به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان در حالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است:
«نیروهای حفاظت از موضع هم در مکان خودشان جاگیر شده بودند. در داخل پادگان سکو و موشک روی آن، بار تیتان شده و آماده حرکت بود. آقاجمال مثل همیشه پشت فرمان نشست و تیتان با سلام و صلوات به سمت موضع عقرب ۳ راه افتاد. بلافاصله پشت سرش هم سه ماشین سواری به عنوان اسکورت تیتان حرکت کردند.
موضع عقرب ۳ تقریباً نزدیک بود و در مسیر جاده اسلامآباد به پلدختر قرار داشت، با این حال به خاطر سرعت کمی که تیتان در جاده داشت، چهار پنج ساعت طول میکشید که به آنجا برسد. همین بود که زودتر از نیروهای دیگر راه میافتاد. در شرایط عادی هم همیشه پشت سر تیتان، دود اسپند و صدقه و صلوات بچهها به راه بود. این بار که دیگر جای خود داشت. با چنان اضطراب و امید و هیجانی پشت ماشین ایستاده بودند که انگار داشتند، دخترشان را راهی خانه بخت میکردند!
تا آخر شب، به تدریج همه نیروها خود را به موضع عقرب ۳ رساندند. برخلاف لیبیاییها که هیچ وقت گردان فنی خود را به موضع نمیآوردند، بچههای گردان فنی ایرانی همه آمده بودند که سرنوشت این موشک حساس را از نزدیک ببینند. از طرفی هم اگر خرابی مجددی در دستگاهها رخ میداد، شاید همانجا میتوانستند آن را برطرف کنند.
شب از نیمه گذشته بود و دقیقهبهدقیقه به سرمای آن اضافه میشد. حسنآقا کلاه اورکتش را روی کلاه پشمیاش کشیده بود و یکی یکی به همه چیز نظارت میکرد. بچهها سکو را از روی تیتان پیاده کرده و بر روی سطح موضع تراز کرده بودند. گهواره سکو با سرعت ثابت در حال عمود کردن موشک بود. محاسبات، مراحل پایانی را میگذارند. نگهبانها سرجایشان مستقر بودند و آذوقه و آب کافی بهشان رسیده بود.
گوسفندی که قرار بود به پای موشک قربانی شود، آماده نشسته و چرت میزد. ماشین آتشنشانی و دوربین فیلمبرداری هم در جای خودشان مستقر شده بودند. امروز که آقایهاشمی زنگ زده بود، حسنآقا با خوشحالی اعلام کرده بود که مشکل تجهیزات برطرف شده و امشب برای اجرای عملیات اقدام خواهند کرد.
طبق شنیدههای جستهوگریخته حسنآقا، بعد از ناموفق بودن عملیات کربلای چهار، عملیات زمینی دیگری در پیش بود که زمان دقیق شروع آن را کسی نمیدانست. حتی احتمال داشت که همین امشب، همزمان با پرتاب موشک، عملیات هم در منطقه شلمچه شروع میشد. حسنآقا در ظاهر آرام بود و با همه با انرژی حرف میزد، اما در دلش طوفانی به پا بود. اگر امشب هم پرتاب اتفاق نمیافتاد، چه میشد؟
اگر بعد از این همه دستکاری در همه چیز، موشک خطا میرفت و یا همینجا منفجر میشد، چه؟ هیچ. آن وقت موشک و سکو و همه اعضای موشکی و حتی گردان فنی یک جا نابود میشدند و تمام. همه دو سال زحمت و قدرت بازدارندگی ایران در چند ثانیه پودر میشد و به هوا میرفت. چشمانش را رو به آسمان گرفت. ماه لاغری پشت ابرهای صورتی که توی دلشان پر از برف بود، میرفت و میآمد.
خوبی ابرها فقط به این بود که دید هواپیماها را محدود و خیالشان را تا حدی از خطر بمباران هوایی آسوده میکرد. با تمام شدن محاسبات، کار توجیه یا همان نشانه روی موشک شروع شد. موشک کامل عمود شده بود و با پیچهایی به سکو بسته شده بود که تا لحظه پرتاب، باد زاویه آن را تغییر ندهد. بچهها چند روز پیش به خواست خدا متوجه شده بودند که این پیچهای نگهدارنده موشک هم جزو وسایل مفقودی هستند.
سیوندیان نمونه کوچکترشان را از جای دیگر برداشته و برده بود به کارگاهی در خرمآباد که شبیه آن را در اندازه مغناطیسی همادریسی از ترازهای لوبیاییشکلی استفاده کرده بود که به جای اینکه با آهنربا به بدنه موشک بچسبند با کش به آن بسته شده بودند. حسنآقا در کابین هدایت را باز کرد. باقریان و سیوندیان مشغول وارد کردن اطلاعات پرتاب به تابلو هدایت بودند؛ اما پیدرپی با پیغام خطا روبهرو میشدند.
حسنآقا خودش را کنارشان جا داد. هر کاری بلد بود و به ذهنش رسید، انجام داد. انگار درست بشو نبود. از آنچه نمیترسید، بر سرش آمده بود. اشکال از تابلو هدایت بود و باید تیم مهندسان دوباره آن را بررسی میکردند و این یعنی لغو پرتاب و بازگشت به خرمآباد.»
نظر شما