به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «بالاخره امتحان نهایی از راه رسید. دیروز و پریروز عملیها را امتحان داده بودند و امروز نوبت امتحان تئوری بود. امتحانی که سؤالاتش را کسانی غیر از اساتید دوره طرح کرده بودند.
حسنآقا دیروز، سر امتحانات عملی سعی کرده بود به تک تک بچهها سر بزند و با اساتید هر تخصص صحبت کند. نقیب شیلوکی استاد سکو و نقیب عبدالقادر استاد افسر هدایت بیش از بقیه از کار بچهها راضی بودند و عقیده داشتند که اگر به جای این تیم یک تیم سوری را آموزش میدادیم که زبان ما را بلدند و هر کدام به جای چند تا تخصص فقط یک تخصص را یاد میگرفتند، باز هم نمیتوانستند در این مدت به تواناییهایی که بچههای شما رسیدهاند، برسند. بچهها مشغول نوشتن بودند. هفته گذشته سختترین هفته دوره آموزششان بود. فشردگی کلاسها و کارهای عملی سنگین و هوای سرد و سوزدار و درس خواندنهای بیوقفه، رمقشان را گرفته بود.
سرووضعشان به قول حسنآقا شبیه بچههای استثنایی شده بود، کلهها گنده و شکمها چسبیده به کمر. با این حال، بعضی حتی برای رفتن به غذاخوری و خوردن غذاهای بی کیفیت آن وقت تلف نمیکردند. با نان و پنیر یا نان و ماست، سرو ته گرسنگی را هم میآوردند. ناظرهای امتحان بین صندلی محدود بچهها قدم میزدند، بعد از دو ماه درس و بحثهای سیاسی و نظامی آخرش نفهمیده بودند که ایرانیها با این عجله و انگیزه و تعداد کم برای چه آمدهاند آموزش. بالاخره ایران موشک اسکادبی دارد یا نه؟
هنوز امتحان به نیمه نرسیده بود که برق ساختمان رفت. هوای بیرون ابری بود و پنجرههای کوچک و شیشههای دودی رنگشان نور زیادی را به داخل اتاق نمیتاباندند. با اینکه ساعت ۴ بعدازظهر بود، اتاق مثل وقت غروب تاریک به نظر میرسید. غروب جمعه به خودی خود همیشه دلگیر بود چه برسد به اینکه هوای ابری و رفتن برق و دادن امتحان توی تاریکی هم بر آن اضافه شود. هفته پیش جمعه هم که داشتند مسابقات فوتبال نیمهنهایی جام ملتهای آسیا بین ایران و عربستان را تماشا میکردند، برق رفته بود و کلی حرص خورده بودند. یعنی دیگر از سوریه خسته شده بودند.
دلشان برای برگشتن پرپر میزد. اگر توی آن جلسه اول دوره با سرلشکر، حسنآقا پیشنهاد آموزش فراگ ۷ را قبول نکرده بود، حالا کارشان تمام بود. ولی از امروز تا یک هفته دیگر برای گذراندن دوره فراگ باید همین شرایط را تحمل میکردند. خوبیاش این بود که حسنآقا دوره آموزش فراگ ۷ را به دلیل سادهتر بودن و شباهتش به توپخانه از یک ماه به یک هفته کاهش داده بود و علاوه بر آن گذراندن آن برای بچهها اختیاری اعلام شده بود.
ناظرها پنجرهها را باز کردند تا اتاق کمی روشنتر شود. بیشتر از نور، سوز سرما بود که میپیچید توی اتاق. بچهها اورکتهایشان را پوشیدند. باید هرچه سریعتر سوالها را تمام میکردند، دیر میجنبیدند همین نور کم هم رفته بود…»
نظر شما