به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران در حالی به یکی از قدرتهای موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمیرسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سالهای آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راهاندازی این یگان انداخت.
فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستان چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانیمقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «هواپیما از بالای رشته کوه هیمالیا میگذشت و مهتاب افتاده بود. روی قله اورست عظمت کوهستان و بهخصوص بلندی اورست توی یک شب مهتابی، جلوه خاصی داشت. حسنآقا عاشق کوهنوردی بود. پایش که به کوه میرسید، عوض میشد. بذلهگویی و شوخطبعیاش را آن پایین جا میگذاشت و توی لاک خودش میرفت. زیر لب ذکر میگفت و فکر میکرد. آهسته و یکنواخت قدم بر میداشت و دیرتر از همه خسته میشد. خیلی از مشکلات کاری و زندگیاش را حین کوهنوردی برای خودش حلاجی کرده و راهحل پیدا کرده بود. کوهستان برایش آرامش دیگری داشت. جوری یاد خدا میافتاد که زیر زبانش حسابی مزه میکرد و دلش میخواست دوباره بیاید. هرچه راه صعب العبورتر و قله دستنیافتنیتر میشد، شوق حسنآقا برای صعود و فتح قله هم بیشتر میشد. بلندی اورست اما واقعاً خیرهکننده بود. قله هشتهزار و هشتصد متری با یخچالهای طبیعیاش که زیر نور ماه میدرخشیدند، چنان بلند به نظر میرسید که هواپیمایی که در ارتفاع سیوهفت هزار پایی بود، هر لحظه انگار به نوک قله خواهد گرفت و راه به جایی نخواهد برد. نماز صبح را هم در هواپیما خواندند و ساعت هشت صبح به وقت محلی، در فرودگاه پکن از هواپیما پیاده شدند. سفیر ایران در چین همراه با چند نفر از کارمندان سفارت به استقبالشان آمده بودند. بدون تشریفات گمرکی به اتاق مخصوص فرودگاه رفتند و منتظر ماندند تا بلیتهایشان به مقصد پیونگیانگ صادر شود. حدود یک ساعت بعد هواپیمای فرندشیپ دو موتوره yun7 تا رسیدن به خاک کره شمالی میزبان آنها بود. ظهر همان روز در فرودگاه پیونگیانگ به زمین مینشستند. هنوز نرسیده، خسته شده بودند. پایشان که به سالن رسید، حاجمحسن به طرف سعید محمودی، سفیر ایران در کره شمالی رفت و به گرمی تحویلش گرفت.
محمدی به همه گروهها خوشامد گفت و با تکتک آنها روبوسی کرد. کمی جلوتر ژنرالاُ، معاون وزیر نیروهای مسلح کره به همراه هیئتی برای استقبال رسمی از وزیر سپاه ایران و هیئت همراهش ایستاده بودند. حسنآقا و شفیعزاده به همدیگر نگاهی کردند و به یاد آن سفر اول سوریه لبخند زدند. مراسم ناهار با اعمال شاقه در معیت ژنرال برگزار شد. تقریباً هیچکدام از غذاهای آنها را نمیتوانستند بخورند، نیمی را به خاطر حلال نبودن و نیمی را هم به خاطر بوی افتضاحی که میدادند. بلافاصله بعد از ناهار جلسه شروع شد: اولویت ما در این سفر مذاکره در باب موشک است. حاجمحسن خیلی صریح و بیمقدمه رفت سر اصل مطلب. ژنرالاُ اما هنوز جانب احتیاط را رعایت میکرد و رسمی سخن میگفت.
- ما در این جنگ به علت موضع ضدامپریالیستی شما از ایران حمایت میکنیم.
- ما طالب وحدت دو کره هستیم، اما در جنگ با آمریکا از شما حمایت میکنیم. ما بهجز موشک، اقلامی برای توپخانه و یکسری تجهیزات دیگر میخواهیم؛ اما به شرطی که بتوانید زود به دست ما برسانید، چون که ما بنا داریم جنگ را بهزودی تمام کنیم و لذا تسریع در پاسخگویی به نیازهای ما خیلی مهم است. ژنرالاُ سرش را به نشانه دریافت مفهوم اهمیت سرعت کار تکان داد و قول داد تا فردا، دیدار با کیمایلسونگ را هماهنگ کند. از خستگی چشمهایشان بسته میشد و بهسختی توی جلسه نشسته بودند. ژنرال که بلند شد، همه خوشحال شدند؛ اما وقتی قول داد که شب مجدداً برای صرف شام با آنها به خانه مهمان برمیگردد، همگی عزا گرفتند. ناهار که نخورده بودند، امیدشان به شام بود، که با آمدن اُ آن هم نقش بر آب میشد.
پیونگیانگ تابستانها گرم بود و کیمایلسونگ تابستانهایش را در شهر «سنبکتو» که خوشآبوهواتر بود، میگذارند. به همین دلیل صبح به قصد رفتن به «سنبکتو» به فرودگاه رفتند، اما هواپیما به دلیل باران و رعدوبرق نتوانست پرواز کند. هواشناسی مدام اعلام میکرد که بدی هوا تا شب ادامه دارد. آنها هم دست از پا درازتر برگشتند مهمانخانه. ظهر ایزدپناه، رابط وزرات سپاه در کره، به مکان مهمانخانه که تا حدودی خارج از شهر بود آمد، تا آنها را برای بازدید از مکانهای دیدنی و پیدا کردن یک غذای قابلخوردن به شهر ببرد.»
نظر شما