غربت جنگ، مثل بختک روی تنم آوار شد

«حاج‌محسن عینعلی با دست مجروحش گردان قاسم‌بن‌الحسن (ع) را به ضلع غربی برد اما خیلی زود خبر رسید که او و بسیاری از نیروهایش در ضلع غربی جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسیده‌اند و پیکر حاج‌محسن رفیق غار و دوست قدیمی من که کارمان را با هم شروع کرده بودیم، روی زمین مانده بود.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» روایت زندگی سردار شهید حاج‌میرزامحمد سلگی، جانباز ۷۰ درصدی است که دوران جوانی مؤمنانه خود را در جبهه‌های حق علیه باطل گذراند و با اقتدا به علمدار کربلا، دو پای خود را در راه اسلام و انقلاب تقدیم کرد تا او نیز مانند دیگر رزمندگان و کمربستگان شهادت، از اجر کثیر معرکه جهاد اصغر بی‌بهره نماند. بزرگ‌مردی که در نهایت خدای متعال اجر مجاهدت‌هایش را با شهادت پرداخت کرد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «خردادماه سال ۱۳۶۵ گردان حضرت علی‌اکبر (ع) به گمرک خرمشهر رفت و گردان قاسم‌بن‌الحسن (ع) به ضلع غربی جزیره مجنون و ما در پادگان شهید مدنی دزفول ماندیم.

این دو جبهه هر دو گرم بودند اما جزیره سوزاننده‌تر بود و متفاوت با تمام جبهه‌ها و حتی با آن جزیره‌ای که دو سال قبل پای ما به آن خورده بود. جزیره مجنون جنوبی در سال ۱۳۶۵ نقطه اوج مظلومیت و غربت بچه‌ها در یک جنگ تمام‌عیار و نابرابر بود. هر لشکر یا تیپ، چند روز بیشتر دوام نمی‌آوردند. هر نیرویی که به خط می‌رفت، شهید یا مجروح می‌شد و اگر ما در فاو ۱۳ شبانه‌روز زیر آتش دوام آوردیم، در اینجا هیچ نیرویی در خط بیشتر از ۲۴ ساعت یارای ماندن نداشت.

دشمن مثل موریانه به جان جزیره افتاده بود، با عملیات ترکیبی توپخانه و مهندسی و بستن آب به جزیره در زمین و ریختن آتش از آسمان، مقتلی ساخته بود که هر کس می‌رفت، می‌دانست احتمال برگشتنش تقریباً نزدیک به صفر است.

حاج‌محسن عینعلی با دست مجروحش گردان قاسم‌بن‌الحسن (ع) را به ضلع غربی برد اما خیلی زود خبر رسید که او و بسیاری از نیروهایش در ضلع غربی جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسیده‌اند و پیکر حاج‌محسن رفیق غار و دوست قدیمی من که کارمان را با هم شروع کرده بودیم، روی زمین مانده بود.

آنجا غربت جنگ، مثل بختک روی تنم آوار شد. آن قدر نیرو دوروبرم نبود که به حاج‌مهدی کیانی برای رفتن به جزیره و پر کردن جای حاج‌محسن اعلام آمادگی کنم. تن و جسمم همچنان از زخم می‌سوخت.

حاج‌محسن عینعلی فراتر از من می‌اندیشید، او هم نیرو نداشت و زخم دستش کاری‌تر از زخم سینه من بود، اما رفت. با خودم کلنجار می‌رفتم که پیش فرمانده لشکر بروم و بخواهم که با همین چند نیرویی که بعد از عملیات کارخانه نمک باقی مانده‌اند، به جزیره اعزام شوم. حاج‌رضا زرگری، معاون و یار همیشه در کنارم نیز علی‌رغم میلش از گردان رفته بود و حالا مثل کارخانه نمک نمی‌توانستم همین تعداد نیروی اندک را با او روانه میدان کنم.

بعد از شهادت فرمانده گردان قاسم‌بن‌الحسن (ع)، گردان حضرت علی‌اصغر (ع) به فرماندهی حاج‌ستار ابراهیمی عازم ضلع غربی جزیره مجنون شد. حاج‌ستار، هم‌رزم صبور و کم‌حرف ولی مقاومی بود که در سفر حج با او مثل یک روح در دو بدن بودیم. می‌دانستم اگر تک‌تک نیروهای او روی زمین بیفتند، او جزیره را خالی نخواهد کرد. مگر اینکه سرنوشتی مثل حاج‌محسن عینعلی پیدا کند.

چند روز بعد، خبر رسید که عراقی‌ها با یک هجوم از داخل آب با نیروی غواص و پشتیبانی سریع قایق‌ها، کمین بچه‌ها را در ضلع غربی به تصرف خود در آورده‌اند و تعداد زیادی از نیروهای حاج‌ستار شهید و خود او نیز از ناحیه دست مجروح شده است و باید نیروی تازه‌نفس جایگزین او شود و هیچ نیرویی غیر از بچه‌ها ما در پادگان شهید مدنی نبود. قصه عملیات در جاده ام‌القصر دوباره داشت، تکرار می‌شد.»

کد خبر 667215

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.