زخم تنش، نشانی از روزهای سرد جنگ است. روزی که مین بیمعرفت، امضا بر پایش زد و او افتاد. افتادنی که ایستادن در اوج را در قاب عکس جنگ به تصویر کشید. میشد، قامت بست و به این ایستادن اقتدا کرد؛ اقتدای عاشقی. پا جا ماند و درد شروع شد؛ دردی شیرین که روحش را نوازش میکرد و میشد خدا را همین حوالی…
کلمهها را که کنار هم میچیند، حواسم پرت آرامش واژههایش میشود. صفای صدایش، به حروف اعتبار میبخشد. او خالق جملاتی است که در سادگی تمام از میان صدای خشدار و البته پر از طراواتش، واژهها دانهدانه سُر میخورند و از میان لهجه شیرینش عبور میکنند و از روزهایی که وطن اسیر جنگ تحمیلی بود، میگوید.