سلامتی سرهنگ قذافی صلوات!

«آسمان پر از ابرهای خاکستری بود. به لیبیایی‌ها لباس و اورکت سپاهی داده بودند هرچند بعضی‌ها چهره سیاه و موهای وزوزی داشتند، اما بعضی هم خیلی شبیه ایرانی‌ها بودند. هواپیمای فرند شیپ ارتشی که آن‌ها سوارش بودند از پایگاه یکم شکاری مهرآباد بلند شده بود و حالا تقریباً به نیمه‌های راه رسیده بود...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «حسن‌آقا در سکوت اجازه داد که همه سوال‌هایشان را بپرسند. چهره‌اش توی هم رفته بود، اما سعی می‌کرد هم چنان دلداریشان بدهد: باور کنین من هم مثل شما فکر می‌کردم ما این همه زحمت کشیدیم که به بیگانه‌ها متکی نباشیم.

ما اون همه اونجا از بودن روس‌ها انتقاد کردیم و بابتش سوری‌ها را سرزنش کردیم، ولی فعلاً شرایطیه که هست و کاری نمیشه کرد. قذافی موشک‌ها رو با سرجهازی‌شون داده. احتمالاً اگه اینا رو رد کنیم برن، دیگه بهمون موشک نمی‌ده. حالا که اومدن باید به چشم یه فرصت بهشون نگاه کنین. باید چهارچشمی حواستون باشه که دارن چی کار می‌کنن تا تمام چاله‌چوله‌هایی که تو سوریه یادمون ندادن یا خودمون از دستمون در رفته رو هم یاد بگیریم. من مطمئنم که بودنشون همیشگی نیست. شما باید از امروزی که هستین برای روزی که نیستن تجربه و اطلاعات ذخیره کنین.

حاجی‌زاده می‌گفت که اونا شرط کردن کسی از ایرانی‌ها تو کارشون دخالت نکنه ولی بچه‌ها شماها باید زرنگ باشید می‌فهمین که چی می‌گم؟ زندان ارتش در جاده کرمانشاه آماده اسکان مهمان‌ها شده بود و حاجی‌زاده در حال تدارک انتقال آن‌ها بود. شروع مواجهه آن‌ها با محیط کارشان باید حساب شده و منظم و طبقه‌بندی‌شده پیش می‌رفت. حسن‌آقا باید هرچه سریع‌تر سررشته امور را به دست می‌گرفت. برای همین فردای روز جلسه با استیشن حاجی‌زاده رفتند کرمانشاه و نزدیکی‌های غروب رسیدند شهر. حس غریبی از اضطراب زیر پوست حاجی‌زاده دویده بود.

حسن‌آقا پادگان را ندیده بود و ایرادات ریز و درشت آنجا مسلماً از نگاه تیزبینش دور نمی‌ماند. از کیلومتر بیست جاده برفی کرمانشاه سنندج پیچیدند توی راه فرعی پادگان شهید منتظری. ارتفاع برف در دو طرف راه فرعی بیشتر بود و فقط به اندازه یک ماشین راه برای عبور باز شده بود. نگهبان زنجیر در ورودی را برای استیشن فرمانده پایین آورد، هنوز نمی‌دانست کسی که کنار حاجی‌زاده نشسته، فرمانده جدید پادگان است و از این به بعد حاجی‌زاده معاون او خواهد بود.

آسمان پر از ابرهای خاکستری بود. به لیبیایی‌ها لباس و اورکت سپاهی داده بودند هرچند بعضی‌ها چهره سیاه و موهای وزوزی داشتند ولی بعضی هم خیلی شبیه ایرانی‌ها بودند. هواپیمای فرند شیپ ارتشی که آن‌ها سوارش بودند از پایگاه یکم شکاری مهرآباد بلند شده بود و حالا تقریباً به نیمه‌های راه رسیده بود. به جز آن‌ها بچه‌های تیم آموزش سوریه هم سوار هواپیما بودند. به زور از حسن‌آقا اجازه گرفته بودند که تا آماده شدن مکان و رسیدن جزوه‌ها به کرمانشاه بیایند. قول داده بودند به محض اینکه شرایط جور شد، برگردند و کار تدوین را شروع کنند.

اما حالا حضور لیبیایی‌ها توی پرواز کنجکاویشان را تحریک کرده بود. اولین بار بود آن‌ها را می‌دیدند و دوست داشتند که با آن‌ها ارتباط برقرار کنند و سر صحبتی باز کنند. دست آخر پیرانیان نتوانست خودش را نگه دارد و با صدا بلند گفت: برای سلامتی سرهنگ قذافی صلوات! هنوز صلواتی که توی دهنش بود تمام نشده بود که احمد بالای سرش نازل شد. اخم کرده بود و کارد می‌زدند خونش در نمی‌آمد. چند روز تمام تلاشش را کرده بود که انتقال مهمان‌ها حساسیت‌برانگیز نباشد و حتی‌الامکان کسی متوجه خارجی بودن گروه نشود و یا اگر هم شد، کجایی بودنشان را تشخیص ندهد.

حتی از آن‌ها خواسته بود تا روز انتقال، ریششان را نتراشند که بیشتر شبیه سپاهی‌ها شوند اما حالا پیرانیان با یک جمله کوتاه تمام زحماتش را به باد داده بود. مطمئن بود کادر پروازی نیروی هوایی که هم جلوی هواپیما بودند و هم در قسمت پشت ایستاده بودند، صدایش را شنیده‌اند، باید از این به بعد بیشتر حواسشان را جمع می‌کردند…»

کد خبر 624194

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.