به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی، در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «اوائل سال ۶۰ که برای نخستینبار وارد آبادان شد، کارهای زیادی میتوانست بکند، هم از تخریب، چیزهایی میدانست هم کار با اسلحه و جنگ شهری را در جبهه غرب یاد گرفته بود؛ اما مستقیماً رفت سراغ خمپاره. میگفت: ما از تو سوراخی کوچک این ژ ۳ هیچ وقت نمیتونیم پیروز شیم.
آن روزها خمپاره مهمترین سلاحی بود که سپاه داشت. آن هم نه به وفور! در کل آبادان در حال محاصره، شاید سه تیم خمپاره بیشتر نبود. یکی بچههای تبریز که مهدی باکری و حسن شفیعزاده و چند نفر دیگر بودند و خمپاره ۱۲۰ میلیمتری داشتند. یکی بچههای اصفهان بودند و یکی هم بچههای آقا سرخیلی در شرق بهمنشیر. گلولهاش را هم به طور سهمیهای از ارتش میگرفتند. روزی یک عدد!
حسنآقا رفته بود توی گروه تبریزیها. آن روزها شفیعزاده دست تنها بود. هیچ وقت فراموش نمیکرد که شفیعزاده با چه وسواسی آن یک گلوله سهمیه روزانه را پرتاب میکرد. برای یک گلوله یک روز تمام از این سر خط تا آن سر خط میرفت و میآمد. از دیدگاههای مختلف دیدهبانی میکرد تا عاقبت بتواند یک هدف مشخص و مهم پیدا کند و مطمئن باشد که صددرصد قرار است نابودش کند.
در آن شرایط نه تنها خود حسنآقا که هیچکدام از مسئولان سپاه هم تصور نمیکردند که روزی سپاه توپ و توپخانه و در کل سلاح سنگین داشته باشد، اما حالا بعد از سه سالونیم که از آن روزها میگذشت، حسنآقا بچههایش را میبرد که طرز کار سلاحی را یاد بگیرند که ۳۰۰ کیلومتر آن طرفتر را هدف میگرفت. یادش میآمد که یک روز در جبهه دهلاویه برای یک گردان پیاده از اهمیت خمپاره و نقش مهم دیدهبان صحبت کرده بود.
یک بار ۱۵-۱۰ از گردان آمده بودند که دیدهبان و خمپارهانداز شوند. توی دو هفته همه چیز خمپاره را یادشان داده بود و تمام. ولی حالا نمیدانست یاد گرفتن موشک چقدر قرار است طول بکشد. چه پیش زمینهها و تخصصهایی میخواهد، آیا با این تعداد کم میشد همه چیز را یاد گرفت؟ هر چه بود باید تمام تلاشش را میکرد که در کمترین زمان ممکن به ایران برگردند. جنگ در شرایط بدی بود؛ علاوه بر آنکه باید طوری برنامهریزی میکرد که از کوچکترین نکته و دستورالعملی که به موشک مربوط میشود، جا نمانند و همه را به طور تمام و کمال یاد بگیرند. نمیدانست برخورد سوریها چه طور خواهد بود.
نگران بود که درست تحولیشان نگیرند و یا توی آموزش کم بگذارند و همه چیز را یاد ندهند، چه طور باید برخورد میکرد که هم حس اعتماد و رفاقتشان را بر میانگیخت و هم ابهت ایرانیها را حفظ میکرد. نمیدانست با چه کسانی و در چه سطحی از فرماندهان در ارتباط خواهند بود. یعنی چه کسانی قرار بود به استقبالشان بیایند؟»
نظر شما