به گزارش خبرنگار ایمنا، محمدرضا کریمی از رزمندگان دوران دفاع مقدس در روایتگری خاطرات سالهای حماسه که در کتاب «زمینهای مسلح» به ثبت رسیده، به ماجرای شهادت یکی از دوستانش در جریان عملیات والفجر یک اشاره کرده است.
در این کتاب میخوانیم: «یکی دو روزی میشد که در خط بودیم، در این مدت هم آب تمام شده بود و هم غذا، شاید طی یک شبانهروز، کمی بیشتر از یک ساعت نخوابیده بودیم. تقریباً شب سوم عملیات والفجر یک بود که اسماعیل خسروی، معاون گروهان، من و یک نوجوان ریز جثه را که اعزام اولی بود، با خودش به قسمتی از کانال برد و گفت: این محدوده هفتاد، هشتاد متری مال شما! همین جا نوبتی پست بدهید و مراقب باشید تا دشمن نتواند از این قسمت به داخل کانال نفوذ کند! من و آن بسیجی نوجوان با هم تقسیم کار کردیم، قرار شد ابتدا او دو ساعت پست بدهد و بعد مرا صدا کند. من چشمانم را بستم. هرازگاهی با انفجار خمپارهها چشمانم را باز میکردم. دوباره از شدت بیخوابی، چشمانم را بیاختیار روی هم میرفت.
بالاخره، دو ساعت تمام شد و آن نوجوان مرا صدا کرد. من آماده نشستم و حالا نوبت او بود که بخوابد اما در کمال تعجب دیدم که نخوابید. تکبیرهالاحرام گفت و شروع کرد به نماز خواندن. آن هم چه نمازی چه سجدههایی، طولانی و عرفانی. به حالش غبطه خوردم. من خودم نوجوان بودم ولی او از من کمسنوسالتر بود خلاصه تا نزدیک نماز صبح، دو ساعت پست دادم و دو ساعت استراحت کردم تا بار آخر که نزدیک نماز صبح بود. من بیدار بودم و داشتم پست میدادم. او هم مثل هر بار دو ساعت زمان استراحت خودش را در حال نماز خواندن بود. پشت سر هم، خمپارههای ۸۱ میلیمتری توسط دشمن شلیک و داخل و اطراف کانال منفجر میشدند.
دو ساعت پست من وقت خواندن نماز صبح تمام شد. با خودم گفتم: ابتدا او را صدا میکنم تا مشغول پست شود. بعد خودم نماز صبح را میخوانم و برای آخرین بار در در آن شب، شاید بتوانم چند دقیقه دیگر بخوابم. او در حال سجده بود. صدایش کردم و گفتم: نوبت توست تا پست بدهی. نیم ساعت گذشت و او هنوز در حال سجده بود. دوباره صدایش کردم باز هم سجده و سجده. رفتم کنارش. همزمان با صدا کردنش، تکانی هم به بدن او دادم، یکباره از پهلو به زمین افتاد. نفس نمیکشید. دقت کردم و دیدم یک ترکش ریز به قلب او اصابت کرده و در همان حال سجده، به دیدار معبودش شتافته است. چه عاقبت بهخیری.
اولین اعزام، اولین عملیات، چند روز گرسنگی و تشنگی، نماز شب، شهادت حین رزم و در حال سجده، خوش به سعادتش. ایکاش اسم این شهید بزرگوار یادم بود. پیکر مطهرش نیز در همان کانال باقی ماند و نتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم.»
نظر شما