قفل خودروی آهو!

« موشک‌های روسی سفید بودند، در صورتی که کره‌ای‌ها موشک‌هایشان را سبز تیره رنگ کرده بودند. حسن‌آقا فکرش را هم نمی‌کرد که در این فاصله زمانی کوتاه مجبور شوند موشک‌های سفید را هم خودشان پرتاب کنند. البته همیشه آرزوی چنین روزی را داشت که کار به بچه‌های خودش بسپارد...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «داخل اتاق فرماندهی بخاری خاموش شده بود و هیچ‌کس نبود. یک هفته پیش، یعنی قبل از شروع ناز کردن سلیمان برای پرتاب، حاجی‌زاده به همراه چند نفر از بچه‌های فنی به کره شمالی رفته بودند تا تست‌های تحویل‌گیری موشک‌های خریداری شده را قبل از ارسال به ایران انجام بدهند و فقط در صورت سالم بودن آنها را بارگیری کنند.

از وقتی حسن‌آقا کیفیت پایین سکو را از نزدیک در کره مشاهده کرده بود، به سالم و کاربردی بودن موشک‌های کره‌ای شک داشت. موشک که کاتیوشا نبود، بشود با کمی سروکله زدن آن را کپی کرد.

چند هزار قطعه مختلف باید روی هم سوار می‌شدند که اگر یکی از آنها درست کار نمی‌کرد، نتیجه مطلوب به دست نمی‌آمد. همان زمان که حسن‌آقا از کره برگشته بود و بچه‌ها از کیفیت موشک ساخت آنها پرسیده بودند، با خنده گفته بود: ضمانتی که بهشون نیست! بذارین یه سری شون بیان. یکی دوتاشو سفید رنگ می‌کنیم میدیم لیبیایی‌ها به اسم موشک روسی پرتابش کنن. اگه از جاشون حرکت کردن می‌ریم بقیه‌شونو قبول می‌کنیم.

موشک‌های روسی سفید بودند، در صورتی که کره‌ای‌ها موشک‌هایشان را سبز تیره رنگ کرده بودند. حسن‌آقا فکرش را هم نمی‌کرد که در این فاصله زمانی کوتاه مجبور شوند موشک‌های سفید را هم خودشان پرتاب کنند. البته همیشه آرزوی چنین روزی را داشت که کار به بچه‌های خودش بسپارد، اما نه این طور با عجله و تحت فشار و در موقعیت بحرانی، بی‌سیم را برداشت و بچه‌های گردان هواشناسی را فراخوان کرد. آنها آن سر پادگان مشغول باز کردن قفل خودروی آهو بودند که کمی بدقلقی کرده بود و باز نمی‌شد. قسمتی از ابزار هواسنجی پشت آن بود که برای عملیات امشب لازمشان داشتند. کم کم وقتش می‌شد که برای انجام کارهای مقدماتی هواشناسی به سمت موضع حرکت کنند. نزدیک‌ترین موضع به خرم‌آباد عقرب ۳ بود و حسن‌آقا همان‌جا را به عنوان موضع پرتاب آن شب انتخاب کرد.

چند ساعت بعد، حسن‌آقا در حال نزدیک شدن به تونل برای بازدید از روند کار بود. امیدوار بود که در آن مدت بچه‌ها اشکال به وجود آمده را برطرف کرده و سکو را از تونل درآورده باشند. اگر هم تا آن ساعت درست نشده بود. باید ترتیبی اتخاذ می‌کرد که گردان فنی سکوی دوم را عملیاتی کنند. تونل شهید بخشنده راهی برای خروج نداشت و از آنجایی که دو سکو پشت هم پارک شده بودند، خارج‌کردن سکویی که عقب‌تر پارک شده بود، بدون خروج سکوی اول امکان‌پذیر نبود؛ اما به هر حال می‌شد از لوازم یدکی آن برای تعمیر اولی استفاده کرد، یا اینکه اگر تعمیر اولی طول کشید، آن را بکسل کرد و از تونل خارج کرد تا سکوی دوم را برای عملیات امشب ببرند و از کار عقب نمانند. هرچند تعمیر سکوی اول اولویت بیشتری به خروج سکوی دوم داشت؛ چرا که روی آن موشک آماده‌ای قرار داشت که لیبیایی‌ها همه مراحل سخت و طولانی تست موتور، تست ذاتی، تست افقی، بستن تجهیزات هدایتی، تنظیم فشار کپسول‌های هوا، نصب ماسوره‌ها، کلید حساس و بارومتر بر روی کلاهک و بالاخره شارژ سوخت و اکسیدایزر را انجام داده بودند. با اینکه بچه‌های گردان فنی خودشان می‌توانستند به تنهایی همه این مراحل را انجام دهند، اما هنوز به مهارت آنها نمی‌رسیدند.

لیبیایی‌ها از وقتی به ایران آمده بودند، حداقل ۲۱ بار این مراحل دقیق و حساس را انجام داده بودند. قبل از آمدن هم در کشورشان به تعداد سنوات خدمتشان هر سال یکی دو تا پرتاب آموزشی انجام داده بودند، در حالی که هیچ‌کدام از نیروهای ایرانی تا حالا این کارها را به صورت عملی انجام نداده بودند. فقط نواب بود که از خرابی دستگاه تزریق سوخت در زمان لیبییایی ها استفاده کرده بود و یک‌بار که نیروهای جدید جای خودشان را با قبلی‌ها عوض کرده بودند، اعلام کرده بود که دستگاه خراب است و قلق دستگاه را فقط خودش بلد است. آنها هم اجازه داده بودند که او به موشک سوخت بزند. حالا در این شرایط حساس که ایران می‌خواست به صدام نشان دهد که توان موشکی‌اش مستقل از همکاری یا عدم همکاری لیبیایی‌هاست، استفاده از موشک آماده شده توسط آنها مطمئن‌تر از آماده‌سازی موشکی جدید جهت قرار گرفتن روی سکوی دوم بود. حسن‌آقا رسید به در تونل. تیتان آقاجمال چسبیده به در پارک شده بود. اوضاع عادی نبود. بی‌سروصدا وارد تونل شد. کمی طول کشید تا چشم‌هایش به تاریکی تونل عادت کرد: چی شد بچه‌ها؟ به تاریکی تونل عادت کرد: چی شد بچه‌ها؟ درست نشد؟ …»

کد خبر 640579

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.