به گزارش خبرنگار ایمنا، جعفرقلی دادخواه دوم فروردین ماه ۱۳۲۶ در اصفهان متولد شد. وی بعد از گذراندن دوره شش ساله دبستان به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان وارد شد و با بهره گیری از اساتید بزرگی همچون عیسی بهادری در رشته طراحی سنتی نقشه فرش تحصیل کرد و با آموختن کلاسیک هنر طراحی فرش و تجربه اندوزی از بازار و اساتید فن آن که خود دانشگاهی دیگر است تا آنجا در این هنر پیش رفت که امروز یکی از اساتید مطرح طراحی سنتی فرش بشمار می رود.
استاد دادخواه به مدت ۳۰ سال در مقام استاد در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان تدریس کرد و همزمان نیز دانشجویان بسیاری در دانشگاه هنر اصفهان از دانش وی بهره مند شده اند. امروز در حالی میهمان استاد جعفرقلی دادخواه در هنرستان هنرهای زیبا می شویم که بعد از دوران بازنشستگی همچنان بازننشسته و داشته های حاصل از سال ها تلاش و تجربه اندوزی را به هنرجویان انتقال می دهد...
آنچه می خوانید گفتوگوی خبرنگار ایمنا با جعفرقلی دادخواه پیشکسوت هنر طراحی سنتی نقشه فرش است.
ورود به هر هنری داستانی دارد، شما چگونه به طراحی نقشه فرش وارد شدید؟
من دوره شش ساله دبستان را در دبستان پیشوا خواندم که در محله جلفا و در کوچه سنگتراشها بود. الان دیگر آن مکان، مدرسه نیست. بعد از اینکه دوره شش ساله ابتدایی را گذراندم درسم خوب بود و تصمیم داشتم در رشته تجربی فعلی که آنموقع به آن طبیعی می گفتند درس بخوانم و به همین دلیل در دبیرستان دولتی شاه عباس ثبت نام کردم که در خیابان نظر غربی قرار داشت و بعد از انقلاب به نام دبیرستان شریعتی تغییر نام داد و هنوزهم ساختمانش وجود دارد ولی دیگر مدرسه نیست چون خیلی قدیمی بود و احتمالا امنیت فیزیکی نداشته که تعطیل شده است. یکی از معلمان ریاضی همان مدرسه مرحوم آقای احمد معمارزاده بود که اجدادشان معمار و مرمتگر بودند و خود ایشان هم اولین ساختمان بتن آرمه در اصفهان و در چهارراه حکیم نظامی را بنیاد گذاشت، ایشان در خیابان کلیسای وانک دفتر کار داشتند و با یکی از مهندسان ارامنه شریک بودند. من تابستان ها یا بعدازظهرها به دفتر ایشان می رفتم، میز ایشان را تمیز می کردم یا اگر کسی می آمد در دفتر می نوشتم و گهگاه من را هم به خانه هایی می بُرد که می خواستند بین وُراث تقسیم کند و من مثلا متر را می گرفتم و خلاصه از این کارها برایشان انجام می دادم و مواقعی که بیکار بودم پشت میزشان می نشستم.
آقای معمارزاده تعدادی گواش وینزوز و پلیکان در اتاق داشتند که برای نماهای ساختمان استفاده میشد. من هم به نقاشی علاقه داشتم و ازنظر مادی در توان ما نبود که گواش وینزور و قلم مو تهیه کنیم. من یک روز وسوسه شدم و آن ها برداشتم شروع کردم به نقاشی. یادم است اولین بار استاد فرشچیان یکی از نقاشی هایشان را در مجله اطلاعات هفتگی چاپ کرده بودند وعلاوه بر استادی در نقاشی شاید اولین نفر در ایران باشد که معتقد است به اینکه کارش را عرضه کند تا همه ببینند و در دسترس همه باشد و ایشان کسی نبوده که کارهایشان را از بقیه پنهان کنند. من هم یکی از مجله های اطلاعات هفتگی را خریده بودم و داشتم همان نقاشی استاد فرشچیان را که در آن مجله بود کپی می کردم و کسی در دفتر نبود؛ یکدفعه دیدم آقای معمارزاده است. اولش جا خوردم و عذرخواهی کردم. نگاه کرد و گفت "خوب کاری کردی و چقدر خوب کشیدی و می خوای چه رشته ای بروی؟ " گفتم تجربی ثبت نام کردم. گفت "برو پرونده ات را بگیر و بیا. تو به درد تجربی نمی خوری، ما دکتر خیلی داریم، هنرمند کم داریم و باید بیایی من تو را به هنرستان ببرم. تو به درد هنر میخوری. " من هم به خانه رفتم و به پدرم گفتم و پدرم گفت "هرچی معلمت می گوید انجام بده. " من هم پرونده ام را از دبیرستان شاه عباس که آنزمان مدیر آن آقای معرفت بود گرفتم و همراه با آقای معمارزاده به هنرستان هنرهای زیبا آمدیم.
قبل از تحصیل در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان نسبت به آن آشنایی داشتید؟
خیر، آن روز اولین بار بود که من به هنرستان آمدم و نمی دانستم چه رشته هایی دارد و اصلا نمی دانستم که مرکزی وجود دارد که هنر را به صورت آکادمیک درس می دهد.
رشته طراحی سنتی نقشه فرش را چطور انتخاب کردید؟
من اول می خواستم به کلاس نگارگری بروم که آن زمان اسمش مینیاتور بود. آقای ابوعطا آنموقع معاون هنرستان هنرهای زیبا و مسئول ثبت نام بود به من گفتند "شما در کارگاه ها دوری بزن و ببین کدام را می پسندی و بعد بیا تا ثبت نامت کنم. " من همه کارگاه ها را دیدم، همه کلاس ها خوب بود، کلاس ها به صورت یک گالری بود و ظهر که میشد در کلاس را می بستند و دورتادور دیوارهای هر کلاس تابلوهایی نصب بود که هنرجوها از دوره های قبل تا آنموقع کارکرده بودند و دیدن این تابلوها برای کسی که تازه می آمد چقدر آموزنده بود و چقدر ایده می گرفت، اما متاسفانه الان اینطور نیست و دیوارها لخت است و چیزی نیست که هنرجو ببیند و حس کند که در کارگاه است و فقط حس کلاس وجود دارد. آن موقع رییس هنرستان "استاد عیسی بهادری" بود که هنرآموخته مدرسه کمال الملک بود و یادگرفته بود آتلیه باید چگونه باشد و هنرستان باید موزه داشته باشد و کارهای هنرجویان باید جمع آوری شود و در واقع همان شیوه آقای کمال الملک را با همان نظم و اقتدار آن مدرسه پیاده کرده بود و هنرستان هنرهای زیبا را اداره می کرد.
من در کلاسها دور زدم و دیدم سال دومی است که کلاس طراحی سنتی نقشه فرش را با ریاست آقای بهادری مجدداً در هنرستان احیاء شده بود و استاد آن "استاد امیرهوشنگ جزی زاده" بود و شاید سه یا چهارسال بود که از هنرستان دیپلم گرفته بودند و سال دومی بود که آنجا درس میداد و از شاگردان ممتاز آقای بهادری و آقای رستم شیرازی بودند. آدم خوش ذوق، خوش فکر، خوش برخورد و خوش اخلاق بود و من دیدم استاد این رشته خوب است، اما به در و دیوار کلاس چیزی از هنرجویان نبود اما نقشه های آقای بهادری را به دیوار نصب کرده بودند و به نوعی از همه کلاس ها جذاب تر بود. من اول جا خوردم و با خودم گفتم من اگر به این رشته بیایم آیا می توانم چنین کارهایی انجام دهم! چون اطلاعی درباره طراحی فرش و فرشبافی شیوه اصفهان نداشتم و اول ترسیدم. رفتم پیش آقای ابوعطا و با ایشان مشورت کردم و گفتم که من اول می خواستم به رشته مینیاتور بروم اما کارگاه نقشه فرش را خیلی دوست داشتم ولی نمی دانم از عهده اش برمی آیم یا نه. آقای ابوعطا نگاهی به من کرد و گفت "من آینده شما را در همین رشته می بینم چون جدیدالتأسیس است و شما وروردی های اول می شوید و قطعا موفق تر هستید و زودتر به نتیجه می رسی و برایتان کار هست. " چنین شد که من در رشته طراحی سنتی نقشه فرش ثبت نام کردم.
استاد جزی زاده در کلاس بر چه اصولی تاکید داشتند؟
آقای جزی زاده به قول خودشان همیشه یک درس از ما جلوتر بودند چون ایشان نگارگر بود، اما نگارگری با طراحی فرش خیلی هم فاصله نداشت چرا که نگارگری ازنظر طراحی مادر همه هنرها است. استاد جزی زاده مدل درست می کرد یا نقوش را با گچ روی تخته سیاه می کشید و تجزیه و تحلیل می کردند و حُسن کارشان در این بود که اصول تقسیم بندی تناسبات را بهخوبی می گفتند که برای یک آدم مبتدی که می خواهد آموزش ببیند خیلی خوب است.
هنرجویان از دیدگاههای استاد بهادری نیز بهرهمند میشدند؟
استاد بهادری در هفته یک یا دو روز به کلاس سر می زد و اگر ایراداتی داشت بیان می کرد و ابایی نداشت که آیا استاد آن کلاس خوشش می آمد یا نه. آقای بهادری آدم پشت میزنشین نبود که فقط امضا کند و بگوید من رییس هستم و حتماً به همه کلاس ها سر می زد و تمام محاسن و معایب یک کلاس را میگفت و مقتدرانه و با درایت هنرستان هنرهای زیبا را اداره می کرد و به نوعی کلاس ها را خودش جمع می کرد. تخصص آقای بهادری در طراحی فرش بود و به کلاس ما خیلی علاقه داشت. اغلب هنرجوها می ترسیدند کارشان را به ایشان نشان بدهند چون ایشان سختگیر بود و دقیق ایرادها را میگفت، اما من پیش خودم میگفتم که ما باید انتقادهای ایشان را قبول کنیم و اگر هم کارمان را قبول نکرد دوباره کار کنیم. عادت کرده بودم هر وقت ایشان به کلاس ما می آمدند کلاه و عصایشان را می گرفتم و اگر زمستان بود پالتویشان را به من می دادند و من آن را آویزان می کردم و بعد کارم را پهن می کردم و ایشان سر میز من مینشست و همه دورش جمع میشدند و اشکالات را یکییکی میگرفت تا به این صورت ما با اشکالگیریها و سختگیریهای استاد بهادری رشد کردیم. البته استاد جزی زاده هم زحمت زیادی کشیدند اما ماحصل کار ما را استاد بهادری یا تأیید می کردند یا بهم می ریختند و زغال روی آن می کشیدند و می گفتند که چطور باید باشد؛ مثلا من یک اسلیمی کشیده بودم و فکر می کردم خیلی خوب است اما استاد بهادری وقتی دید گفت "باباجون این اسلیمی است یا هویج است! " ایشان اصطلاحات خاصی بکار می بُرد که ما هیچوقت یادمان نرود و من بعد از ۵۰ سال هنوز یادم نرفته و دیگر اسلیمی را درست می کشم.
همزمان با تحصیل کار هم می کردید؟
ما از خانواده متمول نبودیم و پدرم کارگر ساده بودند و من هم کار و هم تحصیل می کردم. در زمان تحصیلم طرح های کاشیکارها را برایشان کپی می کردم ازجمله "استاد حاج حسین مصدق زاده" که در هنرستان درس میدادند و بعد هم که من معلم هنرستان و با ایشان همکار شدم. ایشان برو و بیایی داشتند و وقتی من هنرجوی هنرستان بودم به کلاس ما آمده بودند و من را می شناختند و دنبال طراحی بود که بتواند کپی کند چون آنزمان دستگاه زیراکس و اسکن نبود. ایشان طرح مادرشان را برای من می آوردند و وقتی ظهر که میشد و همه هنرجوها برای ناهار می رفتند من دوساعت وقت داشتم و طرح استاد مصدق زاده با میز نور دوباره تکثیر می کردم. این کار برای من دو حُسن داشت، اول اینکه آقای مصدق زاده هر یک متر کاغذی که کپی می کردم به من ۱۰ تومان می داد و علاوه بر پول، دستم برای طراحی قوی میشد.
علاوه بر این من برای استادهای معروف در قلمزنی مثل استاد ذوفن هم طرح های قلمزنی کار می کردم.
همچنین یادم هست دو نفر از همکلاسی های هنرستانمان پسران حاج حسین موسوی زاده از کاشیکاران اصفهان بود و کارخانه داشتند و تابستان اول سال ۱۳۴۰ که از هنرستان تعطیل شدیم من را به کارخانه شان بردند تا کاشی ها را قلمگیری کنیم، کاشیهای درهای اماکن مقدس بود که برای کربلا کار میشد. یک تابستان آنجا قلم گیری کردم. قلم ها را خودمان از یال الاغ می ساختیم تا بلند باشد و رنگ بیشتری بگیرد و بتوانیم مسیر طولانی تری را با آن قلم گیری کنیم و وسط راه رنگ قطع نشود هرچند که سخت بود و هرکسی نمی توانست با این قدرت کار کند. من یادم هست با یکی از دوستان مسابقه گذاشتیم و روی گونی نشستیم و طرحی را که حالت قرینه داشت با هم شروع به قلم گیری کرده و باهم تمامش کردیم و به این ترتیب در یک نصف روز چند مترمربع را تمام کردیم؛ موقع ناهار یکی از استادکارها آمد به من گفت "آقای دادخواه به خودت نگاه نکن، اینقدرهم به خودت سختی نده، پول زیادی که به شما نمی دهند اما برای ما مشکل ساز هستید و به ما نق می زنند و می گویند که ببینید شاگردان هنرستان روزی چندمتر کار می کنند با قیمت کم و شما چقدر! و این کارتان برای ما دردسر شده است. " خلاصه ما هم دیگر مسابقه را کنار گذاشتیم و بعد از آن تابستان دیگر نرفتم چون نمی خواستم کاشیکار شوم اما سرعت طراحی و قلم گیریام زیاد و دستم قوی شد، در واقع دست و چشمم یکی شد و بعد دیگر کار طراحی فرش را انجام دادم و کمکم و به تجربه این را دریافتم که خیلی وقت ها خود آدم باید استاد خودش باشد و جستجوگر باشد و رموز یک طرح را خودش بدست بیاورد و بتواند تجزیه و تحلیلش کند.
در هنرستان هم پروژه نهایی داشتید؟
بله. ما سال آخر دوره شش ساله یک پروژه دیپلم داشتیم و پروژۀ نهایی کار من اندازه بزرگی داشت و سه یا چهاربرابر همکلاسیهایم بود اما زودتر از همه تمام کردم چون قرار بود شاگرد اول های هنرستان را برای فرانسه بورسیه کنند و قبل از ما مهندس ابراهیمیان را فرستاده بودند و من و "آقای محمدعلی حدت" که همزمان با من در هنرستان و در کلاس آقای پورصفا نقاشی می خواند با هم دوست بودیم و برای شاگرد اول شدن رقیب هم بودیم. من ده روز زودتر از همه بچه های کلاس کارم را تمام کردم و به آقای جزی زاده گفتم چون کارم تمام شده می خوام بروم درسهای تئوری را بخوانم تا معدلم بالا برود و شاگرد اول شوم. آقای جزی زاده اول گفت که "نه اگر تو بروی اینها دیگر کار نمی کنند" و خلاصه وقتی دید من مُصر هستم قبول کرد و چند دقیقه بعد از کلاس بیرون رفت و با آقای بهادری برگشت.
آقای بهادری به من گفت "چیکار کردی باباجان" گفتم کارم تمام شده. بعد کار من را چند نفری روی کف کلاس گذاشتیم تا استاد بهادری به آن مسلط باشد و به من گفتند "باباجان گوش به حرف معلمت نمیدی رفوزت میکنم. " گفتم "نه آقا من کارم را تمام کردم و شما ببینید اگر کارم مشکلی دارد می ایستم درستش می کنم. "آقای بهادری به من گفت یک زغال طراحی برایش ببرم و من هم زغال را به عصایشان بستم چون نمی توانستند خم شوند و بعد همینطور که ایستاده بودند با عصا قسمتی از طرح من را اصلاح کردند که هنوز هم مشخص است. آن روز خیلی ناراحت شدم و همکلاسی ها هم خوشحال بودند و میگفتند "عجب رفتی خونه. " من همان روز بخشی را که آقای بهادری گفتند اصلاح کنم و قسمت های اضافی را شستم و بعد روی قسمت های اضافی را رنگ زدم و به این ترتیب مدادهایی که باید اصلاح میشد زیر رنگ رفت و سپس نقوشی که آقای بهادری گفتند را روی کار طرح کردم و از نو رنگ زدم و نقطه کردم و در مجموع دو روز اصلاح کارم طول کشید. بعد از اتمام پروژه ام یک هفته وقت داشتم و دروس نظری را هم خواندم و شاگرد اول هنرستان شدم.
نقشه فرشی که شما به عنوان پروژه نهایی طراحی کردید چه ویژگی خاصی داشت؟
همان زمان که موقع نمره دادن بود وزیر وقت فرهنگ و هنر یعنی آقای پهلبد به هنرستان آمد و در کارگاه ها دور می زد تا اینکه به کلاس ما آمد و نقشه فرشی را که من به عنوان پروژه طراحی کرده بودم را دید و خیلی خوشش آمد به خصوص از رنگ آمیزی آن خیلی تعریف کرد. هنوزهم این نقشه در این کلاس قرار دارد و با اینکه مربوط به ۵۰ سال پیش است اما هنوزهم به روز است و مثل این است که من در سن ۱۸ سالگی ۵۰ سال جلوتر بودم، علتش هم این است که اول خودم اسلیمی های نقشه ام را طرح زده بودم اما آقای بهادری به من گفت برای کشیدن اسلیمی های این نقشه به طبقه سوم عالی قاپو بروم و آن ها را به جای طرح خودم بزنم و من هم اسلیمی های نقشه ام را از آنجا گرفته ام یعنی کاغذهای مومی بزرگ بردم با خودنویس و تک نقش های اسلیمی را کپی کردم و آوردم، من دیدم که درآنجا رنگ ها کهنه و گچی و آرام است، حتی رنگ را هم از آنجا ایده گرفتم.
آقای پهلبد وقتی نقشه فرشی را که من طراحی کرده بودم دید همان موقع دستور داد هم به من ۱۰ هزار تومان جایزه بدهند و هم گفت این طرح در کارگاه قالیبافی هنرستان بافته شود که الان فرشِ بافته شده از این طرح در موزه هنرستان هنرهای زیبا قرار دارد و شاید ریزترین فرشی است که در هنرستان بافته شد، همچنین در کتاب هنرستان هم چاپ شده است. آن زمان هنرستان حدود ۳۵ بافنده داشت که کارهای آقای بهادری را می بافتند که بعد دست من هم راه افتاد و آقای بهادری قبل از پروژه نهاییم یکی دو کار من را انتخاب کرد که آن ها را هم بافتند و این برای من خیلی ارزش داشت که مثلا طرح سال چهارم من را انتخاب کرد که ببافند و بعد هم که آقای پهلبد دستورداد پروژه نهایی من بافته شود.
البته به من سه هزار تومان به عنوان جایزه دادند، تا اینکه موقع بافتن این طرح به دنبال حاشیه می گشتند چون من حاشیه را طرح نزده بودم و گفتم اگر می خواهید باید طراحی کنم و در ازای طراحی حاشیه سه هزار و ۳۰۰ تومان دیگر از فرهنگ و هنر گرفتم و بعد حاشیه را طراحی کردم.
بعد از آن بازهم آثار شما در هنرستان بافته شد؟
بعد از فارغ التحصیلی من در هنرستان هنرهای زیبا استخدام شدم وحدود ۱۰ طرح دیگر برای موزه هنرستان کار کردم.
موفق به گرفتن بورسیه شدید؟
متاسفانه همان موقع آقای بهادری بازنشسته شد و آقایی به نام اشراقی مدیرکل فرهنگ و هنر شدند که قبل از آن سرپرست شیر و خورشید و خانه جوانان بودند و وقتی به هنرستان آمدند و از بورسیه بحث شد ایشان گفته بود "هنرستانی ها سواد ندارند و برای چی نقاش میفرستید و به چه درد ایران می خورد و بروند پاریس که چیکار کنند و من از خانه جوانان کسی را میفرستم که پزشک شود و برگردد و به دردمان بخورد" و همین کار را هم کرد. بعد هم من که شاگرد اول هنرستان شده بودم و آقای حدت که دوم شده بود اعتراض کردیم و خلاصه اثر نکرد. بعد از آن من آتلیه گرفتم در خیابان استانداری و برای خودم کار می کردم تا اینکه ناظم هنرستان آقای احمدی چندبار آمدند به آتلیه من و گفتند عکس و مدارکت را بیاور تا در دانشکده هنرهای تزیینی بورسیه ات کنیم و استادانش از سوربن پاریس هم هستند اما من لجبازی کردم و نرفتم و گفتم برای خودم کار می کردم؛ ضمن اینکه هنوز هم با آقای بهادری همکاری داشتم و شب ها به خانه شان می رفتم و برای ایشان همه چیز را گفته بودم و ایشان به من میگفتند "هنرمند جایگاه بالاتری نسبت به مهندس و پزشک دارد و تو اسلیمی را درست بکش. "
پس تحصیل را در دانشگاه ادامه ندادید و در هنرستان به عنوان معلم استخدام شدید؟
بله. بعد از اینگه بورسیه دانشکده هنرهای تزیینی را قبول نکردم به من گفتند بیا در هنرستان تدریس کن و استخدام شدم و سیکل اول هنرستان را به من و سیکل دوم را به آقای جزی زاده دادند. در همین حین که در هنرستان استخدام شدم مدتی سرپرست کارگاه قالیبافی و مدیر دروس هم شدم و ازطرفی هم طرح های قالیبافی را هم به خصوص بعد از بازنشستگی آقای بهادری انجام می دادم تا اینکه از سال ۶۷ در دانشگاه هنر اصفهان هم تدریس کردم که تا الان هم ادامه دارد اما سال ۱۳۸۳ از هنرستان هنرهای زیبا بعد از ۳۰ سال خدمت بازنشسته شدم. البته از حدود شش سال پیش تا حالا یک کارگاه طراحی فرش را در هنرستان هنرهای زیبا به من دادند تا تدریس کنم و یک دار قالی هم داشتیم که بافنده می آمد و فرش هم در کارگاه بافته میشد. شاگردان هنرستان می آیند اینجا پیش من مشکلاتشان حل می کنند، آنها یک رشته به نام صنایع دستی دارند و من یک درسشان را قبول کردم که چهارساعت در هفته با انها کلاس دارم و با هنر فرش آشنا می شوند و من طراحی با دست را به آن ها آموزش می دهم؛ البته چهار ساعت هم طراحی با کامپیوتر دارند که توسط فرد دیگری تدریس می شود.
فرزندان شما هم به هنر وارد شدند؟
خوشبختانه پسر بزرگ من در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان نگارگری و بعد در دانشگاه طراحی فرش خواند. او چند کارگاه خانگی هم دارد که فرش می بافند و من هم برای او طراحی می کنم و هفته ای دو روز اصفهان است. او در هنرستان شاگرد آقای مصری پور بود. پسر دیگرم در هنرستان هنرهای زیبا گرافیک خواند و شاگرد آقای دادمهر و آقای بهرام طاهری بود و الان در دانشگاه هنر اصفهان کارمند دفتری است اما به صورت آزاد تدریس می کند و نقاشی آبرنگ او خیلی خوب است.
دو فرزند دیگر هم داشتند، حدود ۲۵ سال پیش یک پیکان نو خریدم و می خواستیم به مشهد برویم که ماشینمان در راه اصفهان به تهران در راهی به نام قرقچی واژگون شد و دختر ۱۰ ساله ام و پسر دومم که۲۰ سال داشتند ضربه مغزی و فوت شدند.
علاوه بر فرزندتان، هنرجوی دیگری هم داشتید که در طراحی فرش خبره شده باشد؟
شاگرد به عنوان طراح فرش نمونه: بله پنج سال به عنوان استاد پروازی در زاهدان درس می دادم یکی از بهترین طراح هایی که الان در کاشان آتلیه دارد در زاهدان دانشجوی من بود به نام اقای زارعی. خودش شمالی بود. بهاره تقوی نژاد هم دکترا گرفت و درس نقوش سنتی را به صورت علمی تدریس می کند و خیلی های دیگری هم هستند.
از انتقال تجربههایتان اِبایی ندارید؟
هرگز. باقیات الصالحات است که آدم کارش را آموزش دهد چون معلوم نیست چند نسل بگذرد تا دوباره یک نفر خبره شود اما یک کار هنری می مانَد.
از اینکه در هنرستان هنرهای زیبا رشته طراحی سنتی فرش انتخاب کردید، راضی هستید؟
من بارها در کلاسهایم گفته ام که اگر به زمان قبل برمی گشتم و دوباره به هنرستان هنرهای زیبا آمدم و آقای بهادری رییس هنرستان و استادمان بودند بدون شک همین رشته را انتخاب می کردم.
آتلیه هم داشتید؟
بله. بلافاصله که ۱۸ سالم شد و می توانستم امضا کنم آتلیه اجاره کردم که آتلیه ام درست روبه روی بیمارستان خورشید بود اما اسمی نداشت و من علاوه بر آن برای بازار هم با تولیدکنندگان مطرح آنموقع کار کردم اما دنبال این نبودم وارد بازار بشوم و خیلی برای پول کار کنم و همچنان عقیدۀ آقای بهادری را حفظ کردم. آتلیهام را تا سال ۶۵ داشتم و بعد حالت مخروبه پیدا کرد و تعطیلش کردم، ازطرف دیگر وقت هم نداشتم چون هم طراحی می کردم هم هنرستان هنرهای زیبا و هنرستان های آموزش پرورش و دانشگاه هنر اصفهان تدریس داشتم و دیگر اصلا فرصتی نداشتم؛ ضمن اینکه من خیلی هم راضی نبودم که برای افراد عادی در بازار کار کنم و میگفتم اینها نمی توانند خرج ما را بدهند.
در آتلیه مشتری های زیادی داشتید؟
بله زیاد. طوری شده بود که دیگر فرصت طراحی نداشتم و مشتری ها معطل بودند و نمی رسیدم برای همه طراحی کنم به همین دلیل از طرح های دوره هنرستانم که مربوط به حدود ۱۵ سال قبل از آن بود استفاده می کردم و از هرکدام طرحی را می گرفتم و یک طرح به اصطلاح جدید اما با استفاده از طرح های قبلیام کار می کردم و همه را راه می انداختم، هم سرعتم بالا می رفت و هم ازنظر مادی هم خوب بود اما یکدفعه دیدم هم دارم درجا می زنم و هم اینکه آن کارم درست نبود برای همین هم یک روز تعطیل به آتلیه ام رفتم و آلادین نفتی آنجا روشن کردم و در پنجره را هم باز کردم و هرچه نقشه روی کاغذ داشتم سوزاندم و از فردای آن روز از نو طراحی کردم. از یک طرف اگر آن طرح ها باقی بود سابقه خوبی برای من از آن دوران بود اما از یک طرف شاید من دیگر رشد نمی کردم و همیشه آن ها را تکرار می کردم. خلاصه قید آن طرح ها را زدم و ازنو طراحی کردم تا امروز هم که هنوز مداد را زمین نگذاشتم.
شما در طراحی فرش چه سبکی را دنبال کرده اید؟
من شیوه اصفهان دوره صفویه را دوست دارم اما مثل آقای بهادری دوره های مختلف را بررسی کرده ام یعنی نقوش پیش از اسلام تا حالا را می شناسم و از خیلی نقوش دوره های مختلف قبل و بعد از اسلام می توان استفاده کرد و تغییرشان داد و در طرح جدید تلفیقش داد. درست است که من طرح های دوره صفوی را بیشتر دوست دارم اما اینطور نیست که دقیقا همان طرح دوره صفوی را کار کنم بلکه تغییرش داده ام یعنی اصول و مبانیش همان است اما رنگ و نوع فرم را بهروز کردم که هرکس می بیند هم خوشش بیاید و هم فرهنگ تاریخی پشت سرش باشد و هم اینکه زمان حال را نشان بدهد یعنی سعی می کنم تاریخ را به زمان حاضر پیوند بدهم و فکرمی کنم در این کار موفق بودم.
البته طرح های دیگری هم مثلا کم و بیش طرح قاجاری، نگارگری و هندسی هم کار کردم اما بیشتر به نقوش گَردان علاقه دارم چون در آن حرکت وجود دارد اما سعی کردم مثلا همان طرح قاجاری هم به صورت تلفیقی مثلاً با همان دوره صفوی کار کنم و این کار سختی است که دو نقش متفاوت را با هم ترکیب کنیم و وصله ای و دوگانه نشود.
روش استاد بهادری را ادامه دادید؟
بله، سبک کارم طوری است که سعی کردم پیرو مکتب آقای بهادری باشم که از پیش از اسلام تا زمان خودش را مطالعه می کرد و حالا که به کارهایش نگاه می کنم در زمان خودش ۱۰۰ سال از همه جلوتر بود و شاید تا ۱۰۰ سال آینده هم کسی مشابه او نیاید چون دیدگاهش متفاوت بود، قدرت طراحیش یک طرف و ازسوی دیگر فکر و ایده اش هنوزهم سرآمد طراحان سنتی ایران در دوره معاصر است. من که لااقل ۱۰ سال یعنی هفت سال در هنرستان و سه سال بعد از بازنشستگیشان با ایشان همکاری داشتم هنرمندی مانند آقای بهادری را سراغ ندارم ، قدرت وتفکر بالایی داشت، تاریخ هنر ایران و جهان را می شناخت، رنگ را می شناخت، فرم و تناسبات را می شناخت و همه اینها را کنار هم گذاشته بود و نقاشی خوانده بود و آناتومی را بهخوبی کار می کرد.
اگر به نقشه فرش های شهرهای مختلف ایران نگاه کنید ممکن است حیوان و پرنده هم در آن ها کار کرده باشند اما هیچ کدام آناتومی ندارد و زنده نیست چون سطح است و مثل گل و بوته است اما وقتی به طرح های آقای بهادری نگاه می کنیم حجم هم دارند چون او آناتومی را می شناخت. هیچ کس مثل آقای بهادری پرنده و حیوانات را کار نکرده و گویی طرح هایش زنده است. او حتی اژدها را چنان زیبا طراحی کرده که برعکس اسمش آدم آن را دوست دارد و انگار لطیف است و خشونت ندارد درصورتی که در فرهنگ ایران اژدها را نماد اهریمنی می دانیم اما آقای بهادری اژدها را در طراحی فرش آورده و اهریمنی به نظر نمی آید و خیلی هم زیبا است، طرحهای او از سیمرغ و دیگر پرندگان و حیوانات نیز به همین ترتیب هستند.
آقای بهادری نقش را به نسبت موضوعش انتخاب می کرد و نقش هایش منحصر به همان نقشه است و برای نقشه بعدی نقش هایش را کاملا تغییر داده چون موضوع دیگری دارد و من هیچ فرد دیگری را ندیدم چنین کاری کرده باشد. درست است که خیلی از ایشان طرح فرش نداریم چون هر یک سال دوسال کار می کرد اما طرح هایش با هم بسیار متفاوت است و کم بودن کار مهم نیست بلکه کیفیت است که خیلی اهمیت دارد؛ شاید مرحوم استاد احمد ارچنگ هزاران نقشه کار کرده اند که البته ایشان هم در سبک اصفهان فوق العاده است و فرش اصفهان به طرح استاد ارچنگ هنوزهم زنده است، اما طرح هایش ازنظر هنری به پای طرح های آقای بهادری نمی رسد و خود آقای ارچنگ هم به این موضوع اذعان داشتند.
دیدگاه استاد ارچنگ درباره استاد بهادری و دیگران چگونه بود؟
من سال دوم هنرستان بودم و دو سه ماهی در کارگاه استاد ارچنگ هم کار کردم و وقتی طرح بشریت آقای بهادری را به ایشان نشان دادم از پشت میزش بلند شد و آمد و نگاه کرد و گفت "شاهکار است" و من همان موقع متوجه شدم که استاد ارچنگ خیلی آدم بزرگی است و واقعا هنرمند است چون یک هنرمند دیگر را خراب نکرد و حتی به من نگفت این کار آقای بهادری است خودت چکار کردی. آقای ارچنک هنر را می شناخت و قدر هنرمند را می شناخت و به همین دلیل هنرمندی مقتدر شد. مهم ترین کار هم این است که هنرمندان، یکدیگر را تقویت کنند و به کار هم احترام بگذارند چرا که کوچک کردن افراد باعث بزرگ شدن اشخاص نمی شود و در هر شرایطی باید احترام گذشتگان و افراد حال را نگه داشت چون هر کسی مرد زمان خودش است. زمان و موقعیت است که آدم ها را می سازد و در یک مسیر قرار می دهد.
طرح های فرش ایران در دوره صفوی جایگاه بالاتری دارند؟
من به سبک صفوی علاقه دارم اما برای اینکه کار هر دوره ای بشناسیم باید به دورۀ قبل از آن هم نگاه کنیم چون این کارها درطول زمان ایجاد شده است. هنر ایران همیشه روبه تکامل بوده و یک مرتبه دگرگون نشده و مثل اروپا نبوده است که هر زمان گروهی بیایند و سبکی را ایجاد کنند و مدتی بعد به خانۀ اول بازگردند و بستگی به زمان دارد و زمان و مکان است که هنرمند را می سازد. هنر ایرانی اینطور نیست و درست است که هر دوره به دوره قبلی وابسته است اما تکامل یافته و نقوش گسترش پیدا کرده و بیشتر کار شده است.
در طرح هایتان امضاء می کنید؟
بله، من معمولا در همه طرح هایم امضاء دارم چون آقای بهادری این سفارش را به همه ما می کرد و امضایم نوشتن کلمه "دادخواه" است که در یکی از عناصر فرش جایی بازمی کنم و آن را می نویسم.. ایشان هم این را در مدرسه کمال الملک آموخته بود. بعضی جاها می نوشتند بهادری یا عیسی بهادری اما امضای ویژه شان سر یک آدم یعنی سر خودشان بود که عیسی بهادری در آن اجزای صورت میشدند و یک کلاه هم داشت که ادامه خط امضایشان بود.
طرح نماد اصفهان در کارگاهتان دیده می شود، این طرح را کجا ارایه کردید؟
سال ۲۰۱۲ میلادی در کره جنوبی جشنواره هنر معنوی برگزار شد و شهرداری اصفهان من را هم دعوت کرد و من پیشنهاد کردم که یک چیز ماندگار به عنوان اثری از هنر معنوی اصفهان در این جشنواره همراه ببریم و پیشنهاد دادم نماد اصفهان را که در سردر بازار قیصریه هم هست روی فرش کوچکی ببافیم، اما به من گفتند شهرداری هزینه اش را ندارد گفتم نمی خواهد و خودم متقبل می شوم، خلاصه اینکه خودم نقشه آن را طراحی کردم و همسرم که استاد بافت است بخش عمدۀ این فرش را ۴۰ در ۶۰ سانتی متر ابعاد داشت بافت و بخش دیگرش را در مدت یک هفته ایِ آن جشنواره در کره جنوبی به صورت زنده بافت و به اتمام رساند و بعد هم آن را قاب کردیم. روز اختتامیه رییس شورای شهر اصفهان این فرش را از طرف مردم اصفهان به شهردار آنجا هدیه داد و یادم هست وقتی روی سن از این فرش شرح حالی بیان کردند همه خبرنگارها روی سِن جمع شدند و در واقع نشان دهندۀ ارزشمندبودن کار هنری بود. خیلی ارزشمند بود. آن فرش الان هم در موزه شهرداریشان نگهداری می شود و امضایم هم روی آن است.
آوازۀ فرش اصفهان همه جا شنیده می شود اما فرش تبریز جهانی شد، چرا؟
اول اینکه اصفهانی ها خودشان را زرنگ حساب می کنند درحالی که تبریزی ها زرنگ تر هستند. دوم اینکه تبریزی ها خیلی فعال هستند که خودشان را مطرح کرده و کارشان را ارایه دهند و با افراد مختلف سروکار داشته باشند، خودشان در کشورهای مختلف بازاریاب دارند درحالی که ما نداریم. تبریزی ها خودشان تاجر فرش دارند، تاجران مهم فرش ایران همه تبریزی هستند حتی آنها که در تهران هستند تبریزی هستند اما شما در اصفهان یک تاجر عمده نمی بینید و برای همین نتوانستند خودشان را مطرح کنند. البته ازنظر مرغوبیت، فرش اصفهان مرغوب تر است اما فرش تبریز رنگ و لعاب به روزتری دارد و مردم پسندتر است و جذابیت بیشتری دارد با اینکه رنگ فرش های تبریز طبیعی و محکم نیست و رنگ اکثر فرش های تبریز شیمیایی است؛ اما هم خوش سلیقه هستند، هم هزینه می کنند، هم بازاریابی دارند و هم روابط عمومی شان خوب است اما در اصفهان متاسفانه کارشان گروهی نیست و تک رو هستند و هرکس برای خودش یک کاری می کند و کار خودش را از دیگران پنهان می کند و هرکس خودش را می بیند و جمع را نمی بیند و نمی توانند گروهی کار کنند.
اکنون هنرجویان هنرستان یا دانشگاه مانند شما و دیگران در آن دوره به هنر علاقه دارند و وقت می گذارند؟
به ندرت می شود که افرادی در نسل جدید به هنر علاقه داشته باشند و اگر هم علاقه داشته باشند وقت نمی گذارند، یعنی الان فکرها خیلی جاها بازی دارد و حرکت می کند و تمرکز نیست. می خواهند هنوز نیامده بروند و زود می خواهند به نتیجه برسند. درصورتی که کارهای هنری وقتبَر است و طول می کشد تا کسی هنرمند خبره شود؛ از طرفی تکنولوژی هم به کمک آمده است البته تکنولوژی خیلی هم خوب است اما اگر متکی به آن شویم آدم را تنبل می کند و مثل این است که آدم، خودش را در اختیار کامپیوتر می گذارد اما کامپیوتر در اختیار آدم نیست و عیب کار اینجا است. البته انگیزه ها هم ازبین رفته و برای ما هم تاحدودی همینطور است و خیلی آن سختگیری های قبل را نمی کنیم برای اینکه پیش خودمان می گوییم اگر یک دانشجو هنرمندی تراز اول هم شد کارش کو! من اگر دانشجویی را که کار نکرده حتی یک ترم نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟ اما با این حال پیش خودم فکر می کنم و نمی آیم آن را به دانشجو انتقال دهم و انرژی منفی به آنها بدهم، بلکه به آنها می گویم شاید چندسال بعد درهای کشور ما به روی دنیا باز شد آنوقت تمام فرش های ایران را می بَرند و در آنصورت اگر ما کار بلد نباشیم ضررکرده ایم، به آنها می گویم که واجب نیست اگر رشته طراحی فرش خوانده باشند حتما فرش طراحی کنید بلکه می توانید با نقوشش هزار کار بکنید. به هرحال عمر ما می گذرد چه پشت میز قلم در دستمان باشد و کار کنیم و چه پشت شمشادها قایم شویم.
چه تعریفی از هنر دارید؟
هنر واقعی مثل خورشید است اما غروب ندارد و همیشه روز است و هنرمند کسی است که هرکاری بکند دیگران دوست دارند و احتیاجی ندارد به او توصیه کنند که چکار کند، اما آن کسی که برای دیگران کار کرده و نگاه می کند که بقیه چه چیزی می خواهند این فرد هنرمند نیست بلکه نقاش است یعنی می خواهد سفارش دهنده را راضی کند و هزینه ای از او بگیرد و این فرد شاید قلباً از این کاری هم که می کند راضی نباشد چون برای زندگی کردن دارد این کار انجام می دهد و نمی توان برای او و کارش نام هنر و هنرمند را بکار برد بلکه اسمش نقاش است. اما هنرمند کسی است که در هر زمینه ای نگاه نمی کند به اینکه چه کسی چه چیزی را می پسندد بلکه کاری می کند که همه بپسندند.
یادم است اول انقلاب با یکی از موزیسن ها دوست بودم و با هم به تهران می رفتیم، او در راه به من گفت که آقای شجریان کارش طوری است که اگر در یک نوار فقط یک سوت هم بزند از او می خرند! واقعا هم در همه زمینه ها همینطور است و هنرمند باید آفرینش هنر داشته باشد، کاسب کار نباشد، ژورنالیست نباشد، خودش را به این و آن نچسباند تا مطرح شود و کارش معرف خودش باشد. اگر درست و هنرمندانه کار کردیم ماندگار است وگرنه خیلی کار می شود انجام داد ولی آنچه تک باشد موزه ای و ماندگار است.
در بازار با چه افرادی کار کردید؟
صادق صیرفیان، دکتر حسن حکمت نژاد و میرزا هاشم خردادزاده ازجمله اساتید فرش بودند که من در بازار با آنها کار کردم البته اساتید دیگری هم بودند که از آنها بهره مند شدم. الان اگر فرش های این افراد باشد در زمرۀ عتیقه و قیمتی هستند. من شماره تلفن این افراد را پیدا کردم و به آنها زنگ زدم و رفتم پیششان و گفتم شاگرد هنرستان بودم و می خواهم کار کنم. آدمهای آن دوره طرز فکر مردمی تری نسبت به حالا داشتند و درحالی که انواع و اقسام نقشه های فرش را داشتند اما وقتی می دیدند یک نفر تازه شروع کرده دستش را می گرفتند و حمایتش می کردند تا به جایی برسد و دست من را هم گرفتند و حمایتم کردند.
من از سلیقه و نوع کارشان برداشت مثبت می کردم و به رموز و سبک کار آنها پی بردم. اینکه چطور می شود بازاریابی کرد را هم از این افراد یادگرفتیم. مثلا یادم هست منزل آقای صیرفیان بودم و یک فرش نیمه کار کنار دیوار دفتر کارش دیدم که سبک ضعیفی داشت، موقع خداحافظی به آقای صیرفیان گفتم "آقای صیرفیان شما که اینقدر طرح خوب از حاج مصورالملک، احمد ارچنگ، رستم شیرازی و خیلی طرح های خوب دیگر دارید، این طرح چیه به کارهای شما نمی خورد. " بعد ایشان به من گفت "آقای دادخواه انواع خریدارها با سلیقه های مختلف به خانه من می آیند و کاسب باید جنسش جور باشد و هرکسی از این در داخل شد نباید بدون فرش بیرون برود. من باید آنقدر برایش فرش با طرح و رنگ و اندازه های متفاوت پهن کنم تا یکی را بپسندد و این طرح هم یکی از آنها است. " و این واقعا یک علم است.
کار اساتید بازار با کار استاد بهادری چه تفاوتی داشت؟
اتفاقا یک روز من منزل آقای بهادری بودم و ایشان از من پرسید "کار بازار چطور است و فرق کار هنرستان و بازار چیست. " من گفتم که "فلان شخص مدادپاک کن هم ندارد و یک نقشه را یک صبح تا عصر تمام می کند اما شما یک تا دو سال روی یک نقشه زحمت می کشید و اگر بخواهم مثال بزنم شاید صحیح نباشد اما نقشۀ دریای شما را امروز کسی نمی فهمد و فکر می کنم باید هزار و ۳۰۰ سال بگذرد مثل قرآن چرا که شاید مردمان اولیه دوره اسلامی تا این اندازه روی قرآن شناخت نداشتند و الان نقشۀ دریای شما هم هیمن طور است و اگر ببرید بازار و یک بازاری آن را ببیند اصلا نمی فهمد که این چیست و باید لااقل ۵۰ سال از آن بگذرد تا بفهمند. " الان که سال ها از آن زمان گذشته واقعا همین طور شده و هر روز که می گذرد کارهای آاقای بهادری اهمیت بیشتری پیدا می کند و کسی هم نیست جای او را بگیرد.
تجربۀ هنرستان و بازار چه تاثیری بر کارتان داشت؟
کاری که به من خیلی کمک کرد این است که هم در هنرستان کار کلاسیک کردم و هم کار بازار را یاد گرفتم و اینها برعکس هم کار می کنند، یعنی هنرستان از طراحی تک نقش ها شروع کرده و کار می کنند اما در بازار از نقطه برچین و کار کپی کردن و رنگ کردن و نقطه کردن شروع کرده و بعد به طراحی می رسند و اتفاقا هر دوی این روش ها هم درست است و اگر کسی بتواند هردو را همزمان کار کند کارش تکمیل می شود و در واقع کار بازار و کار دانشگاه و هنرستان مکمل هم هستند. اگر فقط در دانشگاه مدرک بگیریم و برویم نتیجه ای گرفته و حاصل نمی شود؛ شناختی که بازار ازنظر بازاریابی، عیب کار، محاسن کار، تنوع کار به ما می دهد چیز دیگری است و می شود گفت بازار هم یک دانشگاه است منتهی دانشگاهی که شالوده اش بر پایه مسایل دیگری است که باهم جمع شده اند. در دانشگاه همه چیز را یاد نمی گیریم و اگر خواستیم همه چیز را بیاموزیم هم باید به دانشگاه وارد شویم و هم باید کارمان در بازار شناخته شود، کارمان را در بازار ببافند و بخرند، درغیراین صورت از دانشگاه مدرک می گیریم و خداحافظی می کنیم و تمام می شود و یک هنرجو یا دانشجو فقط نباید به آن چیزی که در کلاس به او یاد داده می شود تکیه کند.
به گزارش ایمنا، اکنون هنرجویان اندکاندک به کارگاه طراحی نقشه فرش وارد می شوند تا از تجربه های ارزشمند استاد دادخواه توشه برگیرند، تجربه هایی که به قیمت یک عمر حاصل شده اند و فرم و رنگ را آنچنان زیبا و فاخرانه بر روی کاغذ تلفیق می کند که حاصل، چیزی جز چشمنوازی و آرامشی برای روح نیست. اندوخته هایی قیمتی که در روح و جان استاد دادخواه ریشه دارند و از اندیشه های استاد عیسی بهادری نشانه ها... اکنون بیش از ۳۰ سال است که استاد جعفرقلی دادخواه همۀ آنچه را که آموخته است به نسلی که چونان فرزندانش است می آموزد و انتقال دانش را برای خود باقیات الصالحات دانسته و می داند، درحالی که همچنان قلم در دست طرح می زند و بر سپیدی کاغذ می نشانَد.
گفتوگو از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما