به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت. گاهی ناخواسته و بهطور اتفاقی جریانی رخ میداد و گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز میپرداختند.
کتابهای حوزه جنگ و دفاع مقدس اغلب به روایت داستانهای زیبا و پندآموز از شهدا و رزمندگان میپردازد. اما کتاب «موقعیت ننه» این رویه را کمی تغییر داده است و به سراغ طنازیهای رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس رفته است. این کتاب روایتی کمتر دیده شده از جنگ است. روایتهایی که خنده بر لبانتان میآورد و باعث میشود از دریچه لبخند و طنازی رزمندگان به جنگ بنگرید.
در بخشی از این کتاب به نقل از «سیدمرتضی موسوی» میخوانیم: «صبح عملیات والفجر ۴ تعدادی از نیروهای بعثی روی تپههای سرسبز سه قلوی سید به اسارت رزمندگان لشکر مقدس امام حسین (ع) گردان امام حسن (ع) به فرماندهی شهید حسن قربانی در آمدند.
شهید محمدباقر بهرامی از نیروهای با تجربه و قدیمی لشکر که فرماندهی یکی از گروهانها را به عهده داشت، بسیار شوخطبع بود و همیشه سعی میکرد با رفتار و گفتارش نیروها را شاد و روحیه بچهها را بالا نگه دارد؛ همه او را دوست داشتند و با تمام وجود دستوراتش را اجرا میکردند.
شهید بهرامی صبح عملیات، اسرای عراقی را در محلی جمع و به آنها گفته بود؛ بلند شعار دهید: «الموت البهرامی الموت البهرامی» و خودش هم در کنار اسرا بلند فریاد میزد: «الموت البهرامی؛ الموت البهرامی» اسرای عراقی هم به تبعیت از شهید بهرامی این شعار را با صدای بلند تکرار میکردند.
بچههای رزمنده مستقر که روی تپههای سید مستقر شده بودند، با شنیدن صدای شعار اسرای عراقی همه به وجد آمده و خنده بر چهره دود و غبار گرفته آنها نشسته بود، این کار شهید بهرامی، فرمانده گروهان یحیی باعث شد تا روحیه بچههای گردان برای مقابله با پاتک و ضدحمله دشمن مضاعف شود.
بعد شهید بهرامی رو به اسرای عراقی کرد و گفت: «انا بهرامی» و به خودش اشاره میکرد!!
اسرای عراقی زمانیکه متوجه شده بودند، حسابی از طرف شهید بهرامی سرکار رفتهاند، شروع به خندیدن کرده و شعار خود را بلافاصله عوض کردند، آنها شعار میدادند: «دخیل الخمینی دخیل الخمینی».
نظر شما