راکت‌هایی که رها می‌شدند

«محتوای تلفنگرام حاکی از بمباران قریب‌الوقوع پادگان بود که گویا از طریق شنود مکالمات بی‌سیمی دشمن به دست آمده بود. در عرض یکی دو روز تمام نیروها و تجهیزات با رعایت مسائل امنیتی به پادگان امام علی (ع) خرم‌آباد منتقل شدند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «همین چند جمله کار خودش را کرده بود. چند روز پیش مسئول حفاظت اطلاعات سپاه کرمانشاه به احمد زنگ زده بود: یه برادری اومده میگه اطلاعاتی داره که به شما مربوط می‌شه، اگر می‌تونی بیا باهاش حرف بزن.

خودش را رسانده بود کرمانشاه. شخصی که آنجا بود از اعضای بسیج کرمانشاه بود. آن روز سوار تاکسی‌ای شده بود که راننده دقیقاً به همان شیوه عمل کرده بود: ماشاء‌الله سپاه اون‌قدر قویه که تا عراق می‌خواد غلط اضافی کنه، یه موشک از لای همین کوه‌ها می‌فرسته و ساکتش می‌کنه.

همین جمله باعث شده بود که آن بسیجی حساس شود و یاد حرفی که در سمینار شنیده بود، بیفتد. حتی با دقتی که کرده بود، متوجه ته‌لهجه عربی راننده شده بود. احمد شماره ماشین را از او گرفت و تشکر کرد.

با کدی که راننده تاکسی داده بود، نباید به‌سادگی از کنار موضوع می‌گذشت. برای همین از همان‌جا به مسئول راهنمایی و رانندگی کرمانشاه زنگ زده و شماره ماشین را داده بود.

خوشبختانه عصر همان روز پلیس راننده تاکسی را پیدا کرده بود. دو روز تمام بازجویی‌اش طول کشیده بود تا اینکه دیشب اعتراف کرده بود، اسمش سرگرد جاسم است.

سرگرد جاسم، اهل کردستان عراق بود و به دلیل اینکه در کرمانشاه فامیل داشت و با فرهنگ کردها آشنا بود، همراه چند نفر دیگر برای جاسوسی به کرمانشاه آمده بودند. آنها سومین گروهی بودند که با هدف شناسایی پایگاه‌های موشکی در کرمانشاه به ایران اعزام شده بودند.

دو گروه قبلی موفق نشده بودند ولی گروه آنها توانسته بودند ۱۵ تا ۲۰ کیلومتر جاده کرمانشاه به سنندج را به عنوان محتمل‌ترین نقطه موشکی ایران به منابع امنیتی عراق اطلاع بدهند. مختصاتی که سرگرد جاسم داده بود در یک قدمی پادگان منتظری بود. هر لحظه امکان داشت هواپیماهای عراق به قصد بمباران آنجا سر برسند. بمباران منتظری مساوی با کور شدن توان موشکی ایران بود. تمام موشک‌های باقی مانده توی تونل منتظری بودند و همه متخصصان موشکی ایرانی که تعدادشان زیاد هم نبود، همان جا می‌ماندند. اگر موشک‌ها و متخصص‌ها یک‌جا از بین می‌رفتند، صدمه جبران‌ناپذیری به ایران وارد می‌شد که شاید چندین و چند سال طول می‌کشید تا دوباره ایران می‌توانست چنین بازوی قدرتمندی برای خودش پرورش بدهد.

حسن‌آقا دستور تخلیه پادگان را داد. در همین فاصله اکرمی، مسئول پدافند پادگان تلفنگرامی را به حسن‌آقا داد که سرهنگ آل یس، فرمانده پدافند هوایی ارتش در منطقه غرب کشور به صورت محرمانه به دست او رسانده بود.

محتوای تلفنگرام حاکی از بمباران قریب‌الوقوع پادگان بود که ظاهراً از طریق شنود مکالمات بی‌سیمی دشمن به دست آمده بود. در عرض یکی دو روز تمام نیروها و تجهیزات با رعایت مسائل امنیتی به پادگان امام علی (ع) خرم‌آباد منتقل شدند. تنها ۲۰ سرباز برای محافظت از پادگان و چند نفر از کادر رسمی به عنوان تدارکات و بهداری و مدیریت داخلی پادگان ماندند.

روز بیستم آبان‌ماه بود و هوا کمی سرد شده بود. اذان ظهر از بلندگوی پادگان آموزشی در حال پخش شدن بود که صدای آژیر قرمز داخل پادگان با صدای اذان همراه شد.

غلامرضا جعفری کنار حوض جلوی دستشویی‌ها در حال وضو گرفتن بود. با شنیدن صدای آژیر قرمز سرش را بلند کرد. تعداد زیادی هواپیما در حال نزدیک شدن به سمت پادگان بودند.

تعداد آن‌ها در هر ردیف آن‌قدر زیاد بود که غلامرضا نتوانست بشماردشان. ردیف هواپیماها از بالای سرش رد شدند و از کنار ارتفاعات روبه‌رو پادگان دوری زدند و دوباره برگشتند.

کم‌کم صدای پدافند توپ‌های ۵۷ میلی‌متری که در چند جای پادگان مستقر شده بودند، بلند شد.

دو تا از هواپیماها از ردیف جدا شدند و ارتفاعشان را کم کردند. آن‌قدر کم که جرقه‌ای که از جدا شدن دو راکت طوسی رنگشان زده شد، جلب توجه کرد. چند لحظه بعد راکت‌ها به صخره‌ای که همان نزدیکی بود اصابت کردند.

غلامرضا خیز برداشت و دراز کشید. صدای مهیب متلاشی شدن سنگ‌ها و افتادن آنها از ارتفاعات به صدای هواپیماها اضافه شد. هواپیماها به نوبت پایین می‌آمدند و راکت‌هایشان را رها می‌کردند و بالا می‌رفتند، اما صدای انفجارشان جایی دورتر از انفجار اولی به گوش می‌رسید. غلامرضا فقط یکی از کسانی بود که همراه پوربرزگر، سلگی، ذوایحی، خسرویان، بخشنده، نصیری، پورمند و تعدادی سرباز وظیفه داخل پادگان مانده بود، ولی حالا تک‌وتنها کنار حوض دراز کشیده و دستش را روی سرش گذاشته بود…»

کد خبر 638054

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.