کتاب آب هرگز نمي ميرد
-
فرهنگغربت جنگ، مثل بختک روی تنم آوار شد
«حاجمحسن عینعلی با دست مجروحش گردان قاسمبنالحسن (ع) را به ضلع غربی برد اما خیلی زود خبر رسید که او و بسیاری از نیروهایش در ضلع غربی جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسیدهاند و پیکر حاجمحسن رفیق غار و دوست قدیمی من که کارمان را با هم شروع کرده بودیم، روی زمین مانده بود.»
-
فرهنگانبار شیرینی!
«در منزل دوباره بستری شدم و خانه مثل اتاق بیمارستان دوباره تجهیز شد، اما سکوت و خلوت بیمارستان را نداشت. قبل از همه حاجآقا مغیثی، امام جمعه به دیدنم آمد. با او صیغه برادری خوانده بودیم. کمکم بچههای گردان از آمدنم خبردار شدند و به عیادتم آمدند، بیشتر آنها مثل من مجروح بودند.»
-
فرهنگجاسازی زیر صندلی اتوبوس!
«لحظه وداع بچهها با هم را نگاه میکردم که پیکی از ستاد آمد و گفت: از نهاوند زنگ زدهاند و با امیر سلگی کار دارند. امیر را صدا کردم و به اتاق مخابرات رفتیم. تا زمان حرکت چنددقیقهای باقی بود، وقتی تماس گرفتم، مادرزنم پشت خط بود. به امیر گفتم: مبادا حرفی از عملیات بزنی.»