به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «فردا صبح حسنآقا به حسینیتاش زنگ زد. امیدوار بود که سلیمان به احترام درخواست او راضی به همکاری شود. حسینیتاش آن شبی که برای پرتاب اول آمده بود، خیلی از سلیمان جلوی رویش تعریف کرده بود. در مقابل سلیمان هم احترامش کرده بود.
حسینیتاش و حسنآقا نزدیک ظهر توی قرارگاه علیبنابیطالب (ع) قرار ملاقات داشتند. حیدریجوار آنها را به اتاق سلیمان راهنمایی کرد. در زدند و با صدای نعم سلیمان در را باز کردند. سلیمان با یک دشداشه سفید روی تخت لم داده بود و با بادبزن حصیری خودش را باد میزد. حسنآقا و حسینیتاش چند بار دم در یالله گفتند و وقتی عکسالعملی از او ندیدند، وارد اتاق شدند. حسنآقا از عصبانیت سرخ شده بود، ولی نمیتوانست چیزی بگوید. حسینیتاش آرامتر بود.
شروع کرد به تشکر از خدماتی که جناب سلیمان و همراهانش تا آن زمان از جنگ برای ایران انجام داده بودند. سلیمان هم چنان بیتوجه دراز کشیده و خودش را باد میزد. موقعیت عجیبی بود. هر شرایط دیگری جز آن لحظه خاص بود، حسنآقا یک ثانیه هم توی آن اتاق نمیماند، چه برسد به آنکه بماند و از او چیزی هم بخواهد. حاضر بود بمیرد و از یک آدم کممقدار چیزی نخواهد. خون خونش را میخورد از اینکه میدید حسینیتاش، سیدآل پیغمبر روی دو زانو نشسته و سلیمان آن طور بیادبانه دراز کشیده است، جوش میآورد.
حسینیتاش شروع کرد: جناب سلیمان! میدونین که الان کل دنیا در برابر انقلاب ایران ایستادهاند. دشمنی اونها با ایران نیست. با حکومت اسلامیه. دشمنی اونها با ایران نیست. با حکومت اسلامیه. دشمنیشون با اسلامه.
میدونین که هر موشکی که شما میاندازین به منزله حفاظت از اسلامه. حکم جهاد در راه خدا رو داره. حتماً خودتون تو قرآن اجر جهادکنندگان رو ملاحظه کردین.
حسنآقا از آوردن حسینیتاش پشیمان بود. کاش حداقل قبل از آمدن، او را نسبت به شخصیت واقعی سلیمان توجیه کرده بود. برای آدم هرزه و خودخواهی مثل سلیمان اسلام چه ارزشی داشت که بخواهد برایش کاری بکند؟ ناچار خودش وارد بحث شد: ماه پیش که خدمت سرهنگ قذافی بودیم، ایشون فرمودن که شما تحت امر ما هستین. شما باید به حرف ما گوش کنین.
سلیمان بیحوصله جواب داد: شما فقط بغداد رو میزنین، عربستان هم به شما کم بدی نکرده، کی قیمت نفت رو آورده پایین؟ ما به شرطی امروز شلیک میکنیم که هدف بعدی تون عربستان باشه.
- ما هرجا رو که مسئولان به ما ابلاغ کنن میتونیم بزنیم.
سلیمان برآشفته شد و باد بزن را پرت کرد روی تخت.
مسئولان شما فقط فرق موشک رو با گوجه فرنگی نمیدونن، فقط میگن بزن.
کاسه صبر حسنآقا لبریز شده بود. دست حسینیتاش را گرفت و بلند شدند.
- من میرم منتظری. شما هم تا یک ساعت دیگه اونجا باشین. در غیر این صورت باید بگم که رهبرتون حتی اجازه تنبیه شما رو هم به ما دادن. با قدمهای بلند از اتاق خارج شدند و در را به آرامی بستند. لبهای حسنآقا از عصبانیت میلرزید. اگر پای مصلحت و آبروی کشور وسط نبود، همان جا توی اتاق حسابش را میگذاشت کف دستش. زیر لب چند فحش آبدار نثارش کرد.
حال و روز حسینیتاش هم بهتر از حسنآقا نبود. دستهایش را بالا برد و با صدای بلند گفت: خدایا به حق جدم که شهید این ماهه، کار ما رو لنگ اینها نذار!
یک ساعت بعد، گردان پرتاب و فنی توی منتظری بودند. سلیمان هم چند ساعت بعد آمد. البته کمحرفتر و گوشهگیرتر از همیشه بود. سعی میکرد زیاد در مسیر رفتوآمد و نگاه حسنآقا نباشد. کارناوال موشکی بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشا به سمت موضع حرکت کرد.
البته از وقتی تیم نواب توانسته بودند کانتینر مخصوص حمل موشک بسازند، بردن موشک آسانتر شده بود و خودروی حامل موشک دیگر جلب توجه نمیکرد. بعد از تشریفات همیشگی، ساعت چهلوهفت دقیقه بامداد ۲۱ شهریور موشک از روی سکو جدا شد و به سمت آسمان روانه شد. مقصدی که آنها تعیین کرده بودند. مرکز پلیس مخفی بغداد بود؛ اما مثل همیشه کسی نمیدانست که نقطه دقیق فرودش کجا خواهد بود.»
نظر شما