به گزارش خبرنگار ایمنا، اهل روستای باصفای قلعهسفید بود. درنیکطبعی و اخلاق نیکو سرآمد فامیل و آشنایان بود. دست پربرکت و بخشندهای داشت و به پدر و علیالخصوص مادرش علاقه بینظیری داشت.
میل به حضور در جبهه و جهاد در راه خدا باعث شد تا از همه چیز حتی نوزاد ۲۵ روزهاش بگذرد و در ماه رمضان و شب قدر، به قدر و قیمتی همسان با شهادت در راه خدا نائل آید. برای آشنایی با زندگی شهید عبدالرحیم جمشیدیان با همسر وی معصومه جمشیدیان که قریب به یکسال و نیم با او زندگی کرده است، به گفتوگو نشستیم.
شوخ طبع بود و دست راست پدر
سال ۱۳۳۷ در یک خانواده شلوغ با سه خواهر و سه برادر در روستای قلعه سفید متولد شد. پدرش به شغل کشاورزی و دامداری مشغول و مادرش خانهدار بود. از کودکی بسیار شوخطبع و خوشخلق بود به نحوی که همه فامیل با او دوست و رفیق بودند.
دوران کودکی او در روستای خوش آبوهوای قلعه سفید و در کنار کمک به پدر در راه معیشت خانواده و به دامداری و کشاورزی سپری شد. تقریباً از همان اوایل دست راست و تکیهگاهی برای پدر و کل خانواده در تمام امورات بود. اما از این میان بیشتر از همه با مادرش دوست بود، به طوری که او حتی لحظهای از شیطنتها و شوخ طبعیهای او در امان نبود.
مادر به رسم زنان روستایی هر هفته وسایل پخت نان را در گوشهای از مطبخ و کنار تنور هیزمی خانه مهیا میکرد و از صبح خیلی زود مشغول کار میشد. عبدالرحیم هم مواقعی که بیکار بود، همراه بانوان خانه در گوشهای از مطبخ مینشست و علاوه بر یاری رساندن، بساط بگو و بخند را پهن میکرد. اینقدر سربه سر اهل خانه و علیالخصوص مادرش میگذاشت که خستگی از تنشان درمیرفت و گاهی در آخر مجبور میشدند او را از مطبخ بیرون کنند. تابستانها که موقع برداشت محصول بود، بیشتر وقت خود را در مزرعه میگذراند. از برداشت تا فروش محصول در شهر، یاریرسان پدر بود. دوران کودکی و نوجوانی او به همین منوال گذشت و مدرک سیکل قدیم را از مدرسه گرفت.
فرار از خدمت سربازی در سال ۵۷
در سال ۱۳۵۶ از طریق نیروی زمینی ارتش رهسپار تهران و خدمت سربازی شد. حدود یک سالی آنجا بود که با توجه به فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر ترک پادگانها توسط سربازان، از خدمت سربازی فرار کرد و به روستای خود بازگشت و به جمع حقجویان و انقلابیون اصفهان پیوست.
مسیر طولانی و یکساعته تا شهر اصفهان باعث نمیشد که او از فعالیتهای انقلابی و راهپیمایی باز بماند و تقریباً هرروز با شوق و اشتیاقی زیاد برای یاریرسانی هر چند کوچک خانه را ترک میکرد. شخصیت او به گونهای بود که حضورش در عرصههای مختلف اجتماعی او را به هیچ عنوان از رسیدگی به امور منزل غافل نمیکرد. سرزدن به بزرگان فامیل و صلهرحم را ترک نمیکرد. دست پر از خیر و برکتی داشت و همیشه وقتی به خرید میرفت از هر چیزی چندین برابر نیاز خانه میگرفت و سفارش میکرد تا مازاد آن را بین در و همسایه و فامیل و حتی نیازمندان آشنا تقسیم کنند.
شهادت پسر عمه او را راهی جبهه کرد
دوران پر از حادثه و پرالتهاب انقلاب گذشت و رویکرد فعالیت او بیشتر در حوزه یاریرسانی به مردم و حضور در بسیج تغییر یافت. دراوائل سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد، اما ازدواج هم خللی در روند زندگیاش بهوجود نیاورد. ذوق او برای حضور در جبهه با شهادت پسر عمهاش (ابراهیم گلشادی) که در اوایل جنگ به دیدار حق شتافت، افزایش یافت. بعد از مراسم یادبود و هفتمین روز شهادت او برای گذراندن دوره آموزشی به مدت ۴۵ روز به لشکر ۸ نجف اشرف پیوست.
نخستین حضور او در جبهه به مناطق جنگی غرب کشور و شهر دیواندره برمی گردد. او به مدت سه ماه در جنگ علیه منافقین و کومله شرکت داشت و پس از بازگشت همیشه برایمان از سختی آن روزها تعریف میکرد. از اینکه در یک شب جمعه که او مشغول نگهبانی بود، دشمن به آنها کمین زده و بیشتر همرزمانش را سربریده بودند تا مایه ترس و وحشت در دل رزمندگان با عزت اسلام شوند.
مادر که بسیار به او علاقهمند و نگران خورد و خوراکش بود، همیشه از او میپرسید که در جبهه چه غذایی به رزمندگان میدهند و او پاسخ میداد که از مرغ و برنج و کباب گرفته تا انواع غذاهای مقوی! اما یکی از بچههای فامیل به مادرش گفته بود، نان خشک، قوت غالب ما در جبهه است و این خبر گوش به گوش به مادر رسیده بود و او از اینهمه مراعات متعجب شده بود.
هر وقت خبر میرسید که در شهر اصفهان مراسم تشییع شهدا برگزار میشود بلادرنگ صبح زود از خانه میرفت و بعدازظهر بعد از مراسم به خانه برمیگشت.
صبوری یک مادر شهید او را منقلب کرد
بعد از عملیات الی بیتالمقدس برای آخرین بار به مرخصی آمد. خاطرم هست شهید حسنعلی جمشیدیان که منزلشان درست روبهروی منزل مادر شوهرم بود، در این عملیات شهید شده بود. عبدالرحیم بهمحض اینکه پیکر او را آوردند به منزل آنها رفت. وقتی برگشت خیلی منقلب بود. رو به مادرش کرد و گفت: در عجب هستم از صبوری مادر حسنعلی، وقتی پیکر پسرش را روبهرویش گذاشتند، لبخندی زد و گفت: مادر شهادت و رسیدن به آرزو، بر تو مبارک باشد.
آن زمان بسیاری از اهالی آبادان برای در امان ماندن از تبعات جنگ به قلعهسفید آمده بودند. بعد از آزادسازی خرمشهر در خیابانها شیرینی پخش میکردند. یکی خانمها که حجاب درستی نداشت، نیز مشغول پذیرایی بود، عبدالرحیم به دلیل غیرتی که داشت با مهربانی به او تذکر داد که رزمندگان راضی نیستند، شما با این حجاب اینجا باشید، لطفاً حجابتان را درست کنید و سپس به شادی بپردازید. همیشه وقتی زنهای همسایه به رسم قدیم برای صحبت سر کوچه میایستادند به سراغ آنها میرفت و میگفت: مادر من هم در خانه تنهاست قدم به چشم ما بگذارید و برای صحبت به خانه ما بروید تا در معرض نگاه نامحرم نباشید.
قیامتی که در کوچه ما به پا شد
یک هفته از مرخصی او نگذشته بود که دوباره عزم رفتن کرد. آن زمان تنها ۲۵ روز از تولد فرزندمان گذشته بود، هرچه مادر اصرار به ماندن کرد، مؤثر نبود. او رفت و قول داد ۴۵ روز دیگر به خانه برگردد. عملیات رمضان در جریان بود و همه مشغول روزهداری.
موعد ۴۵ روزه تمام شده بود و ما بسیار نگران او بودیم. با مادر شوهرم در یک خانه زندگی میکردیم و من بیشتر نزد آنها بودم. ظهر برای رفتن به مسجد وضو گرفتم و به اتاق خودمان رفتم. دیدم عکس او که روی طاقچه اتاق بود، سر جایش نیست. خیلی ترسیدم و قضیه را به مادرش گفتم. او نیز از همه چیز بیخبر بود. پدرش از باغ برگشت و گوشه حیاط نشست. خیلی عجیب بود. ماجرای ناپدید شدن عکس را که به او گفتیم: جواب داد از بسیج محل آمدند و به من گفتند او به شدت مجروح شده است. دیگر اصل ماجرا را فهمیدیم و شور و شیون از خانه بلند شد. در این وانفسا خاطرم هست یکی از همسایهها به نام خانم کبیری که زنی مؤمن و بسیار آرام بود، برای دلداری دادن به ما آمده بود. لب حوض نشسته بود و دائم ما را به صبر و آرامش توصیه میکرد که در همان حال خبر شهادت پسرش حسنعلی حبیباللهی را برایش آوردند. قیامتی در کوچه ما به پا شد.
عبدالرحیم جمشیدیان در بیستوچهارم تیرماه سال ۱۳۶۱ در عملیات رمضان و در شب نوزدهم این ماه با عظمت و همزمان با شب ضربت خوردن مولا امیرالمؤمنین به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکرش در بیستو هفتم ماه رمضان در گلزار شهدای قلعهسفید در کنار همرزمان شهیدش آرام گرفت.
در قسمتی از آخرین نامهای که از او به دست ما رسید، نوشته بود: «خونین شهر آزاد شده است ما به امید خدا برای رسیدن به کربلا در حرکتیم و پس از آنان انشاءالله راهی قدس خواهیم شد.»
نظر شما