به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «نه حسنآقا؟ هنوز دارن روش کار می کنن.
- بهمن اومد؟
- آره، اون هم مشغوله.
- به بچههای پرتاب بگین بیان همینجا توی تونل کارای تست موشک روی سکو رو انجام بدن. وقت نداریم!
- چشم، الان امیر رو صدا می زنم.
چند دقیقه بعد امیر در کابین هدایت سکو را باز کرد و داخل آن نشست. مقابلش صفحهای بود که نتایج تست روی آن نشان داده میشد. زیر دستش هم پر از کلیدها و چراغهای مختلف بود. در کابین را بست تا هم دود بیشتری داخل نشودو هم با تمرکز بالایی بتواند تست را شروع کند. حسنآقا دوباره از تونل خارج شد.
- این تیتان اینجا چی کار می کنه؟
- داخل تونل تاریکی و دود اذیت می کنه. آقاجمال می خواد سکو رو بکسل کنه بیاره بیرون. ببینیم چه مرگشه.
حسنآقا ایستاد کنار دهانه و تلاش بیفایده تیتان برای حرکت دادن سکو را تماشا کرد. سکو و موشک بیش از چهل تن وزن داشتند و شیب ملایم سر تونل که به سمت داخل بود، اجازه نمیداد که سکو از جایش تکان بخورد. نیم ساعت تمام عملیات کشش بینتیجه ادامه پیدا کرد و دریغ از یک سانتیمتر حرکت. تیتان از ناافتاده بود و دود سفید از اگزوزش بیرون میآمد.
- این جوری فایده نداره. تیتان زورش نمیرسه.
حسنآقا نگاهی به ساعتش انداخت. عقربهها مثل برق و باد حرکت میکردند و اصلاً شرایط را درک نمیکردند.
- زارع بپر اون یکی سکو رو روشن کن آروم بچسبون به این. از پشت هلش بده، آقاجمال هم از جلو بکشه.
زارع کلید ال شکل را ازروی در سکوی اول برداشت. بهمن و آقاعبدالله آنقدر مشغول کار بودند که متوجه عبور او نشدند. زارع پشت فرمان سکوی دوم نشست و استارت زد. یک بار، دو بار، سه بار، فایده نداشت. سکو روشن نمیشد. عرق سردی روی پیشانیاش نشست. چطور ممکن بود؟ مگر میشد که هر دو سکو خراب باشند؟
هم زمان امیر در کابین هدایت را باز کرد: حسن آقا مونیتور این روشن نمی شه.
حسن آقا خودش را داخل سکو کنار امیر جا داد. چیزی برایش تازگی نداشت. درست مثل سکوهای سوریه بود. کلید روشن کننده سیستم تست را زد، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. چند بار دکمه را بالا پایین کرد. اثر نداشت و کلیدهای دیگر را زد و منتظر ماند. هیچ اتفاقی نیفتاد. انگار که برق تابلو ها و کلیدها به کل قطع شده باشد.
- نکنه موشکش ایرادی چیزی داره که تست شروع نمیشه؟
حسنآقا از کابین هدایت پیاده شد. هرچند بعید بود که این طور باشد اما چارهای نبود. باید همه احتمالات را بررسی میکردند. با بیسیم از نواب و سیدمجید خواست که به تونل بیایند. زارع با گردن خم و چهرهای گرفته آمد.
- حسنآقا اون یکی سکو روشن نمیشه.
- یعنی چی روشن نمیشه؟ خب شاید یه ماه اینجا تو سرما مونده باتری خالی کرده. به عبدالله بگو باتری این و ببره ببنده بهش. نواب و سیدمجید در عرض چند دقیقه خودشان را رساندند.
- یکی از این موشکا رو ببرین آماده کنین.
آنها به سمت دیگر تونل که چند موشک همراه جعبه تجهیزاتشان در زیر چادر برزنتی نگهداری میشد، رفتند. چادر را کنار زدند و مثل کسانی که بخواهند هندوانه انتخاب کنند. سعی کردند از داخل جعبه تجهیزات بهترینها را برای اولین آمادهسازی بردارند! به نوبت ژیروسکوپها را چک کردند و کابلها را وارسی کردند؛ اما در اولین جعبه زنجیره آتش را که باز کردند. کنار ماسورهها و بارومتر یک جای خالی وجود داشت.
- پس این کلید حساسش کو؟
حسنآقا خودش را رساند سمت جعبه تجهیزات موشکها.
- چی شده؟
- جای کلید حساس این جعبه خالیه!
- شاید یه جای دیگه لازمش داشتن از این برداشتن. اون یکیها رو چک کنین.
سیدمجید جعبه زنجیره آتش هر کدامشان را که باز کرد، کلید حساس نداشت.
زمان متوقف شد. توی تاریکی تونل جریانی از بهت و تعجب و استیصال و گمانه زنیها مختلف راه افتاد.
- یعنی از قصد مال همهشون رو برداشتن؟
- نکنه خرابی سکوها عمدی بوده؟
حسنآقا از تونل بیرون آمد و شروع به قدمزدن کرد. چه طور ممکن بود بعد از آن همه خدمت و احترامی که به لیبیاییها کرده بودند، آنها این طور جواب ایران را داده باشند؟ این از سکوها و آن هم از تجهیزات موشکها. تا آن لحظه حسنآقا دلش برای عملیات امشب شور میزد و اینکه اگر تا شب سکو درست نشود، چهطور به آقای هاشمی بگوید که پرتاب عقب افتاده است، اما الان فکرش چیز دیگری بود، اینکه آیا با این شرایط دیگر نیروهایش قادر به پرتاب موشکی خواهند بود یا نه؟ گیریم که توانستند اشکالات سکو را برطرف کنند.»
نظر شما