به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «کلیدهای حساس را چه میکردند؟ کلید حساس چیزی نبود که بشود آن را از بقالی خرید یا اینکه شبیهش را در کارگاه جوشکاری فلان جا ساخت. بدتر از همه اینکه نمیدانست این غافلگیری و شاهکارها به همین خرابیها محدود میشود یا هنوز هم ادامه دارد؟
با دست شقیقههایش را مالش داد. فکرش هم عذابآور بود. تمام امیدهایش در یک لحظه بر باد رفته بودند. به مردمی فکر میکرد که منتظر بودند ایران با موشکهایش جواب صدام را بدهد و از شدت حملات بر شهرها کم بشود. خبرش را داشت که چطور توی نماز جمعهها و تشییع شهدا همگی با هیجان شعار موشک جواب موشک سر میدهند و در جمعهای خصوصی و عمومی با تعریف کردن از موشک زدنهای ایران احساس غرور میکنند.
چه تصمیمی باید میگرفت؟ صبر میکرد تا موشکهای کره شمالی از راه برسند؟ خبری از حاجیزاده و روند تحویل موشکها نداشت. به دلایل امنیتی قرار گذاشته بودند تا مشکل حادی پیش نیامده، تماس تلفنی نداشته باشند. حتی اگر موشکها هم به این زودیها میرسیدند، قرار بود سکوها از راه دریا بیایند و کمکم تا رسیدنشان دو ماه طول میکشید. از همه بدتر اینکه آقایهاشمی گفته بود اگر به تجهیزاتشان دست بزنند و نتوانند پرتابی انجام بدهند، رابطه با لیبی خرابتر از این میشود. لیبی به جز موشکی در سایر زمینهها هم به ایران کمک میکرد و اگر این اتفاق باعث میشد که همه کمکهایش را قطع کند، چه؟
جواب آقایهاشمی را چه میداد؟ پیش همه به او قول پرتاب داده بود آن هم برای همین امشب. به آقامحسن هم قول داده بود خاطرش را جمع کرده بود که نیروهایش میتوانند پرتاب کنند.
حالا هرچقدر هم که به آنها بگوید خرابکاری شده و قطعههای مهم را برداشتهاند، آنها که از نزدیک در جریان نبودهاند؟ شاید قبول نکنند و بگویند خب یه طوری درستش میکردین. حتی اگر قبول میکردند هم فرقی نمیکرد. مهم آن قولی بود که به آنها داده بود و حالا نمیتوانست انجامش بدهد.
مهم مردم بیگناهاند که امیدشان ناامید میشود؛ بدون اینکه بدانند در پشت پرده چه خیانتی شده است. مهم آن است که اگر صدام سکوت موشکی ایران را ببیند، خیالش راحت میشود که قذافی به اعراب خوشخدمتی کرده و او هم با خاطری آسوده حمله به شهرها را چند برابر میکند. حسنآقا همینطور قدم میزد و فکر میکرد. غروب نزدیک بود تا شب باید تصمیمش را میگرفت تا بتواند آن را همراه خبر لغو پرتاب امشب از طریق آقامحسن به آقایهاشمی اطلاع دهد.
دو راه بیشتر پیش پایش نبود، یکی اینکه موقتاً تا آمدن سکوهای کرهای، پرتاب موشک نداشته باشند که علاوه بر همه ضررهایی که محتمل بود، مسلماً دل مردمی که از هیچ چیز خبر نداشتند، مکدر و غرورشان جریحهدار میشد، دیگر اینکه به همراه نیروهایش آستین بالا بزنند و سعی کنند تا عیب و ایرادها را
برطرف کنند و با راهاندازی دوباره موشکی دل مردم و امام را شاد کنند که البته احتمال موفقیت این کار شاید ده درصد هم نبود. سوریها که چندین و چند سال اپراتوری موشک را کرده بودند، برای باز کردن یک پیچ کارشان گیر روسها بود. خود لیبیاییها هم هیچ وقت به موشک خراب دست نمیزدند و به محض اینکه موشکی خراب میشد آن را دفن میکردند. آن وقت، آنها که تا حالا به تنهایی اپراتوری موشک را هم نکرده بودند، چه طور میتوانستند عیب و ایرادهایش را برطرف کنند؟ آن هم در یک مدت کوتاه و با این تعداد نیروی کم و بدون تجهیزات کارخانهای و پشتوانه علمی. حسنآقا نگاهی به افق سرخ و سیاه انداخت. یاد پادگان شهید منتظری افتاد که غروبهای قشنگی داشت. لابد اگر هنوز آنجا بودند، همین لحظهها صدای اذان مغرب از سمت پادگان آموزشی بلند میشد، اما اینجا پادگان امام علی (ع) بود و همه بچهها در آمادهباش کامل و هر کس مشغول انجام کاری. در چنین شرایطی فقط وقت نماز و همین صدای اذانی که نمیآمد، میتوانست بچهها را یک جا جمع کند. حسنآقا به سمت نمازخانه حرکت کرد. مثل همیشه با وضو بود.
بعد از نماز جماعت حسنآقا جلو آمد و رو به نیروهایش ایستاد. قیافههای گرفته و برخلاف همیشه مغموم بچهها را یکی یکی از نظر گذراند. انگار کشتیهای همهشان یک جا غرق شده بود. خودش هم دست کمی از آنها نداشت. خبر احتمال خرابکاری مثل برق و باد در پادگان پیچیده بود و دستوبال همه را شل کرده بود. انگار این نیروهای وا رفته همانهایی نبودند که دیروز مثل بمب انرژی از جلسه با آقایهاشمی پر از اراده و انگیزه وصفنشدنی خارج شده بودند.
نظر شما