به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران در حالی به یکی از قدرتهای موشکی در جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق در سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «یکی از روزهای مهر سال ۶۳ بود. حسنآقا توی مقر توپخانه در اهواز نشسته بود و سرش مشغول نقشهها و کالکها بود که آقارحیم صفوی احضارش کرد. آقارحیم معاون عملیات سپاه بود و مستقیماً با محسن رضایی کار میکرد. حسنآقا بدون تعلل خودش را رساند قرارگاه خاتمالانبیاء.
از دو ماه پیش که در فرودگاه مهرآباد از هم خداحافظی کرده بودند، همدیگر را ندیده بودند. آقارحیم بعد از آن سفر، یک بار دیگر هم به سوریه و لیبی رفته بود. حسنآقا بعد از چندتقهای که به در زد، وارد اتاق شد. آقا رحیم به استقبالش آمد. وسطهای اتاق به هم رسیدند. با هم دست دادند و حسنآقا به سبک مخصوص خودش بغلش کرد. خب، چه خبر آقارحیم؟ بشین تا برات بگم.
حسنآقا روی اولین صندلی اتاق نشست. آقارحیم هم روی صندلی زهوار درفتهای روبهروی حسنآقا نشست و بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب.
صدات زدم که بگم سریع یه تیم از فرماندهان و مسئولان توپخانه رو آماده کن که برای آموزش موش اسکادبی به سوریه اعزام بشین.
حسنآقا به وضوح جا خورد.
چی، اسکادبی؟! شوخی میکنی آقارحیم؟
آقارحیم لبخندی زد و با خوشحالی گفت: نه کاملاً درست شنیدی. داره امیدهایی برای گرفتن اسکادبی به وجود میآد. گفتم که شما سریعتر برید یاد بگیرین که اگه واقعاً یه چنین سلاحی اومد تو ایران، برای استفادهاش لنگ نباشیم.
صورت حسنآقا از هیجان گل انداخته بود و لبخندش محو نمیشد.
آخه چطوری؟ از کجا؟ کی حاضر شده بهمون موشک بده؟ اون چی؟ اسکادبی.
چه فرقی میکنه! تو فکر کن لیبی! حواست باشه که توی ارتباط با این چیزا باید کاملاً حفاظتی عمل کنیم، متوجهی که؟
حسنآقا اوهومی کرد و سرش را به نشانه تأیید تکان داد، ولی معلوم بود که کاملاً توی فکر رفته است. اتفاق عجیبی بود. در حالی که فکرش را نمیکرد، داشت به برد سیصد کیلومتر نزدیک میشد، آن هم از طریق کشوری که گمان نمیکرد آبی از آن گرم بشود.
سوریه برای کمک کردن آمادهتر از لیبی به نظر میرسید. البته در کل زیاد امیدی به کمک هیچ کدامشان نبود. مرداد ۶۳ یعنی قبل از سفر اول، آقای هاشمیرفسنجانی، رفیقدوست را صدا زد تا درباره حرفهایی که باید به اسد و قذافی گفته شود، با هم مشورت کنند. بحث اصلی بر سر متقاعد کردن آنها برای نرفتن به اجلاسیه سران اتحادیه عرب بود که قرار بود در عراق تشکیل شود. اواخر بحث آقای هاشمی رو کرد به حاجمحسن و گفت: ببین میتونی از اینا چند تا هم موشک بگیری؟
موشک؟ اگه بشه که خوب میشه ولی بعیده، یعنی خیلی بعیده.
شما تلاشت رو بکن.
باشه حالا ما تیری میندازیم توی تاریکی. گرفت، گرفت دیگه!
وقتی حاجمحسن در جلسه دیدار خصوصیاش با حافظ اسد حرف از موشک زد، چهره اسد در هم رفت و به لطایفالحیل بحث را عوض کرد…»
نظر شما