کتاب ديده‌بان تاريخ

  • تنی که بی‌سر می‌رفت!

    فرهنگتنی که بی‌سر می‌رفت!

    «قرار بود هنگام حرکت، ابراهیم با خودش قمقمه‌های آب را بردارد. یک آن به عقب برمی‌گردد. ابراهیم را نمی‌بیند. یک نفر سرش پریده است! اما راه می‌رود! به کمرش نگاه می‌کند. چندین قمقمه آب به کمربندش بسته شده. سعدی است.»