به گزارش خبرنگار ایمنا، با وجود اینکه در عملیاتهای مختلفی در طول جنگ تحمیلی حضور داشته اما خاطرات عملیات فتحالمبین برایش چیز دیگری است؛ نخستین عملیات، سن کم، نداشتن تجربه و البته انجام شیطنتهایی که انجام آنها از او هم چندان عجیب نبوده، باعث شده است تا با شور و خاصی از عملیات فتحالمبین حرف بزن؛. از شب تاریکی که منتظر آماده شدن معبر بودند و انفجار یک مین که همه چیز را به هم میزند.
آنطور که حاجاحمد شیروانی تعریف میکند، عملیات در آستانه لو رفتن قرار میگیرد و به آنها گفته میشود که باید بازگردند: «هفت کیلومتری که رفته بودیم را باید بازمیگشتیم؛ از باغ شماره هفت که خط مقدم عراقیها بود تا دالپری که محل استقرار ما بود. از بس دویده بودیم گلوهایمان میسوخت. زمانی که کمی خیالمان راحت شد، روی زمین افتادیم، هرچه به ما میگفتند: بلند شوید، نمیتوانستیم، نماز صبحمان را نیز همانجا خواندیم.»
شب باید دوباره بازگردند، به همان میدان مین؛ به جایی که رزمندگان نه راه پیش داشتند و نه راه پس، اما باید خط را میشکستند تا بقیه نیروها بتوانند پیشروی کنند: «آماده بودیم تا رمز عملیات گفته شود، دشمن تیربارهای متعددی گذاشته بود، میدانست که ما با تانک و نفربر نمیآییم. تیربارهایش را طوری کار گذاشته بود تا بتواند بهراحتی نیروهای پیاده را درو کند، انواع تیربارها را هم داشتند از کلاشینکف تا دوشکا که روی تانک تعبیه میشد. رمز عملیات که اعلام شد، بچهها اللهاکبرگویان به سمت دشمن حمله کردند، تیرباران دشمن، بچهها را مثل برگ خزان میریخت. گردان زمینگیر شده بود، هرکسی بلند میشد، تیر میخورد.»
پاتک سنگین دشمن خللی در اراده رزمندگان ایجاد نکرد
اقدام شجاعانه یکی از جانشینان فرمانده گردان امام محمدباقر (ع) برای خاموش کردن تیربار دشمن هنوز موجی از غرور را در چشمان حاجاحمد میدواند و با هیجان خاصی که در تکتک واژههای کلامش نهفته شده است، میگوید: «اکبر جزی، بچه محله مدرس بود، کشتیگیر و آشنا به تاکتیک رزمی و سلاحهای جنگی. من طریقه صحیح تیراندازی کردن با تیربار را از او یاد گرفتم. در آن لحظهای که آتش سنگین دشمن ما را متوقف کرده بود، به سمت تیربار دوشکا دوید و با وجود اینکه تیری هم به او برخورد کرد و زخمی شد، با دو دست لوله تیربار را به سمت پایین گرفت. بچهها که این صحنه را دیدند، انرژی دوبارهای گرفتند و با قدرت هرچه تمامتر به سمت دشمن حمله کردند و موفق شدند که خط را بشکنند.»
هنوز هوا روشن نشده است که پاتک دشمن شروع میشود، توپ، خمپاره، بمبهای خوشهای بعثیها کل منطقه را در بر میگیرد اما هیچکدام از اینها و زخمی و شهید شدن همرزمان خللی در اراده رزمندگان وارد نمیکند، آنها مردانه مقاومت میکنند: «از صبح تا بعدازظهر، هفت پاتک سنگین را جواب دادیم، دشمن میخواست دوباره به منطقهای که بچهها پس گرفته بودند، بازگردد و تا پل کرخه را ببندد. در نزدیکی ما گلولهای خورد، دیدم یکی از بچهها رو به بالا افتاده و صورتش مانند ماسکهای پلاستیکی چروکیده شده بود، زمانی که به بالای سرش رسیدم، کاسه سرش از پشت شکافته و مغزش به بیرون ریخته بود.»
اشک به او امان نمیدهد که کلامش را ادامه دهد. چند دقیقهای سکوت بینمان حاکم میشود تا اینکه دوباره حاجاحمد با گریه میگوید: «این صحنهها را ما به چشم دیدیم، خودمان گونی میبردیم تا تکههای بدن همرزمانمان را جمع کنیم. این صحنهها افسانه نیستند، واقعیتها و پردههایی از جنگ هستند که من معتقدم باید از آنها هم حرف به میان آورد تا دلاوری، شجاعت و رشادت شیرمردان این سرزمین که نگذاشتند دست اجنبی به این خاک برسد، مشخص شود.»
از روز چهارم عملیات فتحالمبین ورق برگشت
حاجاحمد ادامه میدهد: «در هر حال در چهار روز اول، عملیات موفقیت چندانی نداشت و همه نگران بودند که چه اتفاقی میافتد. تا اینکه نیروهای تیپ محمد رسولالله (ص) از ارتفاعات بالا رفتند، درحالی که ارتباط هم خیلی خوب برقرار نبود و فرماندهی نمیدانستند که اینها کجا هستند به توپخانه ارتش عراق رسیدند و برای نخستین بار ۸۰ قبضه توپ صحرایی از عراق غنیمت گرفتند. با این کار عقبه یگانهای ارتش عراق در آن منطقه بسته و آتش توپخانه دشمن نیز قطع شد.
از طرفی نیروهای تیپ ۱۴ امام حسین نیز که از ارتفاعات تینه سرازیر شده بودند توانستند جاده عینخوش را ببندند و بنابراین فشار خیلی زیادی به یگانهای ارتش عراق وارد آمد. از روز چهارم عملیات ورق برگشت و در تنگه رقابیه هم نیروهای رزمنده تیپ ۸ نجف موفق به عبور از تنگه شدند. یکباره از روز چهارم عملیات، فضای جبهه عوض شد و یکی از بهترین، بزرگترین، شیرینترین عملیاتهای دوران جنگ که عملیات فتحالمبین بود، به پیروزی رسید، تا نزدیک مرز فکه جلو رفتیم و حدود ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از سرزمین اشغالی ایران عزیز را در آن منطقه از ارتش متجاوز پس گرفتیم.»
پایم را در سهراهی شهادت جا گذاشتم
دستی بر صورت نیمه جانشمیکشد و میگوید: «در هر عملیاتی زخمی به یادگار برداشتم اما مجروحیتهای اصلی من و جانبازیام مربوط به عملیات محرم و خیبر است. در عملیات محرم پشت سر و گردن من پر از ترکش شد و در اثر برخورد یکی از ترکشها عصب سمت راست صورتم قطع شد، سالها است وقتی میخندم، یک طرف صورتم تکان نمیخورد. پایم را در هم در جزیره مجنون و در سهراهی شهادت جا گذاشتم. در عملیات خیبر فقط فرمان امام (ره) بود که به ما انگیزه میداد، مقاومت کنیم.»
حاجاحمد شیروانی اینجا نشسته است. درست روبهروی ما و دارد از خاطراتی میگوید که با پوست و گوشتش احساس کرده و روایت آن خاطرات را حقی میداند که بر گردنش گذاشته شده است: «رفقایم در جنگ شهید شدند. ما در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشیم. این خاک روزی جوانانی داشت که برای شکستن خط دشمن لحظهشماری میکردند.»
نظر شما