به گزارش خبرنگار ایمنا، امروز اصفهان با مردی خداحافظی کرد که روزگاری، علم و ادب شهر را به دوش میکشید، از کودکی تا بزرگسالی، شاگرد استادان بزرگی بود و بعدها خود، استاد بزرگی برای شاگردانش شد.
محمدباقر کتابی، عمر خود را صرف آموختن کرد و خود از علمای شهر شناخته میشد، اما در این میان، برخی رفتنشان غم سنگینتری دارد. همان کسانی که حضورشان هم علم میآموخت و هم ادب، آنهم از سیره اهل بیت (ع).
البته «از دل نرود، هر آنکه از دیده برفت» و این را میشد از چهره همه کسانی که برای وداع با او آمده بودند، فهمید، از شاگردان تا شیفتگانش.
استاد محمدباقر کتابی، از کسانی بود که در معارف اسلامی، فقه، اصول، فلسفه، عرفان، ادبیات، قرآن و نهجالبلاغه، خبره بود. همه شیفتگان او چه آنها که شاگردش بودند و چه آنها که پای سخنان او مینشستند، او را به لحاظ علمی و عملی، انسان والایی میدانند.
حالا اما روزگار، لباس مشکی را بر تن دوستداران او کرده و آنها را به غمی بزرگ نشانده است. غم بزرگ از آن رو که استاد از دید هم مسلکانش، کم نظیر بود. اینجا، مراسم وداع با استاد، جمع مستان آمدهاند. کسانی که دوری او را کمتر از همه تحمل میکنند، به داخل خانه اش میروند و دیگر کسان، داخل کوچه منتظر هستند تا پیکر استاد را تا خانه دائمیاش بر دستان خود همراهی کنند.
منتظر میایستم تا یکی از شاگردانش از مجلس وداع بیاید. فرصتی برای صحبت نیست، اما طاهره سادات دانشور فرزانگان، چند جملهای را با عجله میگوید «ما شاگرد حاج آقا شفیعی بودیم، پس از استاد شفیعی به دنبال استادی همچون او بودیم، تا اینکه با استاد سید محمدباقر کتابی آشنا شدیم، جلسات نهجالبلاغهاش را شرکت میکردیم. چه بگویم؟ نزد چنین استادانی، شاگرد قابلی نیستیم. نمیتوان گفت بینظیر، اما کم نظیر بود.»
دو نفر از شاگردانش که با موهایی سپید در صف دیگر شاگردان و استادان ایستادهاند و منتظر پیکر استادشان هستند، با چهرهای اندوهناک به چشم میخورند. صحبت در چنین موقعیتی، شاید درست نباشد، اما شنیدن توصیف دکتر محمدباقر کتابی از زبان همراهان همیشگیاش، شنیدن دارد: «سال اول دبیرستان، معلم ادبیات و عربی ما در مدرسه قدسیه بود، مردی بسیار محترم، مؤدب، مهربان و خوشرفتار. کسی بود که رفتارش با دانستههایش مطابق بود، همیشه راهنمای شاگردانش بود و شیفته علی بن ابی طالب بود».
گویی همه بر یک چیز اتفاق نظر دارند، روش و منش او و تطبیق علم و ادب او. همه، خصوصیات او را میدانند، این که به اندازهای به کلام حضرت علی (ع) علاقهمند بود که آخرین کتاب او، شامل لغات نهجالبلاغه میشد که آنها را به زبان فارسی شرح داده بود.
بهترین لحظاتی که شاگردانش از او به یاد دارند، هنگامی بود که با او همصحبت میشدند: «هنگامی که به گفتگوهای علمی، اخلاقی، دوستی، همفکری و مشورت با استاد مینشستیم، از بهترین لحظاتمان بود، همین دو هفته پیش، آخرین ملاقاتم با او در منزلشان بود».
اما چیزی که همه شاگردان او از این استاد در ذهن ثبت کردهاند، حسن خلق او است: «روزگاری که شاگرد او بودیم، بیشتر معلمها، شاگرد را تنبیه میکردند، اما استاد کتابی، همیشه مهربان بود و همین مسئله سبب جذب شاگردانش به او و تأثیرپذیری آنها شده بود».
اما دختری جوان با چشمانی اشکآلود که نسبت به دیگر افراد حاضر در اینجا سنی نداشت، هم او را شناخته بود: «آنچه مطالعه کرده بود، جزو ذات و روحش شده بود، از شاگردانش محسوب نمیشوم، اما بیشتر اوقات پای سخنانش مینشستم و بهترین لحظاتی که به یاد دارم، نوروزهایی بود که به منزل آنها برای عید دیدنی میآمدیم، عید نوروز من بدون او، نوروز نمیشد».
حالا جمعیت، آماده میشود تا پیکر این استاد را بر دوش کشد و تا خانه ابدی همراهیاش کند. به گوش میرسد ذکرهایی که با نام خدا و اهل بیت (ع)، او را به سوی باغ رضوان هدایت میکنند. چه تشییع غمگینی.
نظر شما