شهيدنامه
-
فرهنگعلیاکبر در راه علیاکبر (ع) قدم گذاشت / نوجوان شهیدی که معلم پدر بیسوادش بود
شهید «علیاکبر شیخی» سال ۱۳۴۷ در روستای «زازران» شهرستان «فلاورجان» چشم به این جهان گشود و ۱۵ سال بعد در جزیره مجنون جامه شهادت بر تن کرد تا به میهمانی ملکوتیان راه پیدا کند.
-
فرهنگماجرای رفاقتی که به شهادت ختم شد / «سیدرحمان» و «محمدرضا» با هم عقد اخوت بسته بودند
رفاقت میان شهید «سیدرحمان هاشمی» و شهید «محمدرضا تورجیزاده» میان دوستانش زبانزد بود، رفاقتی که به شهادت ختم شد و حالا مزار هر دو در گلستان شهدا کنار هم قرار گرفته است، سیدرحمان سال ۱۳۴۵ متولد شد و در ۲۰ سالگی، در عملیات کربلای ۵ و چند ماهی زودتر از محمدرضا به آسمان پر کشید.
-
روایتی از زندگی شهید « یوسف یزدانیان»
فرهنگعشق به امام حسین(ع) من را به جبهه کشانید
شهید «یوسف یزدانیان» در سال ۱۳۳۸ در روستای پوده از توابع شهرستان دهاقان چشم به این دنیای خاکی گشود و سال ۱۳۶۲ در جریان عملیات «والفجر۴ »به آسمانها پرکشید، اما هنوز داغ فراقش بر دل و جان برادر سنگینی میکند، برادری که میگوید شهادت آرزوی یوسف بود.
-
روایتی از زندگی شهید مجید تقیپور فلاح؛
فرهنگماجرای تئاتری که در مسجد ماندگار شد/ او، اهل امر بهمعروف بود
پایههای دینی و اعتقادی شهید مجید تقیپور از همان کودکی گذاشته شد و با رفتوآمد مرتب به مسجد رشد پیدا کرد و روی همسن وسالانش هم تاثیر گذاشت، مجید که با پدر رهسپار جبهه شده بود در عملیات فتح ۵ به شهادت رسید.
-
روایتی از زندگی شهید عبدالعلی ولایی؛
فرهنگاو یک مسجد بود / خبر شهادتش در رادیو عراق اعلام شد
شهید«عبدالعلی ولایی» فرزند عباس در سال ۱۳۳۷ شمسی در خانوادهای روحانی و هنرمند در اصفهان به دنیا آمد، او که مسئولیت اعزام نیروهای سپاه منطقه ۲ کشور را برعهده داشت، در عملیات والفجر ۸ در ساحل اروند به شهادت رسید.
-
روایتی از زندگی شهید «محمد غمسوار»؛
فرهنگپادرمیانی پدر، حمید را راهی جبهه کرد/ مقابله با بعثیها با خشاب خالی!
همرزم شهید «محمدغمسوار»میگوید: مسئول اعزام به او گیر داده بود که تو کوچک هستی و نباید عازم جبهه بشوی، پدر که خودش انقلابی بود، با ناراحتی به نزد مسئول اعزام رفت و گفت: این چه حرفی است که شما میزنی؟ درست است که سن پسرم کم است، اما او روح بزرگی دارد، حمید را با رضایت ما به جبهه بفرستید.
-
روایتی از زندگی شهید مدافع حرم سردار ابوالفضل علیجانی؛
فرهنگمیخواست جا پای برادرش بگذارد / رستگاری در جوار حضرت زینب(س)
همسر شهید مدافع حرم «سردار ابوالفضل علیجانی» در آستانه فرارسیدن نخستین سالگرد شهادت همسرش، از مردی میگوید که آرزوی شهادت از همان کودکی در جانش شکل گرفته بود و میخواست جای پای برادرش بگذارد و روسفیدی را برای مادر به ارمغان بیاورد.
-
روایتی از زندگی شهید اکبر جداریسیلاب؛
فرهنگتفالی که به شهادت ختم شد / خونی که برفهای بلندای «قامیش» را قرمز کرد
همرزم شهید جداریسیلاب میگوید: در آن گلویی که از کودکی نوای روضه سیدالشهدا(ع) سر میداد، ترکشی جا خوش کرد که گلو و فک او را برید. اکبر در آن شب جانفرسا به میهمانی اباعبدالله(ع) شتافت. شاید نوحهای که بیشتر از همه میخواند در صورت غرق به خونش تجلی پیدا کرد: حسین جان، من از کودکی عاشقت بودهام.
-
روایتی از زندگی شهید «یوسف قربانی»؛
فرهنگغواص تنهایی که به آب نامه مینوشت و در آب شهید شد
زیر آتش بیمحابای دشمن، یوسف به لقای محبوب حقیقی رسیده بود، در حالی که چفیهای که یار و مونس او در جبههها بود به خونش آغشته شده و نوبت استراحت فرارسیده بود. انگار نامههایی که «یوسف قربانی» در تنهایی برای آبها مینوشت، بیجواب نمانده بود.
-
روایتی از زندگی شهیدان رحمتالله و سهراب شفیعی؛
فرهنگدو برادری که برای شهادت با هم مسابقه گذاشته بودند
رحمتالله و سهراب دو برادر بودند، یکی در راه آزادسازی خرمشهر در جنوب به شهادت رسید و دیگری در غرب کشور آسمانی شد تا خانواده شفیعی هر چند سالهاست که دلتنگی گوشه دلشان خانه کرده است، اما در میدان دفاع از دین و وطن نمره قبولی بگیرند.
-
روایتی از زندگی شهید مصطفی کریمی؛
فرهنگتازهدامادی که به سوی شهادت شتافت / تروری که بهخاطر کلاه بوقی نافرجام ماند
درست یکسال قبل از شهادتش در پاسگاه شرهانی، هدف تیر منافقین قرار گرفت، ولی کلاهی که به سر داشت سپر جان او شد. اما گویا سرانجام قسمت شهید مصطفی کریمی بود که با اصابت ترکش به سر آسمانی شود.
-
روایتی از زندگی شهید رجبعلی طاهری؛
فرهنگشهادت در یکقدمی حرم امام رضا(ع) / توفیق اجباری برای شریک شدن در ثواب جهاد
شهید حاجرجبعلی طاهری شهید شده بود، درحالیکه نتوانسته بود برای دفعه آخر روبهروی حرم بایستد، اذن دخول بخواند و به زیارت برود. مدیر هتل تعریف کرده بود آن زمان که پزشک، شهادت او را تأیید کرد، عطر عجیبی فضای اتاق را پر کرده بود، بهطوریکه تا ساعتها لباسهایشان معطر بود.
-
روایتی از زندگی شهید رحیم یوسفی؛
فرهنگمن فرزند خمینیام، من سرباز حسینیام
درست در ایام شهادت رحیم، خواهر او را در خواب دیده بود با لباسی به رنگ قرمز در حالی که از نردبانی بلند بالا میرفت و با صدای بلند میگفت: «من فرزند خمینیام، من سرباز حسینیام»
-
روایتی از زندگی شهید حاجعلی عابدینیزاده؛
فرهنگبا آیه «وجعلنا» به زیارت امام حسین (ع) میرفت / میهمان همیشگی تنگه چزابه
شهید حاجعلی عابدینیزاده، اهل محله مسجدسید اصفهان و از نانوایان بهنام این محله بود. شهادت حاجعلی که به درستی، پاکی و صداقت شناخته میشد، در تنگه چزابه رقم خورد و پیکر پاکش برای همیشه میهمان تنگه شد.
-
روایتی از ملیحه نجفپور، همسر شهید مدافع وطن رسول عابدیان؛
فرهنگخلبانی که شوق آموختن داشت
«رسول علاوه بر شوق آموختن، شوق آموزش نیز داشت و همین امر موجب میشد که خانه ما همیشه پر از شاگرد باشد. تسلطش به زبان انگلیسی و ریاضی همیشه تعداد زیادی دانشجو را در خانه ما جمع میکرد و او بدون هیچ چشمداشتی در ارتقای سطح علمی آنها میکوشید.»
-
روایتی از زندگی شهید عبدالرحیم جمشیدیان؛
فرهنگبه سوی قدس
در قسمتی از آخرین نامهای که از او به دست ما رسید، نوشته بود: «خونین شهر آزاد شده است ما به امید خدا برای رسیدن به کربلا در حرکتیم و پس از آن انشاءالله راهی قدس خواهیم شد.»
-
روایتی از زندگی شهید حمید شرافت؛
فرهنگچشمی که زودتر روانه بهشت شد
«چند روزی بیشتر به عید نوروز سال ۱۳۶۳ باقی نمانده بود. مادر به رسم محبت مادرانهاش یک دست لباس نو برای حمید گرفت و برای اینکه یک همسر خوب قسمت او شود، یک ختم قرآن نذر کرد. هنوز ختم قرآن مادر تمام نشده بود که خبر شهادت او آمد.»
-
روایتی از زندگی شهید سیدمسعود ادهمی؛
فرهنگدر ۹ سالگی مرد خانواده شد
«در آخرین تماسی که درست شب قبل از حمله با مادرش داشت به او گفته بود که بهزودی عملیات داریم، برای من دعا کنید که عاقبتم ختم به خیر شود و همان شب عاقبتش با شهادت به بهترین نحو ختم به نیکی شد.»
-
روایتی از زندگی شهید سیدرضا داروئیان؛
فرهنگرستگاری به وقت رمضان
سید بود و نامش رضا. متولد ماه رمضان، عاشق و قاری قرآن، محب حضرت فاطمه (س) وامام حسین (ع) و درعین حال داش مشدی و مهربان و شهادتش هم در ماه رمضان واقع شد.
-
روایتی از زندگی شهید عبدالله رنجبر؛
فرهنگسیدالشهدای عملیات آبی کربلای ۵
زبان آذری نمیدانست و در لشکر عاشورا خیلی غریب بود، اما از این فرصت برای خودسازی و رسیدن به خدا نهایت استفاده را کرد و سرانجام در عملیات کربلای ۵ درحالیکه سمت جانشین فرماندهی گردان غواصی ولیعصر(عج) را برعهده داشت، به شهادت رسید.
-
روایتی از زندگی شهیدعلی منسوجی؛
فرهنگرفتنی که ۱۳ سال طول کشید!
«شب قبل از اعزامش به جبهه در خواب دیدم با آرنج از داربست درختهای مو بالا رفت تا به آسمان رسید. سرآسیمه از خواب پریدم؛ دیدم مشغول خواندن نماز شب است. تا قبل از آن نمیدانستم که شب زندهداری میکند.»
-
روایتی از زندگی شهید سیدمحسن زاهدی؛
فرهنگجانبازی در خیبر، شهادت در کربلای ۵
بسیار کمحرف بود و مرد عمل. از مسئولیت او بهعنوان مدیر مخابرات لشکر۱۴ امام حسین(ع) کسی به جز همرزمانش مطلع نبود. سیدمحسن معتقد بود اجر و پاداش حضورش در جبهه چیزی به جز شهادت نمیتواند باشد .
-
روایتی از حجتالاسلام شهید علی علیوندی(۲)؛
فرهنگنجات معجزهآسا در نقطه صفر
از حضور خود در جبهه به خانواده توضیح نمیداد، تا بعد از شهادت او هم کسی نمیدانست که معاون گروهان حبیببنمظاهر است. چندینبار به جبهه رفت، یکبار با عصا برگشت، دفعه بعدی با ویلچر و بار آخر با پیکری غرق به خون.
-
روایتی از حجتالاسلام شهید علی علیوندی؛
فرهنگتا راهرو نباشی، کی راهبر شوی
در رسیدن به مقصود واقعی خود، تمام راههای تعبد و تهجد را طی کرد و سرانجام مسیر عاشقی او که با گذر از رنجها و مشقات فراوان پشت سر گذاشته بود، با شهادت در راه خدا با لب تشنه، درحالیکه به لب ذکر «یا زهرا» داشت، خاتمه یافت.
-
روایتی از زندگی شهید حجتالاسلام حسین صنعتکار؛
فرهنگاثرگذار در فتح فاو
در میان شهدای روحانی دفاع مقدس، چهرههای ماندگار و تأثیرگذار بسیاری دیده میشود که شاید کمتر به آنها پرداخته شده است. شهید حسین صنعتکار، یکی از این چهرهها است که شهید حاجاحمد کاظمی از او بهعنوان استاد خود نام برده است، روحانی شهیدی که از فرماندهی گروهان تا قائممقامی لشکر۸ نجف اشرف پیش…
-
روایتی از زندگی شهید امینالله بدیعی؛
فرهنگمستجابالدعوه
« اتوبوس منتظر بود ما نیز به طور دستهجمعی به بدرقه او و دیگر رفقایش رفتیم و با او خداحافظی کردیم. موقع برگشت یکی از فامیل محمدتقی را صدا زد و گفت امینالله چرا جا ماندی؟ اتوبوس رفت. محمدتقی جواب داد کسی که باید میرفت، رفت. دلواپس نباش!»
-
روایتی از شهیدان عبدالخالق و حیدر پریشانی؛
فرهنگاز تولد در کربلای عراق تا شهادت در کربلای ایران
« جو عمومی شهر، تشییع هر روزه شهدا در خمینیشهر، روز به روز بر علاقه این دو برادر به حضور در جبهه افزود. با شهادت دو پسرخالهشان، یعنی مهدی و حسین یزدانپناه در اوایل جنگ، دیگر هیچ چیزی نمیتوانست جلوی اشتیاق بیحد عبدالخالق و حیدر را برای رفتن به خطوط مقدم جبهه بگیرد.»
-
روایتی از شهید سیدرضا موسوی؛
فرهنگپاسداری که آرزوی شهادت در آب را داشت
چشمش در عملیات قبلی نابینا شده بود. دوست صمیمیاش را به کنار سنگر کشید و با التماس از او قول گرفت که راجع به جانباز شدنش در جبهه، کلامی به همرزمانشان نگوید. وقتی علت را جویا شد، گفت: نمیخواهم به خاطر چیزی که در راه رضای خدا دادهام، مورد تکریم و احترامی مخصوص و بیشتر از دیگران قرار بگیرم!
-
روایتی از زندگی شهیدان عبدالرحیم و عبدالکریم عبادیان؛
فرهنگبا هم رفتند، با هم شهید شدند و با هم برگشتند
«بغض این سالها با دلتنگی دست به یکی میکند و خواهر میرود به آن سالها به شهریور سال ۶۲، به روزی که به قد دو تابوت نشسته در پرچم سه رنگ برای مرتبه آخر برادرانش را دید و دیدارشان ماند به قیامت…»
-
روایتی از شهید حسن صابریپور؛
فرهنگراه عمواکبر را رفت؛ شلمچه و شهادت
«روزی که چند نفر با قاب عکس حسن به منزل ما آمدند، فکر کردیم زخمی شده و کمکم متوجه شدیم که شهید شده و او را به سردخانه خیابان کهندژ آوردهاند. واقعاً باورش سخت بود. از زمانی که رفت تا زمانی که پیکرش را آوردند هیچ تماسی با ما نگرفت.»