به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «دفتر توپخانه سپاه که یکی از واحدهای بلوک ۲۱ ساختمانهای قصر فیروزه بود، دوباره داشت شبیه آخرین روزهای قبل از سفر سوریه میشد.
حسنآقا زودتر از همه آمده بود. پشت میزش ننشسته بود تا از پنجره دانههای نرم برفی را تماشا کند که به آرامی و بدون عجله در حال باریدن بودند. بچهها یکییکی با موهای تازه اصلاح شده از راه میرسیدند. هر کدامشان که میآمد، حسنآقا و بقیه به استقبالشان میرفتند و قبل از اینکه فرصت کند قطرات برف را از روی لباس سبز رنگش بتکاند، چنان او را در آغوش میگرفتند و میبوسیدند که انگار سالهاست همدیگر را ندیدهاند.
صحبتها اول از جبران کسر خوابها و تعریف از غذای خانگی و ماجرای صبحگاه توی فرودگاه شروع شد و کمکم به حالت جدی و رسمی خودش افتاد. حسنآقا با مهربانی به قیافه نیروهای جوانش نگاه میکرد. بیش از دو ماه زندگی شبانهروزی با آنها باعث شده بود که به ریزترین اخلاق و روحیات تکتکشان آشنا شود.
دقیقاً میدانست که هر کدام از آنها برای چه نوع مأموریت و کاری مناسباند و چطور باید از استعدادها و تواناییهایشان برای پیشرفت سریع کار استفاده کند. توی ذهنش برای هرکدام مسئولیت و نقش خاصی در نظر گرفته بود، اما اول از همه یک وظیفه دستهجمعی بود که باید همه را برای انجام آن بسیج میکرد. کاری که با روحیه فنی و اجرایی و آرامشگریز خیلی از آنان جور در نمیآمد:
«برادرا! امروز مهمترین و بنیادیترین کار ما تدوین جزوات آموزشیه. حالا که سوریها قبول کردن جزوات ما رو پس بدن کارمون آسونتره. ولی این نیست که این جزوههای خام همه چیزی باشه که ما تو سوریه یاد گرفتیم. ما باید یه دستی به سر این جزوهها بکشیم و ریزترین تجربهها و مشاهداتمون رو هم بهشون اضافه کنیم و اونا رو در هر زمینه و تخصص به شکل کتاب دربیاریم.
همین الان وقتشه تا چیزی فراموش نشده باید دست به کار بشین. این کتابها قراره به لطف خدا بیس آموزش موشکی جمهوری اسلامی بشه. برا همین کوچکترین کوتاهی یا خدای ناکرده اشتباه شما، باعث میشه که تا ثریا دیوار کج بره. این فرصت آموزشی که ما داشتیم دیگه به ندرت اتفاق میافته. باید بتونیم نیروهایی رو که بعد از ما وارد موشکی میشن، خودمون آموزش بدیم. پس برادرا از همین فردا شما باید کارتون رو شروع کنین.
یکی پیگیر رسیدن جزوهها باشه. منم سعی میکنم که یه مکان برای این کار جور کنم که انشاء الله شبانهروزی این کارم انجام بدین که هرچه سریعتر تموم بشه و کار اصلیمون رو شروع کنیم.»
گام بعدی مشخص شده بود. معمولاً در چنین موقعیتهایی حسنآقا ختم جلسه را اعلام میکرد؛ اما امروز همه انگار پر از سوال و ابهام آمده بودند. نه تنها درباره این موضوع جدید که انتظار شنیدنش را نداشتند و حسابی توی ذوقشان خورده بود، بلکه درباره چیزهایی مهمتری که جسته گریخته به گوششان خورده بود و میخواستند راست و دروغش را از حسنآقا بشنوند.
همه چیز داشت دور از انتظارشان پیش میرفت. آنها فکر میکردند بعد از تحمل آن همه سختی و بیخوابی و فشار، از سوریه که برگشتند یک راست میروند پای موشکها و هماهنگی و تقسیم کارشان مشخص میشود تا هر لحظه دستور پرتاب موشک آمد، تعللی از جانب نیروی انسانی متخصص آموزشدیده وجود نداشته باشد، اما توی این یک هفته چیزهایی از آمدن لیبیاییها شنیده بودند که همه تصوراتشان را به هم میریخت. برای همین، سوالهایشان رگباری و از سر دلسوزی بود…»
نظر شما