به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است:
«حسنآقا بیش از آن اصرار نکرد تا او را حساس نکند. تصمیم داشت با سلیمان ارتباط خوبی برقرار کند و با او دوست شود. مقصد بعدی، سوله معراج بود. سلیمان جلوتر از همه حرکت میکرد و پیروزمندانه از دستگاهها و خودروهایی که آورده بودند، سان میدید. حسنآقا و بقیه پشت او میآمدند. با وسواس، دور و اطراف وسایل را چک میکرد که ببیند در حین انتقال زخمی و خراب نشده باشند.
چند بار پلمب جعبههای چوبی بزرگ را دست کشید و به راهش ادامه داد. کمکم به انتهای سوله رسیده بودند. ناگهان صدای قدمهای محکم و یکنواخت سلیمان که توی فضای سوله بلندتر از بیرون به گوش میرسید، متوقف شد. حسنآقا هم به تبعش ایستاد. سلیمان روی پنجه پا بلند شد و دست خود را روی یکی از جعبهها کشید. دستش را رو به حسنآقا گرفت و با عصبانیت پرسید: ما هذا؟
دستش خیس بود. حسنآقا نگاهی به سقف سوله انداخت. قطرات آب هنوز روی شیار کوچکی که ما بین پشم شیشه و زرورق زیر سقف به وجود آمده بود، دیده میشد. زمانی که بچهها سوله را تحویل گرفته بودند، هنوز برف و باران زمستانی شروع نشده بود و لابد کسی متوجه این شیار و آبی که قرار بود با نشستن اولین برف زمستانی از آن چکه کند، نشده بود.
با اینکه لحن سلیمان بیادبانه و محکم بود، حسنآقا خودش رو گم نکرد: میگم بچهها جای این جعبهها رو عوض کنن. تا هفته بعد هم یه فکری برای مشکل سوراخ میکنیم. شما نگران نباشید. سلیمان بعد از بیرون آمدن، کلید در سوله را از حسنآقا گرفت و به نیروهایش دستور داد که یک پلمب برای در سوله درست کنند.
توی ماشین هم که نشسته بودند، با عربی فصیح از آنها خواست که هرچند ساعت یک بار برای سوله یک نگهبان بفرستند. اگر میخواست میتوانست با همان لهجهای که کسی متوجه نمیشد، این دستور را بدهد. حسنآقا از توی آینه بغل نگاهی به صندلیهای پشتی انداخت. سلیمان اخم کرده و مغرور بین نیروهایش نشسته بود. ظاهراً با آنها هم رابطه خوبی نداشت.
به نظرش آمد برای جلب اعتماد و رفاقت با این آدم راه پرفراز و نشیبی در پیش دارد. هرقدر که سلیمان در ارتباط برقرار کردن بدقلق بود، حسنآقا در این زمینه استعداد داشت. فردای آن روز با لطایفالحیل توانسته بود سلیمان را راضی کند که کارهای اولیهای که ربطی به پرتاب موشک ندارد را به بچههای ایرانی بسپارد. سلیمان توضیحات اولین کار را داده بود و حسنآقا شبیه کسانی که هیچ اطلاعاتی در این زمینهها ندارند، با دقت تمام به حرفهایش گوش داده بود.
قبل از هر چیز شما باید موضع پرتاب رو مشخص کنید. یعنی جایی که ما موشک آماده شده رو ببریم و از اونجا شلیک کنیم و برگردیم. موضع پرتاب باید طوری باشه که از بیرون دید نداشته باشه و نزدیک شهر هم نباشه. وقتی چنین جایی رو پیدا کردید، من میام بازدید، اگه مورد تأیید بود بهتون میگم که چه طوری اونجا رو آماده کنید. حتماً باید مختصات جغرافیایی اونجا رو هم داشته باشید که البته خودمون یه دستگاه برای این کار داریم. فعلاً همکاری شما در حد پیدا کردن موضع باشه بهتره…»
نظر شما