« مدتی پیش در جمع دوستان گفتم موقع مجروح شدنم، نمیدانم چرا با وجود اینکه دو نفر از دوستان صمیمیام که در دو طرف من ایستاده بودند، شهید شدند اما من نه. یکی از رفقا گفت شاید تقدیر خدا این بوده است که سالها در جوار رزمندگان خدمت کنی و آزموده شوی! »
«آن زمان بیشتر مشکل جانبازان ضایعه نخاعی، زخم بستر بود. وظیفه من هم به تبع این مشکل، تمیز کردن زخم، لیزر، اشعه درمانی و سایر کارهای مربوطه بود. کمکم با بچهها رفیق شدم و گاهی پیش میآمد تا ساعت ۱۲ شب یکسره عاشقانه و بدون هیچ اکراهی، خدمت میکردم و مجبور میشدم، شب را همانجا بخوابم.»