به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان در حالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «البته معلوم نبود جواب بدهد یا نه ولی عجالتاً قرار شده بود، سه نفرشان بروند کره شمالی و از کرهایها کلید حساس بخرند. حسنآقا به در تونل رسید و یکراست رفت سراغ کابین هدایت سکو. در باز بود ولی کسی داخل کابین نبود. نگاهی به داخل انداخت. دل و روده سکو بیرون ریخته بود و به هر سیمی یک شماره وصل بود. تیم مهندسی همه مانیتورها و کلیدها و مدارات و چراغهای سکو را شکافته بودند.
معلوم نبود چه طور میخواستند همه اینها را دوباره جمع کنند و ببندند.
همهمهای که از سمت جلوی سکو میآمد حسنآقا را به آن طرف کشاند. همه با دیدن حسنآقا دست از کار کشیدند و بلند شدند. فریور با دستهای روغنی گیربکس، سکو را به طرف حسنآقا دراز کرد: "اشکال از اینه. چند تا از دندههاش شکسته. "حسنآقا با خوشحالی فریور را در آغوش کشید.
- میدونستم مشکل رو پیدا میکنین. اما فریور مثل حسنآقا خوشحال نبود.
"فقط یکی رو بفرستین بره از راسته لوازم یدکی فروشیهای سکوی موشکی یه گیربکس نو بخره بیاره! اینکه دیگه به درد نمیخوره|. لبخند روی لبهای حسنآقا خشک شد.
- یعنی نمیشه تعمیرش کرد؟
نه دیگه، فکر نکنم. شکسته. حسنی ماسک روی صورتش را کنار زد.
- مگه اینکه بدیم یکی مثل این درست کنند.
- مگه گیربکس درست کردن الکیه. دستگاههای خاص می خواد.چند تا مرحله داره. کلی دنگوفنگ داره. حسنآقا کمی فکر کرد.
- یعنی تو این مملکت هیچ جا نمیتونه یه گیربکس شبیه این بسازه؟ دکتر نجفی خودش را وارد بحث کرد.
"به نظرم تنها جایی که بتونه این کار رو بکنه، مهماتسازی وزرات دفاعه. می دونم که اونا دستگاه چرخ دندهسازی دارن."
خب پس حله. من تلفنی با مهندس کیانی هماهنگ میکنم. شما همین الان گیربکس رو بفرستین بره. فقط هماهنگ کنین هرچی متریال و اینا میخواد تا این میرسه اونجا آماده کنن که دیگه معطلی نداشته باشه. امروز چندمه؟
فردا صبح با هماهنگی حسنآقا، هواپیمای ۷۴۷ کارگوی ارتش آماده بود که به طور اختصاصی نواب و حیدریجوار و گودرزی را به کرهشمالی ببرد. آنها خودشان را با همان لندکروزی که حامل گیربکس خراب بود، به تهران رسانده بودند. حسنآقا سفارشهای لازم را کرده بود. اینکه به محض رسیدن با حاجیزاده تماس بگیرند و او را در جریان بگذارند تا او کرهایها را راضی به فروختن کلید حساس کند و اینکه هر طور شده دست خالی برنگردند.
حتی درمورد مشکل غذا در کره هم گوشزد کرده بود. همین باعث شده بود که کیف سامسونتی که دست هر کدام از این سه مسافر هواپیما بود، پر باشد از ساندویچ کوکو سیبزمینی و ماست چکیده و نان خشک و این چیزها! بیش از ۱۵ ساعت تا کره با هوایپما راه بود. مسیرشان از غرب به شرق بود، یعنی برخلاف مسیر خورشید همین باعث میشد که زود به زود وقت نماز شود و بیشتر مسیر به حرفهای امیدوار کننده و خوردن و نماز خواندن و کمی هم خواب بگذرد. با کادر پرواز که همه ارتشی بودند حرفی نزدند. آنها هم نپرسیدند که برای چه با عجله باید به کره بروید. اوایل شب بود که رسیدند پیونگیانگ. خلبان اعلام کرد که دمای بیرون بیستوهشت درجه زیر صفر است! هیچکس دلش نمیخواست از هواپیما پیاده شود.
عاقبت زیپ اورکتها را تا بالای چانه کشیدند و کلاهبافتنیهایشان را تا روی پلکهایشان پایین آوردند. اما همه اینها فقط تا پایین پلههای هواپیما گرمشان نگه داشت. سرما به حدی بود که میترسیدند، همانطور راه رفته تا ساختمان فرودگاه یخ بزنند. مکان حاجیزاده و بچهها را شمارهای که از خانه مهمان داشتند، پیدا کردند و خودشان را به آنها رساندند.
تا نیمههای شب آن سه نفر اعزامی از ایران در حال تعریف کردن اخبار جدید به نیروهای از همه جا بیخبر موشکی بودند که همه از افراد اصلی مؤثر در تست و آمادهسازی و پرتاب موشک به حساب میآمدند. وقتی ده روز پیش گروه حاجیزاده برای تست تحویلگیری موشکها به کره میآمدند، نزدیک یک ماه از آخرین مأموریت موشکی میگذشت و همه جا سوتوکور بود. یعنی در کمتر از ده روز این همه اتفاق باورنکردنی افتاده بود؟ قرار شد صبح زود حاجیزاده از ایزدپناه، رابط دفاعی نظامی سفارت دلار نقد بگیرد تا کرهایها برای دادن کلیدهای حساس انگیزه داشته باشند.»
نظر شما