به گزارش خبرنگار ایمنا، اینجا صدای کلاغها جایگزین آواز گنجشکان شده است، زیبایی بافت تاریخی و سبزی درختان هم نمیتواند از سنگینی فضا کم کند، به راه خود ادامه میدهم، از گذر تاریکی رد میشوم، انتظار دارم صدای قلمزنی گذر محله علیقلیآقا را پر کرده باشد، اما افسوس که صدای دلخراش ویراژ موتورها جایگزین صدای هنر اصفهان شده است. گذر سوتوکور است، هرچه به مکان مورد نظر نزدیکتر میشوم فضا سنگینتر میشود، مردم گذر مرا بهعنوان غربیه با کنجکاوی نگاه میکنند، از هنرمندان زیرگذر آدرس کارگاهش را میپرسم، هر فرد قبل از اینکه آدرس را بدهد سوالی میپرسد، یکی میگوید: «برای چه میخواهی سراغ استاد بروی؟»، دیگری از بیتوجهی مسئولان فرهنگی استان بهسلامتی استاد گلایه دارد. کسبه و هنرمندان گذر علیقلیآقا با هزاران سوال و گلایه مرا به کارگاه استاد قلمزن بدرقه میکنند؛ کارگاهی کوچک اما پر از نقشههای قلمزنی قدیم. از پشت پنجره کارگاه نگاهش میکنم، با چکش کوچک در حال قلمزنی است، تهچهرهاش احساس شوق دیده میشود، گاهی دست از قلمزدن برمیدارد و با نگاهی خاص به اثر نیمهتمام نگاه میکند، وارد کارگاهش میشوم و از او میپرسم استاد چه طرحی قلم میزنید، دست از قلمزدن برمیدارد و با آهی کوتاه میگوید «روایت تاراج اصفهان»!
با استاد منصور حافظپرست، پیشکسوت قلمزنی ایرانزمین درباره دغدغهها و فراز و نشیبهای هنر قلمزنی به گفتوگو نشستهایم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
از دوران کودکی و نحوه ورودتان به هنر قلمزنی بگویید.
متولد شهریورماه ۱۳۲۴ خورشیدی در محلهای به نام شیشآباد خیابان مسجدسید هستم و در خانوادهای هنرمند متولد شدم؛ خانوادهای که ۱۵۰ سال در کار هنر بهویژه قلمزنی بودهاند.
خانواده مادری من همانگونه که از نام فامیل «طلاکوبها» مشخص است، هنرمند بودند و دیگر نزدیکان و بستگانم در چند رشته متنوع صنایعدستی تبحر و فعالیت داشتند.
در دوران کودکی به مادربزرگم در کارهای هنری خانگی کمک میکردم و باید اشارهکنم که محله شیشآباد از محلههای استثنایی ایران، اصفهان و حتی جهان است.
چرا محله شیشآباد استثنایی است؟
در قرن چهاردهم، ۹۹ درصد هنرمندان اصفهانی از این محله بودند. فولادگرها، طلاکوبها، سیمکشها، نقدهکوبها و زرکشها از جمله هنرمندان صنایعدستی و قلمزن این محله بودند. شاعران، ادیبان، ورزشکاران و هنرمندان دیگری هم در این محله به دنیا آمدند و رشد کردند.
این نکته را نیز باید بگویم که اولین و آخرین استاد من، مرحوم پدرم «رجبعلی حافظپرست» بود. عمو، دایی و پسرعمههای من قلمزن بودند و در مجموع خانوادهای هنرمند بودیم.
آن زمان استاد و شاگردی مرسوم بود و همه خانوادهها تلاش میکردند، فرزندانشان را آموزش دهند و در زمان تعطیلی مکتب و مدرسه، همه بچهها یا پیش پدرانشان بودند یا نزد استادکار آموزش میدیدند.
من هم از این قاعده مستثنی نبودم. ششساله بودم که پدرم مرا با خود به سرای تهدید در سازه جهاننمای فعلی برد. در ابتدا دوست نداشتم کارکنم و گریه میکردم. از هفتسالگی درس خواندن را شروع کردم و ۱۳ سالگی ترک تحصیل کردم و در کارگاه پدری مشغول به کار شدم. از ۲۰ سالگی دوباره شروع به تحصیل کردم و ششساله دبیرستان را به اتمام رساندم.
از چه زمانی متوجه شدید به قلمزنی علاقه دارید؟
از همان دوران کودکی قلمزنی را دوست داشتم. آن زمان وضعیت اقتصادی بدی داشتیم، چرا که تعداد فرزندان زیاد بود و من بهعنوان فرزند ارشد خانواده به دلیل اینکه درآمدها ناچیز بود باید کار میکردم.
استعداد قلمزنی خوبی داشتم اما از ۲۵ سالگی وارد بانک رفاه شدم و با اینکه همان سال اول قصد کردم از بانک خارج شوم، اما همین قصد، ۳۰ سال طول کشید. در مجموع حدود ۱۷ سال از قلمزنی فاصله گرفتم.
از سال ۵۰ تا ۶۷ تا زمانی که پدرم زنده بود، تنها زمانی که نیاز به کمک داشت کمکش میکردم تا اینکه از سال ۶۷ دوبارهکار قلمزنی را از سر گرفتم.
قلمزنی تلفیق چه هنرهایی است و در کدام هنرها یا رشتهها باید مهارت داشته باشیم تا بتوانیم قلمزن شویم؟
استاد علمداری در مصاحبهای گفته است: «قلمزنی مادر همه هنرها است»؛ دلیل هم دارد و میگوید: با قلمزنی کاری میکنیم که نقاشها میکنند. آنها با چندین قلممو و وسایل دیگر طرحی را میکشند تا لذت ببرند اما قلمزن این ویژگی را دارد که با پنج قلم مخصوص فولادی، همان کاری را با فولاد آجدار کند که یک نقاش با رنگهای مختلف میکند و اثری بدیع تولید کند.
چه چیزی در قلمزنی مشاهده کردید که به این هنر روی آوردید؟
خداوند بزرگترین هنرمند خلاق در بین هنرمندان است. وقتی میبینیم خالق اثری یک هنرمند متعالی است ما هم از آن خالق پیروی میکنیم و این اعتقاد قلبی همه ما است. وقتی در دانشگاه صنایعدستی آموزش میدادم به هنرجویان میگفتم قلمزنی چیز خارقالعادهای نیست و شما چیزی را که پیرامونتان میبینید روی فلز پیاده میکنید؛ این بزرگترین هنر است.
قلمزنی در دوران گذشته چگونه بود و چه شرایطی داشت؟
تاریخچه قلمزنی چند هزارساله است. ظرفی را دیدم که مربوط به هزاره دوم قبل از میلاد مسیح بود و حتی آثار هفتهزارساله از این هنر پیدا شده است. نقاشی روی پوست یا روی کاغذ کشیده میشود اما درنهایت فناپذیر است. پوست نگهداری سختی داشته اما فلز به خاطر مقاومت زیاد همیشه ماندگار و قابل احترام بوده است، بنابراین اتفاقات و رویدادهای هر دورهای به دلیل شباهت داستانی وقایعنگاری میشده است. بهعنوانمثال جامی که مربوط به هزاره دوم قبل از میلاد بود، آثار منقوش فولکوریک مانند عروسی روی آن خودنمایی میکرد.
در گذشته قلمزنی در اصفهان چه وضعیتی داشت؟
پادشاهان عهد صفوی به هنرمند و هنرمندان احترام میگذاشتند و برای آنها ارزش قائل بودند و هنرمندان از سراسر ایران و جهان به اصفهان میآمدند اما اوج ضعف و افول هنر قلمزنی در دوره قاجاریه بوده است.
اواخر دوره قاجار ارتباطات ایران با اروپا بهویژه با آلمان بیشتر میشود و درست درزمانی که آلمانها استادان قلمزنی اصفهان را بهواسطه ارامنه این شهر دیدند، پیشنهاد دادند کارهای مینیاتور را به شکل قلمزنی پیاده کنند.
استادان خوبی در اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی داشتیم از جمله استادان معزی، محمدتقی زورفر، اشرفزاده، پشوتن و تعدادی دیگر که سبک قلمزنی مخصوص خودشان داشتند و حتی بعد از آنها کسی نتوانست مشابه کار آنها را انجام میدهد. جوانترها هرچند تقلیدهایی از این افراد کردند اما خالق و مبدع نشدند. همان دوره استاد ساعی از استاد لاهیجی برخی از این طرحها را گرفت و چیزی از خودش اضافه کرد که به «سبک ساعی» معروف شد.
این سیر تکاملی پیش رفته و بهجرئت میتوان گفت یکی از رشتههایی که نهتنها کمرنگ نشده بلکه روزبهروز به تکامل رسیده و روبهجلو حرکت کرده است. امروز هم جوانهایی در این رشته کار میکنند که خلاقیت و سواد بالای هنری دارند.
پس معتقدید هنر قلمزنی در اصفهان از بین نرفته است؟
چیزی از بین نرفته و فراموش نشده است اما باید به جوانان احترام گذاشت. حتی اعتقادی ندارم که قلمزنی رو به ضعف است. اما مشکلی که وجود دارد، درباره برخی رشتههای قلمزنی و به دلیل گرانی مواد اولیه است. به نظرم این کاردستی نیست که یک هنرمند روی این متریال گرانقیمت اثر کمارزشی خلق کند. اگر به جای کمیت به کیفیت توجه شود، بهتر نتیجه گرفته میشود.
تمایز قلمزنی اصفهان با سایر شهرها و استانها در چیست؟
همه شهرها از اصفهان تبعیت میکنند.در گذشته شیراز با وجود تخت جمشید و پاسارگاد صاحب سبک بود که منسوخ شد. تبریز و کرمانشاه هم صاحب سبک بودند.
ویژگی قلمزنی اصفهان چیست که همه به این دیار مینگرند و از هنر هنرمندانش بهره میجویند؟
ما تاریخگر یا طبیعتگر هستیم و حالات فولکلوریک و فرهنگعامه را روی فلز اجرا و حک میکنیم. گاهی قلمزن خود طراح و مجری است و گاهی طراح فرد دیگری است. گاهی مشتری میگوید فلان مراسم را قلمزنی کنید. نمونهای بهخاطر دارم که یک گردشگر اروپایی عکسی به پدرم داد و خواست خانه خود را قلمزنی کند.
قلمزنی گاهی نیز داستانمحور است. مثل نبرد معروف نادرشاه افشار که در عمارت چهلستون میبینیم که بهنوعی تاریخگری نقاشان است و قلمزنان آن را تکرار کردهاند.
در گذشه مردم توان خرید آثار هنری را داشتند یا مثل امروز این هنرها جایی در سبد فرهنگی خانوارها نداشت؟
آن دوره منازل خانوارهای متمول و ثروتمند جامعه با آثار صنایعدستی تزئین میشد. اتاق عروس در قدیم با صنایعدستی تزئین میشد. کاسبها هم اعتقاد داشتند دخل باید با برکت باشد و برای همین، نام ۱۴ معصوم (ع) یا آیهالکرسی را دور دخلشان قلمزنی میکردند. بخشی از اینها اعتقادی و بخشی هم مربوط به توان مالی هر خانواده است.
چرا با وجود سابقه و ارزشمندی این هنر بسیاری از استادکاران این رشته ناشناخته ماندهاند؟
امروزه یک بنگاه معاملات املاک تنها با انجام یک معامله، پول کلانی به جیب میزند اما یک هنرمند قلمزن ساعتها ذهن، چشم، کمر و دستش را بهکار میگیرد تا اثر هنری خلق کند. اینها باید متناسب باشند و پول درازای کار و ارزش تخصص و هنری که دارند به افراد تعلق گیرد. یک واسطه در برابر دلالی خود پول هنگفتی میگیرد اما آیا هنرمند هم این شکلی است؟
نهادهای متولی فرهنگی و هنری حمایت میکنند؟
قصد ندارم زحمات را زیر سوال ببرم اما گاهی اشکال کار این است که برای برخی سازمانها همچون فرهنگ و ارشاد اسلامی مدیرکل یا وزیر تخصصی بیارتباط به موضوع را منصوب میکنند. حتی برخی معاونتها هم این مشکل رادارند. آنچه در صنایعدستی مهم است اینکه صنایعدستی وهنرهای سنتی تنها هنر و صنعتی است که بدون هیچ دغدغهای میتواند فرهنگ و تمدن ایرانی را به همه دنبال معرفی کند و بشناساند.
گفتید که میشود اتفاقات و رویدادها را وقایعنگاری و قلمزنی کرد. خشکی زایندهرود، تخریب مسجد امام یا جانپناه پل خواجو از همان رویدادها نیستند؟
متأسفانه در سالهای اخیر شاهد پدیده اصفهانستیزی در میان مسئولان هستیم. این بزرگترین اشتباه مدیران است زیرا همه اصفهان موزه است و این تنها حرف من نیست و سخن بزرگان است. امروز اگر خشکی زایندهرود را حکاکی کنم برخی به آن انگ سیاسی میزنند؛ چون ماندگار است.
اگر تصاویر آخرین سالهای دوره قاجار را مشاهده کرده باشید باید به حال این شهر گریه کنید. آن زمان مغازههای میدان نقشجهان محل نگهداری سگها شده بود و بناهای تاریخی مثل چهلستون و عالیقاپو مخروبه شده بودند.
چه اتفاقی راقلم میزدید؟
وقتی دههها قبل ژنرال دوگل، رئیسجمهور فرانسه به اصفهان آمد و وارد مسجد شاه شد گفت: ورودی آن زیباترین معماری جهان است. کلاهش را به احترام معمار و این هنر گرانسنگ برداشت و یک دقیقه سکوت کرد.
به کدام اثر هنریتان بیشتر از سایر آثارتان علاقه و تمایل دارید در اختیارتان بود؟
علاقه زیادی به اصفهان دارم. صرفنظر از اینکه به علت سو مدیریتها در این شهر که همچنآنهم ملموس است، اصفهان در حال دستوپنجه نرم کردن با مشکلاتی شبیه خشکی زایندهرود و فرونشست شده است.
این خطه دارای بیشترین آثار تاریخی و فرهنگی است. یکی از بهترین آثار این موزه بزرگ، مسجد جامع اصفهان است. بیشتر از ۶۰ بار از این مسجد دیدن کردهام و بازهم بازدید خواهم کرد. به جوانآنهم توصیه میکنم بروند و این مکان مقدس را نگاه کنند. البته دیدن کار عادی چشم است امانگاه کردن است که لذت و دقت دارد.
یکی از مواردی که در مسجد جامع خودنمایی میکند، محراب سلطان محمد خدابنده است و من طرح بالاسر محراب را روی مس قلمزنی کردهام.
این اثر تابلوی بزرگی بود و زمان و کار زیادی برد و خوشحالم که دکتر ذاکر استاندار وقت اصفهان که به هنر علاقه داشتند دستور دادند آثار هنرمندان اصفهان توسط ادارات خریداری شوند. آن تابلو را هم اداره کل وقت مسکن و شهرسازی خرید و در اداره نصب کرد.
سخن پایانی؟
زمانی که در بانک رفاه مشغول بودم مدیرعامل کشور به اصفهان آمد و من آن زمان مدیر دایره وام بودم. به من که رسید فردی که کارکنان را به مدیرعامل معرفی میکرد گفت ایشان آقای حافظپرست هستند و مدیر گفت: نگو حافظ پرست، بگو اصفهان پرست!
بهواقع دلم برای اصفهان گرفته است. خشکی زایندهرود و ترکهای مسجد آنهم در ایران اسلامی. به چشم میبینیم مساجدی که در دنیا بینظیر بوده به خاطر سو مدیریت در حال تخریب و نابودی است. دلم میخواهد در اصفهان نباشم و این صحنهها را نبینم. دلم میخواهد این تاراج را در قالب قلمزنی روایت کنم.
نظر شما