به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان در حالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است:
«- برم؟
- آره. اگه این یارو هم خیلی اذیت کرد، از روش رد شو!
آقاجمال روشن کرد و راه افتاد. سرباز که دید واقعاً تیتان به آن بزرگی هر لحظه نزدیکتر میشود، خودش را به کناری پرت کرد. احمد سوار ماشین شد و به سرعت پشت سر تیتان راه افتادند. هنوز یک کیلومتری از پلیس راه دور نشده بودند که جناب سروان آژیرکشان با ماشین پلیس از راه رسید. از توی بلندگو مدام دستور ایست میداد. یکی از نیروهای احمد که داخل تیتان کنار دست آقاجمال نشسته بود، مدام با بیسیم از احمد کسب تکلیف میکرد.
- چه کار کنیم؟
- اگه اومد کنارتون، نترسین. شما یه تکون به ماشینش بزنین خودش می ره کنار جاده. ماشین پلیس چند بار سرعتش را بالا برد و پیچید جلوی تیتان. آقاجمال هم محلش نگذاشت. کمی کج کرد و او را رد کرد. احمد از پشت به دستوپا افتاده بود. ماشین حامل موشک مسلح با یک تن مواد منفجره توی جاده دوطرفه غیر استاندارد لایی میکشید و ماشین پلیس را جا میگذاشت! با بیسیم به اسکورتهای که جلوتر از تیتان حرکت میکردند، پیغام داد که: بچهها جلوی این پلیس زیادی زیادی وظیفهشناس رو بگیرین. الان همه زحماتمون به باد می ره.
به محض اینکه ماشین پلیس از تیتان عقب افتاد، اسکورتها مثل فیلمهای پلیسی پیچیدند جلویش و او را متوقف کردند. احمد به تیتان و اسکورت عقبی بیسیم زد که آنها به هیچ وجه نایستند و بروند.
جناب سروان در حالی که کلت کمریاش را مسلح کرده و جلوی صورتش گرفته بود از ماشین پیاده شد. بچههای اسکورت هم پیاده شدند و آن دو پلیس وظیفهشناس را آرام کردند. جناب سروان و پلیس همراهش به درخواست احمد داخل ماشین پلیس نشستند. یکی از بچههای اسکورت هم کنارشان نشست. احمد یکی را هم فرستاد که پشت رل بنشیند. ماشین احمد و ماشین پلیس چند کیلومتر جلوتر به تیتان رسیدند و مشغول اسکورت آن شدند.
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده باشد؛ اما که همین تعقیب و گریز و معطلی باعث شد که تیتان به موقع به موضع نرسد و چند ساعت بعد حسنآقا و بچههای عملیات با دو تا استیشن به تیتان رسیدند. صدای حسنآقا توی بیسیم آمد: بچهها چه خبر شده؟
تعجب حسنآقا از آن نبود که چرا تیتان هنوز به موضع نرسیده، بلکه از اینکه یک ماشین پلیس اسکورت تیتان را به عهده گرفته، شاکی بود. به خصوص که ماشین پلیس با آژیر روشن و بلندگو جلوی تیتان حرکت میکرد و با اینکه جاده خلوت بود، به ماشینها تذکر میداد که آقا حرکت کن، آقا تند نرو!
نیروهای حفاظت به دستور احمد نرسیده به موضع، ماشین پلیس را متوقف کردند و چند ساعت همانطور توی ماشین نشستند و بعد از اینکه آبها از آسیاب افتاد کلت و سوئیچ ماشین را به جناب سروان برگرداندند و عذرخواهی کردند و رفتند.
قرار بود تا صبح برای پرتاب صبر کنند. لحظههای اول طلوع آفتاب به تجربه بهترین ساعت زدن موشک شناخته میشد. یکی به خاطر روشن شدن هوا که عظمت و شدت خروجی از موشک را میپوشاند و یکی هم اینکه در آن ساعت نور خورشیدی که از مشرق برآمده بود، توی چشم خلبانان عراقی که از مغرب میآمدند میخورد و اجازه بررسی دقیق زمین زیرپایشان را به آنها نمیداد.
مثل پریشب همه آمده بودند. تا صبح تمام مقدمات کار آماده شد. توجیه موشک درست انجام شد و قنداق به نرمی بالا و پایین رفت. با انجام هرکدام از این مراحل صدای صلوات نیروها توی کوهستان میپیچید. موشک عاشق انگار جدیجدی رفتنی شده بود.»
نظر شما