تونل ساده در دل کوه!

«دوباره دنده را برگرداند وسط و این بار محکم‌تر به سمت پایین جا انداخت. دوباره گاز داد، اما ماشین از جایش تکان نمی‌خورد. عجیب بود. چند بار دیگر همه چیز را کنترل کرد و چند کلیدی که نمی‌شناخت را بالا پایین کرد. شاید این ماشین برای حرکت، چیزی اضافه بر ماشین‌های دیگر لازم داشت؟»

به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «ماشین‌هایی که آقای‌هاشمی داده بود، ماشین‌های خروجی و برویی بودند. سریع‌تر از همیشه به خرم‌آباد رسیدند. به دستور حسن‌آقا و به عنوان اولین‌کار با کلیدهایی که یواشکی به عنوان یدک در تونل و در سوله درست کرده بودند، در آنها را باز کردند و بلافاصله همه پلمب‌ها را کندند. برای قفل ال‌مانند در سکوها هم کلید ال شکلی درست کرده بودند که امیدوار بودند کار کند. کندن پلمب‌ها و باز کردن درها لذت‌بخش‌ترین کاری بود که در طول این دو سال انجام می‌دادند!

مرحله بعدی در آوردن سکو از داخل تونل شهید بخشنده بود. تونل شهید بخشنده پادگان امام علی (ع) مثل تونل پادگان شهید منتظری بزرگ و آسفالت و یوشکل نبود. تونل ساده‌ای در دل کوه بود که سطح آن خاکی بود و ۱۰۰ متر بیشتر عمق نداشت. دو سکو پشت هم وارد تونل می‌شدند و برای خارج شدن باید با دنده عقب خارج می‌شدند، چند تا از موشک‌ها همان جا کنار سکو و چند تا هم درون زاغه‌های پانزده متری کوچکی که زارع و نیروهایش در دل کوه کنده بودند، نگهداری می‌شدند. حسن‌آقا، آقاجمال را فرستاد داخل تونل که سکو را بیاورد، آقاجمال که از همان دوسال پیش راننده ثابت تیتان بود و بیشتر از هر کسی با راندن ماشین‌های سنگین آشنا بود با افتخار و ژست خاصی وارد تونل شد. قبل از رسیدن به سکو لرز خفیفی تنش را لرزاند. تاریکی و نم داخل تونل باعث شده بود که هوا چند درجه سردتر از بیرون باشد. کلید دست‌ساز را درون قفل انداخت و چرخاند. خوشبختانه قفل اذیت نکرد و باز شد. با چرخاندن سوئیچی که روی ماشین بود، سکو را روشن کرد. نگاهی به صفحه‌های نمایشی مختلف پشت فرمان و بعد هم دنده انداخت. سیستم خاصی نداشت. شبیه ماشین‌های دیگر بود. دنده را کشید روی دنده عقب و گاز داد، اما ماشین حرکت نکرد، یعنی مثل زمانی که توی خلاص گاز بخورد، گاز می‌خورد، اما حرکت نمی‌کرد. با هر بار گاز دادن فقط غلظت و حجم دود پشت اگزوز غلیظ‌تر می‌شد. دوباره دنده را برگرداند وسط و این بار محکم‌تر به سمت پایین جا انداخت. دوباره گاز داد، اما ماشین از جایش تکان نمی‌خورد. عجیب بود. چند بار دیگر همه چیز را کنترل کرد و چند کلیدی که نمی‌شناخت را بالا پایین کرد. شاید این ماشین برای حرکت، چیزی اضافه بر ماشین‌های دیگر لازم داشت؟ جرئت نکرد بیشتر از آن دکمه‌ها را دستکاری کند. چشم امید همه به این سکو بود. پیاده شد و از تونل بیرون آمد: حسن‌آقا بیایین شما هم یه نگاهی به این بندازین. من که هر کاری می‌کنم گاز می خوره اما راه نمیره.

همه کسانی که بیرون تونل ایستاده بودند، با تعجب به همدیگر نگاه کردند. حسن‌آقا به آقاعبدالله اشاره کرد که او هم امتحان کند. آقاعبدالله هم مثل آقاجمال راننده ماشین‌های سنگین بود. مکانیکی‌اش هم حرف نداشت. با گام‌های بلند پشت سر آقاجمال رفت داخل و پشت رل نشست. دود سیاه هرچند کمتر از قبل، اما همچنان از اگزوز سکو بیرون می‌آمد. به محض سوار شدن بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم بلندی گفت و سکو را خاموش و روشن کرد. ولی هرچه گاز داد، هرز رفت. دنده جلو را هم امتحان کرد. ماشین نه جلو می‌رفت و نه عقب. ناامیدانه به آقاجمال نگاه کرد. به کمک هم شاسی بازکننده کاپوت سکو را پیدا کردند و کشیدند. هرچه زودتر باید اشکال به وجود آمده را حل می‌کردند.

حسن‌آقا یک نفر را فرستاد که بهمن را پیدا کند و بیاورد پای سکوی خراب و خودش هم برگشت. اتاق فرماندهی. دلش روشن بود که سکو درست می‌شود. آقاعبدالله و آقاجمال خودشان یک پا مکانیک بودند. بهمن هم که می‌آمد، حتماً ته و توی کار را در می‌آوردند و درستش می‌کردند. چند روزی بود که زمستان سرد غرب کشور شروع به خودنمایی کرده بود و سردی هوا هر روز بیشتر خودش را نشان می‌داد. تعداد زیادی پرنده از سرما کنار دودکش نیمه گرم بالای اتاق اجتماع کرده بودند…»

کد خبر 640354

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.