به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ معاصر است که منشأ رخدادهای زیادی در زندگی ایرانیان شد. دوران دفاع مقدس به عملیاتها محدود نمیشد و در فاصله بین عملیاتها، زندگی نیز در سنگرها جریان داشت و بعدها کتابهای زیادی از همین زندگی روزمره در آن دوران منتشر شد که کمتر میان مخاطبان عام شناخته شده است.
یکی از نویسندگان با هدف ارائه تصویری از روزهای زندگی رزمندگان در دوران جنگ به گردآوری خاطراتی از آن ایام پرداخته و آنها را با نگاهی نو و با سلیقه مخاطب امروزی، بازنویسی کرده است. این کتاب که با نام «کوتاهههای جنگ» تدوین شده، در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار گرفته است تا در چند متن، مروری بر خرده روایتهای این کتاب داشته باشیم.
***
شام آن شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاجی (شهید همت) مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: شام بچهها چی هست؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعاً همین؟!
باز هم بدون اینکه به حاجی نگاه کند، زیر لب گفت: تن را گذاشتیم فردا ظهر بدهیم. حاجی قاشق را زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر به آنها هم تن میدهیم. حاجی هم گفت: به خدا من هم فردا ظهر میخورم.
***
از تدارکات، تلویزیون برایمان فرستاه بودند. گذاشتیمش روی یخچال. یک پتو هم انداختیم رویش. هر وقت میرفت، تماشا میکردیم. یک بار وسط روز برگشت. گفت «این چیه؟» گفتم: از تدارکات فرستادهاند، گفت بقیه هم دارند؟ گفتم خُب نه! فرستادش رفت؛ مثل کولر و رادیو.
چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچکس جلوتر از ما نبود، جز عراقیها. توی سنگر کمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیدهبانی میکردم. دیدم یک قایق به طرفم میآید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقامهدی است. از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی همراهش نیست، نه اسلحهای، نه غذایی. نه قمقمهای؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی میآمد. پرسیدم: چند روز جلو بودی؟ گفت: گمانم چهار- پنج روز.
نظر شما