به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «هوایی که هر روز گرمتر میشد، تنور یادگیری را در داخل کلاسهای بدون کولر پادگان حسابی داغ نگه میداشت!
ناصر تست موشک درس میداد و نواب کلاس سوخت را اداره میکرد و بلالی هواشناسی. هر کس در هر زمینهای قویتر بود و فن بیان بهتری داشت، به عنوان مدرس آن کلاس انتخاب شده بود، علاوه بر نیروهای دوره ۴۰ و ۴۱ که به ترتیب در آذر و اسفند ۶۳ وارد گروه حدید شده بودند، آنهایی که از ابتدا توی موشکی بودند هم در این کلاسها شرکت میکردند، کسانی مثل حاجیزاده، حیدریجوار، زاهدی، پورزرگر، زارع و… که به خاطر رتق و فتق امور تحویل موشکها به سوریه نرفته بودند.
ازجمله قوانین دوره این بود که هرگونه تأخیر یا غیبت غیرموجه از هر کلاسی مشمول تنبیهاتی میشد که مسئول دوره آن را تعیین کرده بود. بزرگ و کوچک و تازه وارد و پیشکسوت هم نمیشناخت. تنبیهات متنوعی که پامرغی رفتن تا در پادگان فقط یکی از انواع آن بود. سیدمهدی اکثر مسئولیتهای خدماتی مثل شستن دستشوییها و تمیز کردن سالن غذاخوریها را هم به طور چرخشی بین خود نیروها تقسیم کرده بود.
جزواتی که همان روزهای اول برگشتن از سوریه با غرغر و به اجبار تدوین کرده بودند، حالا به دادشان رسیده بود و میتوانستند ریز به ریز مطالبی را که یاد گرفته بودند، به نیروها انتقال بدهند. حتی گاهی تجربه خودشان را هم به آن اضافه میکردند و بهتر از اساتید سوری و روسی مطلب را منتقل میکردند.
مثلاً ناصر که خودش جای دکمهها و ترتیب زدن آنها در زمان تست موشک را با صرف انرژی و وقت و تمرکز خیلی زیاد حفظ کرده بود، برای تسهیل کار شاگردهایش یک صفحه چوبی با تعداد زیادی دکمه و صفحه نمایش درست کرده بود که دقیقاً شبیه صفحه تست واقعی بود. از روی آن تخته که بعدها به تخته بافقی مشهور شد، شاگردهایش را طوری تمرین میداد که از حفظ و حتی توی خواب هم میتوانستند یک موشک را تست ذاتی و تست افقی بزنند، بدون اینکه تا حالا چنین کاری را روی صفحه اصلی انجام داده باشند!
گاهی با این ریزهکاریها معلوم میشد که چرا حسنآقا آن روز از بین نیروهای توپخانه دنبال افراد باهوش و همه فن حریف برای اعزام به سوریه میگشت. حسنآقا حتی برای بومی کردن مجموعه نقشهبرداری و محاسبات هم نقشه کشیده بود. همان اول کار که از سر ناچاری دست به دامن تیم نقشهبرداری وزرات سپاه شده بودند، بعضی از بچهها مثل زاهدی کار را به صورت عملی یاد گرفته بودند.
تیم وزرات سپاه هم تیم مجرب و مطمئنی بود. با وجود این، حسنآقا لازم میدید که تیم ثابتی از خودشان مسئول این کار شود که در مواقع ضروری دستشان پیش این و آن دراز نشود. برای همین زاهدی و بلوغزاده را فرستاد تهران تا با یکی از دانشگاهها برای آموزش دیدن گروهی از بچهها به توافق برسند. نواب و سیدمجید را هم فرستاد پادگان امیرالمومنین که قبلاً مرکز تعمیر و نگهداری توپخانه بود.
مأموریت آنها این بود که نوعی کانتینر طراحی کنند که کف کانتینرها کمک فنر داشته باشد تا در تکانهای شدید حرکت زیادی نکند و محاسباتش طوری باشد که بتواند وزن شش تن را هم تحمل کند. قرار بود از آنها در حملونقل موشکها استفاده شود. علاوه بر اینکه نظارت و رسیدگی به تک تک این پروژهها کار حسنآقا بود، مسائل کاری مهمتری هم بود که گاهی حسنآقا را تهران میکشاند، مسائلی مثل جلسات با صنعت و جلسات با حاجمحسن و شرکت در مراسم خاص.
کمکم دوباره پاییز و زمستان از راه رسید. از ابتدای ترم پاییز گروهی متشکل از کاظمی و پور اسد و میانداری و ادریسی و افتخاری و هداوند برای گذراندن دوره نقشهبرداری به تهران رفتند. زاهدی با دانشگاه خواجه نصیر تهران توافقاتی کرده بود. از یک دوره کاردانی عمران نقشهبرداری دروس عمومی و بیربط را حذف کرده و چند درس مهم دوره کارشناسی را هم اضافه کرده بودند.
شده بود یک دوره خاص شش ماهه که کلاسهایش از صبح تا بعداز ظهر برگزار میشد. برایشان از دانشگاه امام علی (ع) خوابگاه و غذا هم گرفته بود که در آن شش ماه فقط دغدغه آموزش داشته باشند. اقدام بعدی، تشکیل یک مجموعه مهندسی رزمی بود…»
نظر شما