به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و بهطور اتفاقی جریانی رخ میداد و گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز میپرداختند.
کتابهای حوزه جنگ و دفاع مقدس اغلب به روایت داستانهای زیبا و پندآموز از شهدا و رزمندگان میپردازد. اما کتاب «موقعیت ننه» این رویه را کمی تغییر داده است و به سراغ طنازیهای رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس رفته است. این کتاب روایتی کمتر دیده شده از جنگ است. روایتهایی که خنده بر لبانتان میآورد و باعث میشود از دریچه لبخند و طنازی رزمندگان به جنگ بنگرید.
در بخشی از این کتاب به نقل از «سید حسن حسینینژاد» میخوانیم: «سال ۱۳۶۵ یک روز در خط پدافندی فاو مَد شد و آب اروند به شکل خیلی عجیبی بالا آمد. در عرض چند دقیقه سنگرهایمان پر از آب شد. این وضعیت برای عراقیها هم به وجود آمده بود. بچهها دستوپایشان را گم کرده بودند. تقریباً همه نیروها از سنگر بیرون آمدند و در سینهکش خاکریز نشستند. آن قدر آب بالا آمده و وضعیت بحرانی شده بود که تا حد زیادی مقابله با دشمن و شلیک را فراموش کرده بودیم. عراقیها هم روی خاکریز خودشان آمده بودند. آنها نیز به سمت ما شلیک نمیکردند.
من فرمانده گروهان بودم. خودم را با موتور به سنگر فرمانده گردان سیدمحمد میرفتاح رساندم و گفتم: سید، بیا یه فکری بکنیم، آب داره همه جا رو پر میکنه.
میرفتاح و محمدعلی شاهمرادی با یک جیب میول خودشان را به محل آب گرفتگی رساندند. جیب بین خاکریز اصلی و ترکشگیر به گل نشست. میرفتاح به بچهها گفت: سریع گونی خاکا رو بیارین بذارین کنار جیپ و فاصله بین خاکریز و ترکشگیر رو ببندین که آب جلوتر نیاد.
همه با جنبوجوش و اضطراب، تلاش میکردند هر طور شده، جلوی پیشروی آب را بگیرند، چون آب با کسی شوخی نداشت. یک دفعه چشمم به یک بسیجی افتاد که خیلی با حوصله و به دور از از هیاهوی بقیه، راحت روی یک تخته سنگ نشسته بود و داشت مسواک میزد! یکی از بچهها با طعنه به او گفت: اخوی! نخ دندون بدم خدمتتون؟!»
نظر شما