به گزارش خبرنگار ایمنا، «میرزا محمدعلی صائب تبریزی اصفهانی» طلایهدار سبک هندی در قالب غزل است و اشعارش در زندگی مردم و آداب و رسوم آنان جاری و ساری است.
دهم تیرماه روز بزرگداشت این شاعر بلندآوازه عهد صفوی است. شاعری برخاسته از خانوادهای متمکن که از تبریز به اصفهان کوچ میکند و در محله عباسآباد پایتخت سلسله وقت ساکن میشود. مدتها از محضر استادانی چون حکیم رکنالدین مسعود کاشانی و حکیم شرفالدین حسن شعایی اصفهانی بهره میگیرد و بعدها عازم هندوستان و بلخ میشود.
میرزا محمدعلی صائب تبریزی اصفهانی در اشعارش موضوعات و مسائل اجتماعی را به زبان عامیانه مطرح میکند و همواره در میان مردم در رفت و آمد است.
ملک الشعرای دوره صفویه در جایی میسراید: هر رهگذری محرم اسرار نگردد / صحرای نمکزار، چمنزار نگردد
و یا جایی دیگر از نامردان و نامحرمان زمانه شکوه دارد و گفته است: ز نامردان، علاج درد خود جستن بدان ماند / که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها.
او چندان خود را به زبان رسمی مقید نمیداند و شاعری مردمی است که صمیمیت این مردمی بودن را میتوان به خوبی از اشعارش دریافت و حس کرد.
صائب بیتلکلف و صادق است و عنصر خیال در سرودههایش موج میزند. مهارتش در بهکار بردن ایجاز و ضرب المثلهای شاعرانه ستودنی است و همواره حرفی نو و دست اول برای گفتن و سیاهه کردن دارد.
صائب شعر را به مثابه منتقل کننده پیام میداند و مضامین اخلاقی و پندهای حکمی را با سرودن ابیاتی کوتاه و بلند به روح و جان مخاطب تزریق میکند.
هماو که در یکی از متفرقات بینظیر خود اینگونه تواضع و عشقبازی و غرور را در کنار هم ردیف میکند و اینچنین هنرمندانه میگوید:
به خودسازی بدل کن ای سیهدل خانهسازی را / که جز گرد کدورت نیست حاصل خاکبازی را / هدف از تیر باران سینه پر رخنهای دارد / خطر بسیار باشد در کمین گردن فرازی را / مرا با حسن روزافزون او عیشی است بیپایان / که در دیدنی میگیرم از سر عشقبازی را
همچنین غزلی دارد اینچنین که:
من نمیآیم به هوش از پند، بی هوشم گذار / بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار / گفتوگوی توبه میریزد نمک در ساغرم / پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار / از خمار می گرانی میکند سر بر تنم / تا سبک کردم سبوی باده بر دوشم گذار / کردهام قالب تهی از اشتیاقت عمرهاست / قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار / گر به هوشیاری حجاب حسن مانع میشود / در سر مستی سری یکبار بر دوشم گذار / شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش / پنبهای بر لب ازان صبح بنا گوشم گذار / میچکد چون شمع صائب آتش از گفتار من / صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار
این شاعر پرکار و خوشذوق که اشعاری چند نیز به زبان ترکی سروده، پس از سالها خلق اشعاری ناب و دلنشین، در سال ۱۰۸۰ هجری قمری رخ در نقاب خاک کشید و در گوشهای از اصفهان و زایندهرودی که درباره اش قصیدهای مستانه سرود آرام گرفت.
میشود جان تازه از بوی بهار زنده رود / زنده میگردد دل از سیر کنار زندهرود
هست در زیر سیاهی داغ ناخن خوردهای / آب خضر از رشک موج بیقرار زنده رود
زلف مشکین از سواد اصفهان چون آب خضر / بر عذار افکنده آب خوشگوار زندهرود
دشت پیمای جنون گشته است چون موج سراب / موج آب زندگی در روزگار زندهرود
زنده شد هر کس که چشمی آب داد از جلوهاش / رشته جان است یکسر پود و تار زندهرود
پاک میسازد بساط خاک را از زهد خشک / جلوه مستانه بیاختیار زندهرود
هر حبابش میدهد از خیمه لیلی خبر / نبض مجنون است موج بیقرار زندهرود
شسته رو چون قطره شبنم برانگیزد ز خواب / لاله رویان را هوای آبدار زندهرود
پرده ظلمت چرا بر روی خود انداخته است؟ / نیست آب زندگی گر شرمسار زندهرود
دیده پاکش حباب بحر رحمت میشود / هر دل روشن که شد آیینهدار زندهرود
تا زداید زنگ از دلها، مهیا کرده است / صیقلی از هر خم پل جویبار زندهرود
از چنار و بید، چندین فوج طاوس بهشت / جلوهسازی میکند در هر کنار زندهرود
از صدف صد دامن گوهر محیط آماده است / در حریم سینه از بهر نثار زندهرود
جلوه مستانهاش سیلاب هوش است و خرد / نیست صائب حاجت می در کنار زندهرود
یادداشت از: محمود افشاری، خبرنگار سرویس فرهنگوهنر خبرگزاری ایمنا
نظر شما