به گزارش خبرنگار ایمنا، ثبت تاریخ شفاهی هشت ساله جنگ تحمیلی بدون شک مدیون راویانی است که در کنار فرماندهان جنگ حضور داشتند. راویان دفاع مقدس، شاهدان عینی صحنههای مدیریت رزم و جهاد بودند، اما چندان از آنها نامی به میان نیامده است.
«شهید محمد اسحاقی»، یکی از این راویان دفاع مقدس است که در مقطعی از جنگ به عنوان راوی در کنار شهید حاجحسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) حضور داشته است.
کتاب «دیدهبان تاریخ» به روایت زندگی این شهید و روایتهای او از جنگ هشت ساله پرداخته است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «فروردین ۱۳۶۱ است. سیدمحمد اسحاقی به همراه نیروهای سپاه رشت برای عملیات به منطقه جنوب اعزام میشود. در قرارگاه فتح تقسیم شدهاند. قرار است در تنگه رقابیه وارد عمل شوند. منطقه عملیاتی غرب کرخه گستره وسیعی دارد.
هر تیپ موظف است، در محور تعیین شده خود عمل کند. سیدمحمد از چندوچون عملیات اطلاعی ندارد. بهعنوان نیروی رزم، آرپیجی را روی دوشش میاندازد و به پیش میرود. فرمان دادهاند که باید تانکهای دشمن در منطقه رقابیه منهدم شوند.
آرپیجیزنهای گروه حرکت میکنند. تانکها را نشانه میگیرند. «ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی» کار خودش را میکند. بیشتر گلولهها به هدف مینشینند. منطقه را حلقههایی از آتش پر میکند. مسیر تانکهای پشتی، سد میشود.
بچهها کارشان را به خوبی انجام دادهاند. باید بهسرعت برگردند. عراقیها هوشیار شدهاند. الان است که از زمین و زمان گلوله ببارد. هوا رو به تاریکی میرود، اما گلولهباران و منورها دشت را روشن کردهاند. در میان موج انفجارات و هیاهو، بچهها مسیر برگشت را گم کردهاند. سیدمحمد سر ستون است. سعدی پشتسرش میآید. تیرهای رسام از کنارشان میگذرد. حیران شدهاند، معلوم نیست به سمت دشمن میروند یا خودیها.
در همین اوضاع یکی از بچهها آب میخواهد. صدا به صدا نمیرسد. سیدمحمد آب ندارد. قرار بود هنگام حرکت، ابراهیم با خودش قمقمههای آب را بردارد. یک آن به عقب برمیگردد. ابراهیم را نمیبیند. یک نفر سرش پریده است! اما راه میرود! به کمرش نگاه میکند. چندین قمقمه آب به کمربندش بسته شده. سعدی است. خمپاره، سرش را برده! هنوز جان دارد. سیدمحمد میخکوب شده است. قدرت حرکت ندارد. حتی زبانش بند آمده. چند قدم جلوتر، ابراهیم سعدی روی زمین میافتد.»
نظر شما