به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان در حالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «خیلی هم از فاش شدن ماجرای مک فارلین و تمایل آمریکا به فروش سلاح به ایران گله میکردند و نگران از دست دادن حامی قدرتمندی مثل آمریکا بودند، اما چیزی که همه به صورت مشترک روی آن توافق داشتند، این بود: هرچه سریعتر باید پرونده جنگ بسته بشه و ایران مجبور به قبول و امضای توافقنامهای بشه که طبق منافع عراق تنظیم شده.
بعد از شنیدن همه گزارشها، جلسه در سکوت عمیقی فرو رفت. صدام حسین روی مبل مجلل خود جابهجا شد. برآمدگی دو جعبه که روانداز میز جلوی صدام را ناصاف نشان میداد، از ابتدای جلسه موضوع کنجکاوی خیلیها بود. صدام خم شد و پارچه را کنار زد. توی یکی از آنها قرآن نفیسی بود و توی دیگری فقط خاک بود. با دو دستش جعبهها را برداشت و روی دو ران پایش گذاشت. سران نظامی در سکوت و با تعجب تمام، منتظر بودند که ماجرای این دو جعبه را بدانند.
- ای فرماندهان لشکر فتح و ای سران ارشد ارتش حزب بعث عراق. هم زمان صدام جعبهها را بالا برد.
- اگر شما مسلمانید به این قرآن قسم و اگر وطنپرستید به این خاک مقدس عراق قسم، که دیگر هیچ موشکی از سمت ایران به عراق شلیک نخواهد شد. بروید و با جدیت کار جنگ را یکسره کنید. با اینکه خیلی از اعضای جلسه از ریز اتفاقاتی که افتاده بود، خبر نداشتند، اما همگی با خوشحالی و تحسین برای صدام کف زدند.
روز دوم دی ۶۵، یعنی تقریباً یک ماه بعد از انجام آخرین مأموریت یگان موشکی، دستوری مبنی بر مقابله به مثل به دست حسنآقا رسید. آن روز هیئتی از سازمان ملل در حال بازدید از خرابیهای بمباران در شهر اسلامآباد بودند که سروکله میگ های ۲۵ عراق پیدا شده و نقاط مختلف شهر را بمباران کرده بودند. هواپیماها تا شب دو بار دیگر برای ریختن بمب بر سر مردم بیگناه به اسلامآباد برگشتند و همزمان شهر کرمانشاه را هم در سه نوبت مورد نوازش بمبها قرار دادند.
در مجموع یک روز بیش از یکصد نفر شهید شدند و بیش از ۴۰۰ نفر زخمی.
در طول یک ماه گذشته جاهای دیگری مثل نیروگاه نکا و پایگاه موشکی سام و تلمبهخانه تنگه فنی هم مورد هجوم هواپیماهای عراقی قرار گرفته بودند، اما هیچ خسارتی به پای حمله به مناطق مسکونی و شهید شدن زن و بچههای بیگناه نمیرسید. قرار بود فردای آن روز عملیات کربلای چهار در محور شلمچه آغاز شود و لابد مثل همیشه بعد از عملیات ایران، حملات عراق به شهرها بیشتر میشد تا از بار روانی عملیات زمینی مرزی کم کند. در چنین شرایطی فرستادن موشک به بغداد، شاید میتوانست این حملات را قطع کنند و یا آنها را به حداقل برساند. حسنآقا به لیبیاییها اعلام مأموریت کرد. آن روزها سلیمان و تیمش به بهانه سرمای هوای کرمانشاه و تعویق افتادن عملیات موشکی به تهران رفته بودند. در چنین مواقعی سلیمان در اتاقی که در هتل آزادی داشت، زندگی میکرد، و تیمش هم در خانه ونک میماندند. حیدریجوار دستور حسنآقا را با تلفن به خانه ونک ابلاغ کرد.
- ما نمیاییم!
-یعنی چی؟! مردم امشب چشم امیدشون به ماست که ببینن که چه جوری انتقام شهدای امروز رو از صدام میگیریم.
- به ما مربوط نیست، فعلاً که ما نمیاییم /.
- آخه حرف حسابتون چیه؟ چی شد دوباره؟ تا یه ماه فاصله میافته شما میزنین توی جاده خاکی. دیگه خریداتون رو که خودتون انجام میدین. نکنه گربه از رو دیوار کج رد شده؟
بحث بیفایده بود، به نظر میرسید این تصمیم را خودشان سرخود نگرفتهاند که چانه زدن فایدهای داشته باشد.
حسنآقا از شنیدن خبر سرپیچی لیبیاییها خیلی عصبانی شد. چطور به خودشان اجازه میدادند چنین برخوردی داشته باشند؟ از جایش بلند شد و مدتی دور اتاق قدم زد. سپس رو کرد به حیدریجوار: همین الان با نواب پاشین برین تهران سلیمان رو پیدا کنین ببینین حرف حسابش چیه. نکنه دوباره فیلش یاد عربستان کرده؟
حیدریجوار و نواب چندساعتی توی لابی هتل آزادی معطل شدند تا جناب سلیمان تشریف آوردند. لباسهایشیکی که تنش کرده بود، او را جوانتر از وقتهایی که به کرمانشاه میآمد، نشان میداد. همین که خواستند سر صبحت را باز کنند سلیمان به ساعت مچی گران قیمتش اشاره کرد: من الان وقت ندارم، میتونیم فردا ساعت نه صبح تو ساختمون سفارت لیبی قرار بذاریم. حیدریجوار نگاهی از سر تعجب به نواب انداخت. یعنی برای حرف زدن با سلیمان هم باید وقت قبلی میگرفتند؟ مگر او در ایران مأموریت و وظیفه دیگری به جز راه انداختن کار آنها داشت که این طوری برای گوش دادن به حرفهایشان وقت تعیین میکرد؟ سلیمان منتظر جواب نماند و به طرف اتاقش حرکت کرد…
نظر شما