به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران در حالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق در سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی، در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته است. در بخشی از این کتاب آمده است: «لیست تقریباً کامل شده بود. در کاغذی که امیر باقریان به حسنآقا داده بود، اسم ۱۲ نفر نوشته شده بود، با خود حسنآقا میشدند ۱۳ نفر. بضاعتشان همین قدر بود. ماه محرم رسیده بود و توی مقر توپخانه هم از همان روز اول مراسم عزاداری برگزار میشد.
امیر باقریان قبل از مراسم کنار در میایستاد و افراد منتخب را کنار میکشید و به طور نامحسوس سر صحبت را با آنها باز میکرد. آخر همه حرفهای بیربط و باربطش به این میرسید که هرچی زودتر شناسنامه و چند تا عکس شش در چهار میاری میدی به من که لازم دارم.
حسنآقا هم عازم تهران بود تا برای تیمش مترجم خوب و مطمئن پیدا کند. کلاسها قطعاً به زبان عربی بود و نباید به امید گرفتن مترجم از سوریه میماندند. با آن وضع جاسوسی شدیدی که آنجا دیده بود، نمیتوانست به کسی اطمینان کند. شناسنامه و عکس بچهها را هم با خودش برد که از طریق وزرات سپاه برای گرفتن پاسپورتشان اقدام شود.
روز رفتن نزدیک شده بود. هنوز افراد منتخب چیز زیادی از سفری که قرار بود، بروند نمیدانستند تنها چیزی که حسنآقا بهشان گفته بود این بود که مدتی میرویم سوریه برای آموزش. حسنآقا از یکی دو هفته قبل خرد خرد سفارشهای لازم را به شفیعزاده و حاجیزاده کرده بود، برای روز آخر فقط خداحافظی مانده بود و روبوسی.
شفیعزاده تا دم در همراه حسنآقا آمد. حسنآقا کیفش را گذاشت توی ماشین و برگشت سمت در آهنی مقر. نگاه عمیقی به معاون شفیقش انداخت. مثل همان روز اولی که توی آبادان دیده بودش، جوان، بامحبت، باجذبه و پراقتدار بود. هیچوقت در مدیر بدون او شک نکرده بود. برای همین، نخستین کسی که بعد از گرفتن حکم توپخانه رفته بود سراغش، حسن شفیعزاده بود.
از بای بسمالله، توپخانه را با هم ساخته بودند و پابهپای هم مشکلاتش را حل کرده بودند. برای پیشرفتش برنامه ریخته بودند و برای اجرای برنامهها شب و روز دوندگی کرده بودند. روزها آن قدر صمیمی بودند که خیلیها نمیدانستند از این دوتا حسن آقا کدامشان فرمانده توپخانه است و کدام یک جانشینش. در عوض، شبها که بچهها دور قوری سیاه چای جمع میشدند، کلکلها و سربهسر هم گذاشتنها شروع میشد.
حسنآقا استقلالی بود و شفیعزاده پرسپولیسی، هیچکدام هیچوقت کم نمیآوردند! حالا بعد از دو سالونیم که شبوروزشان را با هم گذرانده بودند، خداحافظی برای مدت نامعلوم چند ماهه، زیاد هم ساده نبود. شفیعزاده جلوتر آمد. همدیگر را محکم در آغوش کشیدند و زیر گوش هم چیزهایی زمزمه کردند که خنده را بر لبان هر دوتایشان نشاند. چند دقیقه بعد تویوتای خاکی از فلکه پاداد به سمت تهران راه افتاد. شفیعزاده هم چنان جلوی در مقر ایستاده بود…»
نظر شما