستان کرمانشاه سخت بود. کار نکردن دستگاه هم خسته و کلافه‌شان کرده بود. زاهدی با اشاره دست سمت ماشین را نشانشان داد: نحن نرجعون الی المقر.

آن‌ها هم از خدا خواسته وسایل و دستگاهشان را جمع کردند و به طرف ماشین حرکت کردند. گودرزی از بچه‌های قرارگاه خداحافظی کرد و با حالتی شبیه دویدن خودش را به ماشین رساند. برای رساندن مسافرانشان مجبور بودند تا قرارگاه علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) که همان زندان سابق ارتش بود، بروند و بعد برگردند منتظری. داخل ماشین سوت و کور بود.

لیبیایی‌ها صم بکم نشسته بودند و حتی با یکدیگر حرف نمی‌زدند. زاهدی و گودرزی هم ساکت بودند. از بس حسن‌آقا سپرده بود خودشان را بی‌اطلاع و در حد راننده و محافظ و این‌ها نشان بدهند، می‌ترسیدند زیاد حرف بزنند و لو بروند. زاهدی دست دراز کرد و رادیو را روشن کرد. صدای قرآن قبل از اذان ظهر سکوت داخل ماشین را شکست. چند دقیقه‌ای بیشتر تا قرارگاه فاصله نداشتند که ناگهان برنامه رادیو قطع شد و صدای آژِیر قرمز از آن پخش شد: «توجه! توجه! علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و مفهوم آن، این است که حمله هوایی انجام خواهد شد. منزل و محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید.»

زاهدی با همان آرامشی که پشت فرمان نشسته بود کمی به سرعتش اضافه کرد تا امانت‌هایش را برساند به پناهگاه قرارگاه؛ ولی لیبیایی‌ها آن قدر هول کرده بودند که نزدیک بود در ماشین را باز کنند و خودشان را بیندازند حاشیه جاده. مجبور شد ماشین را بکشاند شانه خاکی و مهمان‌های ترسیده‌اش را زیر صخره‌ای که کمی جلو آمده بود پناه دهد. البته برای کسانی که در عمرشان حمله هوایی ندیده بودند، رفتار چندان بعیدی نبود.

از روزی که ایران آمده بودند حتی صدای یک انفجار هم به گوششان نخورده بود. برای همین بدجوری آژیر قرمز را جدی گرفته بودند. تا سفید شدن وضعیت، زاهدی و گودرزی کنار ماشین پلکیدند و گوششان به رادیو بود. اثری از ترس در چهره و حرکاتشان دیده نمی‌شد ولی به شدت عصبانی و نگران بودند. عصبانی از وقاحت صدام که چه طور توانسته یک توافقنامه بین‌المللی را به این سادگی زیر پا بگذارد و نگران از اینکه نکند پادگان و سوله‌ها لو رفته باشند و مورد هدف قرار بگیرند…»

کد خبر 626315

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.