به گزارش خبرنگار ایمنا، منظور از فولکلوریک، ادبیات و فرهنگعامه است. فرهنگی که دیرزمانی گیراتر و شنیدنیتر بود و چند صباحی است کمفروغ شده است و کمتر از آن میشنویم، میبینیم و میخوانیم. شاید اگر امروز هم امثال «مثلآباد» تلویزیون و «فرهنگ مردم» رادیو به شکلی در فضای مجازی گل میکرد این فولکلورهای دوستداشتنی و دلنشین نیز بیشتر و بیشتر نمود داشت و دیده میشد.
از میان همه نوع فرهنگ و موسیقی و ادبیات و رسم و رسوم عامه بیشتر نام و نشان یلدا و عید نوروز و حاجیفیروز را شنیدهایم و دیدهایم و کمتر از آدابورسوم اقوام و مثلها و اسطورههای کهن پارسی در این زمانه شنیدهایم.
حال میخواهیم از نویسنده کتابهای «بشنو از وی چون حکایت میکند» و «شکسپیر، نویسنده یا روانشناس» در رابطه با همین باورهای عامه و فولکلورهای فراموش شده بشنویم و در بین همه گفتهها و سخنانش، کورسوی امید به آینده روشن فولکلوریک آنهم به دست پرتوان شهرستانیهای اهل فرهنگ و قلم را به فال نیک بگیریم.
هلن اولیایینیا، مترجم، نویسنده اصفهانی و فعال ادبیات عامه و فولکلوریک است که دغدغهها و پیشنهادهایش بهواقع شنیدنی است. مشروح گفتوگوی خبرنگار ایمنا با این نویسنده و مدرس دانشگاه را در ادامه از نظر میگذارنید.
استفاده از فولکلور در ادبیات معاصر چه وضعیتی دارد؟
فولکلور در ادبیات همیشه بوده است و خواهد بود و راهی برای حفظ فرهنگ و باورهای کهن است. تخصص من ادبیات انگلیسی و آمریکایی است و مطابق با تجربهای که دارم عنصر فولکلور میتواند حافظ و نگهبان فرهنگ باشد.
غربیها از این عنصر بهخوبی استفاده میکنند؛ به این شکل که چیزهای معمولی فولکلوریک را در ساختار داستانها و اشعارشان بهخوبی حفظ میکنند و بهکار میبرند. داستانهایی مثل سیندرلا یا سفیدبرفی که امروزه در ادبیات غرب به شکل فولکلوریک در آمده است مثالهایی است که حتی در زمره شاهکارهای ادبی وجود دارد و بزرگانی همچون شکسپیر از آنها بهره بردهاند. از جمله ویژگیهای شکسپیر این بوده که از عنصر فولکلور بسیار خوب استفاده میکرده بهگونهای که هم غنابخش مطالب بوده و هم ارتباط مستقیم با خواننده برقرار میکرده است؛ چراکه وقتی یک مخاطب این عناصر عامیانه را میخواند و میشنود، ارتباط بهتری با متن و داستان برقرار میکند.
ما طی دهههای اخیر با فولکلور و باورهای عامیانه کشورمان چه کردهایم؟
اینکه ما با فولکلور و باورهای عامیانه خودمان چه کردهایم باید گفت سابق بر این، برنامههای رادیویی و تلویزیونی خوبی در رابطه با ادبیات فولکلور برای شناساندن فرهنگ و رسوم اقوام مختلف اجرا میشد. امثال «مرحوم صبحی» و «جواهرکلام» کارهای خوبی در این زمینه ساخته بودند و حتی وقتی در رادیو پخش میشد، مردم با آنها همدلی و همراهی میکردند. اما در چند دهه اخیر فولکلور فراموش شده است. بسیاری از مسائل فولکلوریک قصهها و افسانهها و فرهنگهای عمومی بهویژه بین اقوام متعدد ایرانزمین با فولکلور بسیار غنی، جذاب و شنیدنی شناخته و معرفی میشدند.
خوشبختانه در یکی دو سال گذشته شاهد یک نوع بیداری در نویسندگان، بهخصوص در بین نویسندگان محلی و شهرستانی هستیم. و به دلیل اینکه من داور جشنوارههای مختلف ادبی هستم، شاهد هستم آثاری که در این مدت ارائه میشود، گرایش خوبی به سمت عنصر فرهنگ عامیانه و فولکلوریک، متلها و باورهای کهن دارد و به نسبت قبل پررنگ شده است.
نویسندگان ترک، ترکمن، ترک، لر، عرب و بلوچ زیادی در این مدت داشتهایم که سعی کردهاند داستانها و متلهای خوب و جذابی تولید کنند که در عین جذاب بودن، به دلیل اینکه در دل داستان تنیده شده است، باعث آشنایی ما و مخاطبان با بافت سنتی و فرهنگ بومی یک منطقه میشود. اینها بهواقع میتواند ارزشمند باشد و من بهعنوان داور این عرصه، خوشحال هستم که این رویکرد در حال احیا و پویاتر شدن است.
امروزه ادبیات داستانی محلی در استانهای مختلف و قومیتهای متنوع در حال رشد و بالندگی است؛ هم برای جذابیت بخشیدن به داستانهای بومی و هم برای حفظ و ماندگاری این فرهنگهای فولکلور. چراکه اگر همینها فرهنگهای عامیانه خود را حفظ نکنند مساوی با این است که نیمی از فرهنگشان ازدست میرود و فراموش میشود.
بهعنوان یک تکنیک چه نوع استفادههایی از فولکلور میشود؟
دو نوع استفاده از این فولکلور میشود؛ یکی داستانهای خرافی که بین مردم بیان میشود و نویسنده سعی میکند با طرح نقادانه آنها، تأثیر باورهای غلط خرافی را گوشزد کند و این تأثیر را بر تفکر عامه مردم نشان دهد و همان کاری است که نویسندگان حوزه آمریکای لاتین همچون «گابریل گارسیا مارکز» میکنند. سراسر این کتاب، فولکلور و اعتقادات خرافی مردم است. امثال «بورخس» و «کوییلو» هم همین کار را میکنند. اینها همه از فرهنگعامه در آثارشان استفاده میکنند؛ نه به این دلیل که خودشان به آن اعتقاد دارند، بلکه برای اینکه هم میخواهند آنها را بیان کنند و زنده نگهدارند و هم اینکه مردم را بهنقد بکشند. این بهواقع نوعی استفاده و بهرهبردن آگاهانه از فرهنگعامه است.
اما در مقابل گروهی دیگر هستند که ممکن است ناآگاه باورهای فولکلوریک که بیشتر به سمت خرافات تمایل دارد را طوری مطرح کنند که انگار واقعیت دارد. این برای جامعه ما که بهخودی خود جامعهای است که خرافات در آن روز به روز در حال بیشتر شدن است، میتواند مضر و اشاعه دهنده خرافات باشد. درحالیکه ما باید خرافات را ریشهکن کنیم. این موضوع اگر آگاهانه نباشد و بهعنوان تکنیک از آن استفاده نشود، میتواند آسیبزننده باشد و خواننده فکر کند چنین چیزهایی وجود دارد و واقعی است و او هم باید اینها را باور کند!.
نویسندگان معاصر بهویژه از احمد گلشیری به بعد، نشان دادند که مسائل خرافی چگونه میتواند فرهنگ یک جامعه را متزلزل و خدشهدار کنند.
باید توجه داشت که استفاده از فولکلوریک و متلها، نشان دادن واقعیت نیست. ممکن است افسانههایی که در جاهای مختلف شاهد هستیم واقعیت نداشته باشد و در واقع نوعی تمثیل باشد. در اینجا استفاده از فولکلور بهعنوان یک تکنیک مطرح است و نویسندهها اغلب در قالب تکنیک از آن استفاده میکنند؛ نه اینکه بخواهند آن را اشاعه دهند. در واقع نویسندگان در تلاش برای حفظ این فرهنگها، دور از جنبههای منفی و خرافی هستند.
آنچه من بین خوانندهها و گاهی بین کتابخوانها و اهل مطالعه شاهد هستم این است که این افراد فکر میکنند اگر در داستانی از ادبیات فولکلور صحبت شد این داستان دیگر مدرن نیست. درحالیکه این داستان میتواند مدرن باشد، در عین اینکه از تکنیکهای مختلف در نوشتن از جمله فولکلور هم بهره ببرد. این یک نوع سوءبرداشت است که اگر شما از فولکلور در نوشته خود استفاده کردید متن و داستان شما امروزی نیست. درحالیکه در واقع اینگونه نیست و میتواند بسیار مؤثر باشد.
برنامههایی همچون «فرهنگ مردم» رادیو ایران چقدر در اشاعه فرهنگعامه و ادبیات اقوام مؤثر بود؟
خود من در دوران جوانی حتی یک دقیقه این برنامه را از دست نمیدادم چراکه بسیار مؤثر، کارآمد و فوقالعاده بود. افرادی که خود واضع، اشاعه دهنده و حتی پژوهشگر فرهنگعامه بودند موسیقیها، آدابورسوم، ضربالمثلها و اعتقادات محلی را جمعآوری میکردند. چند سالی بود شاهد فراموشی موسیقیهای محلی بودیم اما امروزه شاهد رشد و شکوفایی این نوع موسیقی هستیم. هنوز هم هستند افرادی که اشکال مختلفی از فرهنگعامه مانند همین موسیقیها و لالاییها را جمعآوری میکنند و روی آن کار کردهاند و برایش وقت گذاشتهاند.
در قرونوسطی که ادبیاتی وجود نداشت عدهای به مناطق انگلیسیزبان میرفتند و قصهها و داستانهای مختلف را جمعآوری میکردند. داستان «رابینهود» که امروزه به ما رسیده یا داستان شاه آرتور از همینها جمعآوری منتشر شده است. بعدها نویسندگان در داستانها و کارگردانها در فیلمهایشان از آنها استفاده کردند. با همین روشها است که فرهنگ حفظ و ترویج میشود. بهواقع ما برای فرهنگمان هیچ کاری نکردهایم، به طور مثال همین برنامه فرهنگ مردم که زمانی خاص و عام برای شنیدن آنوقت میگذاشتند رو به فراموشی رفته است.
وضعیت ادبیات کشورمان و کاربرد فولکلور بین ادبینویسان و داستاننویسان چگونه است؟
وضعیت طی چند سال اخیر بهتر شده و یک احساس ملی و محلی در کنار هم در حال شکوفایی است و این موضوع که فرهنگ خود را به دیگران معرفی کنیم در حال رشد است. امروزه اساطیر ایران در داخل کشور خودمان ناشناخته هستند اما در کشورهای دیگر مثل گرجستان، افغانستان، ترکیه و حتی گرجستان شناخته شدهاند.
اصفهان در فرهنگعامه و فولکلور چه وضعیتی دارد؟
علاقهمندانی بودند که اشعار، ضربالمثلها، داستانها و حکایتهای محلی را جمع کرده و به شکل کتاب درآوردهاند. این مجموعهها بسیار غنی است. اصفهان شرایط خاص و نویسندگان خاص خودش را دارد. کاری که نویسندگان اصفهانی میکنند زنده کردن همان خاطرات و قصههای کهن این دیار است که در داستانهایشان بهکار میگیرند. اما بین اقوام مختلف تلاش زیادی میکنند تا فرهنگشان را با زندهنگهداشتن فولکلور و استفاده در ادبیات داستانی و شعر حفظ کنند.
این همان کاری است که ایرلندیها کردند. آنها زمانی که زیر سلطه انگلستان بودند سعی کردند فرهنگعامه خود را با استفاده از نمایشنامهنویسی و داستان حفظ کنند؛ بهطوریکه در یک دوره همه نمایشنامهنویسان این کشور، ایرلندی بودند. «سیندر» و «شونو کیسی» افرادی بودند که تمام فرهنگ فولکلور ایرلند را در نمایشنامههایشان حفظ و احیا کردند. مرکزی به نام «تئاتر ایرلند» در انگلستان وجود داشت که بیشتر نمایشنامهها در آنجا اجرا میشد.
یکی از چهرههای شاخص در این زمینه «دبلیو. بی. ییتس» بود. او یک ایرلندی انقلابی و تحت تأثیر سیاستهای ضد ایرلندی انگلستان بود و سعی کرد به این شکل فرهنگعامه ایرلند را حفظ کند. حتی فردی مثل «جیمز آگوستین آلویسیوس جویس» که ایرلندی بود با اینکه جلای وطن کرد و از اعتقادات خرافی زادگاهش فرار کرد و به انگلیس رفت، اما در تمام مدتی که مشغول نوشتن بود همه مطالبش شامل افسانهها، باورها و قصههای ایرلند بود. او همیشه میگفت بزرگترین خیانت را خود ما ایرلندیها به خودمان کردیم که اجازه دادیم فرهنگ انگلیسی بر ما غالب شود. این موضوع در حفظ فرهنگ بسیار اهمیت دارد.
نقش رسانه در تقویت ادبیات فولکلور چیست؟
باید برای این نوع کارها با برنامهریزی پیش رفت و روی آنها سرمایهگذاری کرد. افراد متخصص باید وارد میدان شوند نه اینکه هر فردی که به دنبال مشهور شدن و دیده شدن است وارد گود شود. مجموعه عامیانه «مثلآباد» سابق بر این بر اساس فرهنگ فولکلور کشورمان پخش میشد. این برنامه نمونه خوبی بود. یا برنامههایی همچون «حسنکچل» یا «امیرارسلان نامدار» که تبدیل به فیلم یا پویانمایی شدند و کودکان با آنها آشنا میشدند. کودکان امروز سیندرلا و سفیدبرفی را میشناسند اما حتی نام حسنکچل را هم نشنیدهاند و او را نمیشناسند؛ آنها از این فضا بهشدت دور شدهاند یا اینکه دورافتادهاند.
دولت و صداوسیما باید سرمایهگذاری کنند و از افرادی که در این بخش متخصص هستند دعوت کنند. این موارد برای مردم بسیار جذابیت دارند. اگر این اتفاق بیفتد در غنای ادبیات و فرهنگعامه ایرانزمین هم بسیار مؤثر خواهد بود. به نظر من ساخت مجموعههایی مشابه مثلآباد همین امروز هم جواب میدهد و مخاطب را جذب میکند.
وظیفه رسانه آگاهی رساندن به مردم، آسیبشناسی و مهم نشان دادن فرهنگ عامه است. شاعر یا نویسنده جوانی که با اینها بیگانه است و شناختی از آن ندارد، باید با آنها آشنا شود. بیدار کردن جامعه و به تحرک واداشتن آن با رسانهها و روزنامهنگاران امکانپذیر است.
گفتوگو از: محمود افشاری خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر خبرگزاری ایمنا
نظر شما