وصال در عین‌خوش

«درحالی‌که تنها ۲۰سال داشت در عملیات محرم و در عین‌خوش به آرزوی همیشگی‌اش رسید. او همیشه معتقد بود، گفتنی و نوشتنی زیاد دارد اما راهی که برگزید، گویای همه چیز بود. با خون حرف‌های زیادی می‌شود گفت که اثرش از گفتن یا نوشتن، بسیار بیشتر است.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، آخرین فرزند خانواده با ۶ برادر و سه خواهر بود، دوران کودکی و نوجوانی او در محله قصرمنشی گذشت. از نوجوانی تفاوت زیادی با بقیه هم سن‌وسالان خود داشت، دارای طبع کنجکاو و حق‌طلبی بود.

زمانی که قرآن می‌خواند در مفاهیم آیات بسیار دقت می‌کرد. از همان کودکی برای بچه‌های فامیل در یکی از اتاق‌های منزل پدری کلاس قرآن می‌گذاشت. از هوش خوبی برخوردار بود و این استعداد خدادادی را در راه خیر و نیک و علم‌اندوزی به کار می‌گرفت.

بسیار به پدر و مادر احترام می‌گذاشت. بعد از اتمام درس و تکمیل هنرستان راهی پادگان الغدیر شد تا پس از طی مراحل آموزشی راهی جبهه شود. در جبهه به عنوان یک آرپی‌چی‌زن مشغول مبارزه با دشمن بود و سرانجام در روز یازدهم آبان‌ماه سال ۶۱ درحالی‌که تنها ۲۰ سال داشت در عملیات محرم و در عین‌خوش به آرزوی همیشگی‌اش رسید.

او همیشه معتقد بود، گفتنی و نوشتنی زیاد دارد، اما راهی که برگزید خود گویای همه چیز بود. با خون حرف‌های زیادی می‌شود، گفت که اثرش از گفتن یا نوشتن بسیار بیشتر است. به گفته مصطفی نمازی‌پور برادر شهید، خبر شهادت علیرضا آمد اما پیکرش نه. زمانی که ساک او را برای مادرم آوردند، داخلش یک دست لباس نو از سپاه بود که به وصیت خودش آن را به سپاه برگرداندیم. پیکرش پس از گذشت ۱۰ سال از شهادت تفحص شد و در گلزار شهدای اصفهان آرام گرفت.

از مادرم دست‌نوشته‌ای در وصف او به این شرح به یادگار مانده است: «علیرضا علاقه و عشق وافری به امام خمینی (ره) و بچه‌های جبهه داشت. همیشه به من می‌گفت: نمی‌دانی آن‌ها چه بچه‌های پاک و دوست‌داشتنی هستند، آیا می‌شود من هم جزو آن‌ها باشم.

از کودکی با قرآن و کتاب‌های مذهبی مأنوس بود. دفعه آخر که به مرخصی آمد، عید قربان بود. دو روز مانده به روز عید غدیر عزم رفتن کرد، هر چه به او اصرار کردیم که این دو روز را هم پیش ما بماند، قبول نکرد. راستش ما نیز مانعش نبودیم. می‌گفت: افتخار می‌کنم که مرا تشویق به حضور در جبهه می‌کنید. از خدا سپاس‌گزارم که چنین نعمتی به من داد و ما را به‌واسطه شهادت او در دنیا و آخرت آبرو بخشید.»

سخنان امام (ره) من را زنده کرد

شهید علی‌رضا نمازی‌پور، بخشی از زندگی خود را به رشته تحریر در آورده بود که حالا این نوشته‌ها از او به یادگار مانده است. در بخشی از داستان زندگی این شهید این چنین آمده است: «در تیرماه سال ۱۳۴۱ در اصفهان به دنیا آمدم و از همان ایام خود را در خانواده‌ای مذهبی یافتم. تا سن بلوغ و پس از آن ضعف ایمانی و اخلاقی در خود احساس می‌کردم.

گذراندن مراحل تحصیلی تا سال ۵۷ مرا به سال دوم هنرستان رسانید، سالی که شروع انقلاب بود. فطرتی خداجویانه که در وجودم بود مرا اکثراً به جلسه‌های سخنرانی و راهپیمایی می‌کشاند. در همان ایام بود که از خواندن روزنامه‌هایی که بر دیوار کوچه نصب شده بود، مطالب زیادی یاد گرفتم و امام (ره) را بهتر شناختم. بالاخره انقلاب به پیروزی رسید. در وجودم علاقه زیادی برای کمک به انقلاب بود.

حتی در مدرسه علاقه زیادی به افراد انجمن اسلامی دانش‌آموزان داشتم و انگیزه‌های آنان مرا به مطالعه وا می‌داشت.با قرآن به آن شکل آشنا نبودم، اما با بعضی آیه‌های قرآن که برخورد می‌کردم مرا به تفکر فرومی‌برد. انقلاب مراحل سخت خود را یکی‌یکی پشت سر می‌گذاشت و موضع‌گیری‌های امام (ره) در خصوص حوادث مختلف شدیداً مرا به ایشان علاقه‌مند ساخته بود.

این سخنان مرا زنده می‌کرد و به من روح می‌داد. در تعطیلات ترجیح می‌دادم در جهاد سازندگی کار کنم. ازآنجاکه علاقه زیادی به افراد مؤمن داشتم، جذب سپاه شدم. مهرماه سال ۱۳۶۰ بود که وارد سپاه سمیرم شدم و نزدیک به هشت ماه در آنجا فعالیت داشتم. این هشت ماه که آنجا بودم، بهترین روزهای زندگی من بود، زیرا افراد سپاهی در آنجا بسیار صمیمی و دوست‌داشتنی بودند و موقعیت تدریس قرآن و امور تربیتی هم مرا بیشتر و بهتر با قرآن آشنا کرد و علاقه‌مند ساخت.

وقتی امام خمینی (ره) در سخنانشان گفتند: «بروید و نگذارید که رزمندگان خسته شوند یا جوانان داوطلبانه به جبهه بروند.» بدنم لرزید و پیش خودم احساس شرم کردم. آن شد که پس از گذراندن آموزش‌های نظامی، خدا توفیق رفتن به جبهه را به من عنایت فرمود. اکنون که قلم به‌دست می‌گیرم، به اعماق واقعیات و آینده خویش و سرنوشتی که این دوران برایم می‌سازد، می‌نگرم، همه این‌ها مرا وادار می‌سازد که بنشینم و اعمال، برخوردها، ضعف‌ها، سستی‌ها و کم‌عمقی‌های خودم را پیش کشم و مورد تحلیل قرار بدهم تا بتوانم آینده‌ای را که در انتظارش هستم، برای خودم ترسیم کنم.

گاهی اوقات سرگرمی‌های دنیا، مرا اشباع می‌کند و باعث می‌شود من از مسائل حیاتی اجتماعی و سیاسی مملکت دور بمانم و اینها چه بسی مرا از توجه به ایمانم و به استواریم و موضع‌گیری‌های درستم دور کند و مرا به ورطه نابودی بکشاند. من از فدا شدن برای علم بسیار متنفرم چون که می‌دانم آنها که علم‌زده شدند گاهی در منجلاب فرو رفتند و چه بسی خود را ارزان فروختند و شاید گاهی خیانت کردند.»

شهید علی‌رضا نمازی‌پور، جبهه را دانشگاه می‌دانست که رزمندگان، دانشجویان این دانشگاه و اولیا و انبیا خدا، اساتید آن هستند و در آن درس شهادت، ایثار، شهامت، غیرت، اخلاص و عشق به خدا داده می‌شود. او معتقد بود، نحوه تدریسش از طریق زبان و بیان نیست، بلکه روشی بالاتر است که پیامبر «ص» با آن در صدر اسلام بهترین شاگردان را تربیت کرد و آن عمل است و مکان این دانشگاه سرزمینی بدون سبزه‌زار و هوایی پر از بادهای گرم و پر از خاک، اما با این‌همه چقدر آنجا خوب مدرک می‌دهند، کسانی را که بهتر از این امتحانات خارج شوند را، مدرکی عطا می‌کنند به نام شهادت، مدرکی که با آن می‌توانند به دیدار خدا نائل شوند.

وصال در عین‌خوش

کد خبر 617521

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.